ماساکی کوبایاشی (فوریه ۱۹۱۶ – اکتبر ۱۹۹۶)
غربیها معتقدند بقیه جاهای دنیا را کشف میکنند. آمریکا را کشف میکنند. استرالیا را کشف میکنند. ادویههای هند را کشف میکنند. برایشان خیلی مهم نیست که قبل از کشف آنها انسانهایی هستند که مدتهاست دارند کشف آنها را زندگی میکنند. آنها بههرحال کشف میکنند. یکی از این کشفیات، سینمای ژاپن بود. سینمای ژاپن با آکیرا کوروساوا کشف شد. و بعد کاشفان فروتن که درهای سرزمین تازهمکشوف را باز دیدند، همگی تصمیم گرفتند یک بار هم که شده، من باب حقالکشف، سفری به آن بکنند تا شاید چیز باارزش تازهای هم باشد که در نگاه اول جا افتاده باشد. چیزهای باارزش تازه یاسوجیرو اوزو، کنجی میزوگوچی، میکیو ناروسه و ماساکی کوبایاشی بودند.
کاشفی که کوبایاشی را پیدا کرده بود، ظاهرا در روزنامهاش اینطور فریاد کشیده بود: «خدای من! یک غول ژاپنی دیگر.» یک شیوه برخورد با «کشفیات» و دستهبندی کردنشان حساب و کتاب کردن رابطهشان با سنت محل کشف است. کدامشان شیفته سنتها هستند و کدامشان از آن میگریزند. کدامشان نمونه اعلای پایبندی به سنتاند و کدامشان سعی دارند سنت را کنار بگذارند. از این نظر میان غولهای تازه کشفشده غامضترین رابطه با سنت را کوبایاشی داشت. او همزمان که سنت و فولکلور ژاپنی را مایه اصلی بیشتر کارهایش میکرد، آن را در فرم فیلم طوری دفرمه میکرد که شبیه خودش به نظر نرسد.
کوبایاشی از کارگردانان معروف جیدای گکی (همان فیلم سامورایی خودمان) بود و بااینحال ساموراییهایش شبیه ساموراییهای دیگران از اینکه سامورایی هستند، راضی نبودند. شاید به همین خاطر بود که وقتی با او درباره کارهایش حرف میزدند، کمی بیش از باقی کشفیات درباره رابطهاش با سینمای مرسوم غربی کنجکاوی میکردند.
در بخشی از یکی از گفتوگوها درباره فیلم «کوایدان» مصاحبهکننده به کوبایاشی میگوید که فیلمش بهشدت ژاپنی است و در واقع فیلمی است که فقط میتواند در ژاپن ساخته شود. کوبایاشی در پاسخ مفصلش تا حدود زیادی روشن میکند که درباره سنت ژاپنی چه فکر میکند.
«راستش این را زیاد به من گفتهاند و من نمیدانم باید بابت چنین چیزی خوشحال باشم یا ناراحت. و جنبه بدتر ماجرا این است که اصلا درست نمیدانم همچین حرفی چه معنی میدهد. یعنی مثلا باقی فیلمها میتوانند هر جایی ساخته شوند؟ من اینطور فکر نمیکنم. مثل این است که بگویید فقط فیلمهای وسترن آمریکایی هستند و بقیه فیلمهای آمریکایی میتوانند همه جا اتفاق بیفتند. نه! آدمهای یک جای دیگر دنیا ممکن است جور دیگری فکر کنند. از طرف دیگر این احساس در من قوی است که بشر در همه جای دنیا دست آخر یکطور با جهان مواجه میشود. من فکر میکنم از قضا فیلم من درباره بشر است و از این جهت فرقی با فیلمی که در فرانسه ساخته میشود، ندارد. اینکه شخصیتهای من کیمونو پوشیدهاند، یا در معبد زندگی میکنند، دلیل نمیشود که با بشر کتوشلوار پوشیدهای که در خانه زندگی میکند، کاملا از سنخ دیگری باشد. در همه جای دنیا خیانت کردن به عشق ناپسند است. در همه جای دنیا دیدن مردی که در یک جام آب اسیر است، ترسناک است. برای من دنیا به دو دسته ژاپنی و غیرژاپنی تقسیم نمیشود. اینکه فیلم من چقدر ژاپنی است، آن را بهتر یا بدتر نمیکند. داستان راهب بیگوش البته یک قصه قدیمی ژاپنی است و احتمالا تا حدود زیادی منحصر به همین سرزمین است، اما درک وضعیت او برای هیچ مخاطبی ناممکن نیست، چون اساسا از دغدغهای بشری ریشه میگیرد. من فکر میکنم این تقسیمبندیها بیشتر برای همان داستان قدیمی «ما» و «آنها» باشد. «آنها»یی وجود ندارد. همه ما در یک جهان زندگی میکنیم.»
نویسنده: ابراهیم قربانپور
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۰۲