یک دل سیر برف باریده؛ تا مچ پای من و سر زانوهای تو. دستهای کوچکت حسابی یخ کرده. جفتپا میپری وسط برفهایی که روی جدول خیابان جا خوش کرده. دل توی دلم نیست که زمین بخوری. دست یخزدهات را محکم توی دستم میگیرم و همپای تو کنار جدول راه میروم. قدمهایم لرزان است. تو پاهایت را محکم توی برفها میکوبی. وسط برفها یک راه باریک ممتد باز شده به پهنای شانههای کوچکت.
سردم است و دست چپم گزگز میکند. میترسم از قلبم باشد و کار دستم بدهد. چهار، پنج سال است هیچ دردی خودش خوب نمیشود. نصف وقتت را باید توی اتاق انتظار مطبها و آزمایشگاهها تلف کنی و نصف حقوقت را بدهی پای دارو و درمان. تو نبودی، منت هیچ منشی و دکتر و پرستاری را نمیکشیدم. دست روی دست میگذاشتم تا اوضاع حسابی بیخ پیدا کند و کارم ظرف یکی دو ماه، یکسره شود. اما دست تو توی دستم است و باید حواسم به قدمهایت باشد. پابهپایت بدوم و کم نیاورم.
از پارک تا خود خانه یکنفس میدوی و من نفسنفسزنان دنبالت میکنم. شانس آوردم که تا سر زانوهایت برف باریده و قدمهایت کند شده. با هر قدم توی گودال برفی فرو میروی و پاهایت را بهزحمت از برفها بیرون میکشی. برف به سر و صورتت میپاشد و من میترسم سرما بخوری. میترسم نتوانم همپای تو بدوم و سر پیچ خیابان از جلوی چشمم دور شوی و یک جایی لای جمعیت گم و گور شوی. میترسم سن و سالم کار دستم بدهد. میترسم جواب آزمایش را بگذارم روی میز دکتر و برعکس همیشه که سرش توی عکس و آزمایش و نسخه است و بیخودی نگاهش را از آدم میدزدد، زل بزند توی چشمهایم و با زبان بیزبانی بگوید کارم تمام است.
هوا بدجوری سرد است. دستهایم جوری میلرزد که نمیتوانم کلید را توی قفل بچرخانم و در خانه را باز کنم. تو لب جوی آبِ جلوی خانه ورجهوورجه میکنی و من دل توی دلم نیست سر بخوری توی آب جوی. میترسم کلید توی قفل بشکند و توی این سرما آواره شویم. در با ضرب و زور باز میشود. خانه بدجوری سرد است. میترسم باز شوفاژها سرد باشد و نصف حقوق این ماه بابت تعمیرات تلف شود. دست میزنم به شوفاژ کنار در ورودی. گرم است. کاپشن و کلاه را همانجا جلوی در از تنت میکنی و یکراست میروی سراغ اسباببازیها. نرسیده سروصدا راه میاندازی و اتاق را میگذاری روی سرت.
خانه یکدفعه گرم میشود. درد دست چپم کم شده و پاهایم جان گرفته. میتوانم تا آخر دنیا یکنفس پابهپایت بدوم.
نویسنده: مریم عربی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۴۸