هیچ کتاب تاریخ معاصر را نخواهید یافت که از وسعت و قدرت نیروهای چپ در دهه ۵۰ نگوید. زمانی که چپ تنها یک اندیشه اقتصادی و سیاسی نبود، بلکه یک هویت و یک الگوی زیست بود؛ از ریش و لباس گرفته تا واژه و منش و رفتار. حالا اوضاع خیلی فرق کرده. چپها هم خیلی فرق کردهاند و هزاران گونه شدهاند. رمق آنها در اثر شکستهای انتخاباتی بسیار گرفته شده، اما هنوز هر گوشه از دنیا که باشد و چند چپی در آن باشد، یک بنر مشابه بالا میبرند تا بگویند هنوز هویتشان زنده است. از پاریس و میلان و سانتیاگو گرفته تا تهران.
صدرا کاظمینی
۹ نوامبر ۲۰۱۹، مصادف با ۱۸ آبان ۱۳۹۸
مرکز شهر میلان
چند روز بعد از شروع دوره فرصت مطالعاتیام بالاخره باران از هوا رخت بربست تا بتوانیم کلیسای دومو، مهمترین محل توریستی میلان را ببینیم و از آنجا برویم به سمت قلعه قدیمی شهر. همه چیز مثل یک گردش توریستی معمولی بود تا جمعیت انبوهی را دیدیم، پر از پلاکاردهایی به زبان ایتالیایی و بعضا چشمهایی بانداژشده که معلوم بود نمادی اعتراضی است. برای من که سرم اساسا درد این چیزها را دارد، گردش از یک حالت نرمال خارج گشت و بعد جذابیتش هزاران برابر شد؛ هنگامی که آوای آهنگهای آمریکای لاتین از میان جمعیت به گوش رسید. اگر پلاکاردها جنبه اعتراضی تظاهرات را عیان نمیکرد، شاید آن را با یک کارناوال اشتباه میگرفتیم، وقتی جلودارانش گیتار به دست داشتند و جمعیت پشتشان به مثابه یک گروه کر، سرود جذاب لاتینی میخواندند. سریع گوشی را برداشتم تا فیلمی بگیرم، نه برای چلچراغ و نه برای خودم، بلکه برای اینستاگرام تا مبادا کسی نفهمد که ما تظاهراتی به عمرمان دیدیم که به جای مرگ بر فلان و بیسار در آن ساز و دهل میزنند؛ تازه با چنان ریتم جذاب و در چنین هوای دلبری. دوربین گوشی را از روی گیتارنوازان بردم به سمت مردم و از کنار جمعیت آوازخوان به چند بنر رسیدم، تا اینکه از روی صفحه گوشی نام ایران را روی یکی از بنرها دیدم. از زبانش که چیزی نمیفهمیدم، گفتم شاید مانند تظاهراتهای ایران روی پلاکارد شعاری از جنس مرگ نوشته. از دوستم که ایتالیایی بلد بود، پرسیدم و فهمیدم که داستان کاملا عکس آن است و نوشته بود:
«جنگ علیه کارگران است
نه به حکومتهای امپریالیستی
دستهای خود را برای ایران و سوریه بالا بیاوریم.»
فکر همه چیز را میکردم جز اینکه وسط اروپا و میان آن همه رنگ و موسیقی و اعتراض دستهای تظاهرکنندگان به خاطر ایران بالا برود. اگرچه هنوز هم نمیدانم کدام معنی از ایران منظورشان بود. دیگر اینستا برای این سوژه کفایت نمیکرد. البته اینترنت ایران هم قطع شده بود و اگر عکسها و فیلمهایم استوری میشد، کسی نبود که ببیند و امر پز دادن منعقد شود.
۱۶ آذر ۱۳۹۸
دانشگاه تهران
اینترنت بالاخره وصل شده بود. از هزاران کیلومتر دورتر اخبار را پیگیری کردم تا ببینم روز دانشجوی امسال چگونه برگزار شده است؟ تا قبل از سال ۹۶ مراسم ۱۶ آذر دانشگاه تهران عبارت بود از دو مراسم؛ یکی در تالار سبزپوششده شهید چمران و دیگری هم در تالار فردوسی (یا برعکس) که در حال بررسی فتنهانگیزیها و مرگ فرستادن به دانشجویان آن یکی تالار بود. اما بعد از ۹۶ همه چیز عوض شد و تقسیمبندی دانشجوها به این سادگی قابل انجام نبود. امسال در روز دانشجو دانشکده فنی را کاملا تعطیل کرده بودند تا یکی از مسئولان بتواند در تالار چمران جلوس کند. طبعا آنچه آنجا رخ میداد، کامل قابل پیشبینی بود، اما کمی آن طرفتر، تظاهرات کوچکی از سوی جمعی از دانشجویان چپ برگزار شده بود که با صدای بلندتری از دیگر دانشجویان شعار میدادند. تعدادشان کم بود و بسیاری از افراد صرفا تماشاگر بودند، اما تظاهراتکنندگان دست پر آمده بودند. در میان پلاکاردهایی که عمدتا شامل شعارهایی روی مقواهایی قرمز بودند، عکسی از بنری دیدم، بسیار مشابه آنچه در میلان بود.
۱۷ مارس ۱۸۸۳ مصادف با ۲۶ اسفند ۱۲۶۱
شمال لندن
سه روز پس از مرگش، کارل مارکس را در گورستان های گیت در شمال لندن به خاک میسپارند. از سال ۱۸۴۸ که مانیفست کمونیست را ارائه کرده بود، همانطور ژولیده و فقیر و کتاب به دست بود و شناسنامه هیچ کشوری را در لحظه مرگ نداشت. نه اینکه نظریاتش در دوره زندگیاش مشهور نشده باشد، اما پس از مرگ بود که مارکس تصویری شمایلگونه پیدا کرد و بر گستره پیروانش بهشدت افزوده شد. مارکسیستها یک سوم جهان را تا بعد از جنگ دوم جهانی فتح کردند و البته در فاصله کمتر از یک قرن در اکثر این ممالک فتحشده، شکست خوردند. جدای از این فراز و فرود، هنوز چپهایی هستند که آرمانشان دستنخورده است و رفتارشان هم. در ایران و فرانسه و ایتالیا با یک پلاکارد و شعار حرف میزنند و لااقل از این بابت پیرو مارکس هستند. مارکسی که خود وطن مشخصی نداشت و خود را شهروند جهان میدانست.
۸ دی ۱۳۹۸
روی میز کتابخانه دانشگاه
جایم روی همان تنها میزی از کتابخانه بود که پریز برق دارد. باید سحرخیز باشی، یا دوستان سحرخیزی داشته باشی تا در کتابخانه ما جایی برای شارژ کردن لپتاپت پیدا کنی. لپتاپ را کنار گذاشتم و مشغول خواندن صفحه جهان چلچراغ شدم که تحت تاثیر شکست جرمی کوربین سوسیالیست از یک پوپولیست، از پینوکیوهای عالم سیاست سخن گفته بود. جرمی کوربین که در ناباوری توانسته بود کرسی رهبری حزب کارگر را به دست بگیرد، با ابقای قدرتش به عنوان رئیس حزب و موفقیت نسبی در انتخابات ۲۰۱۷ ، این امید را در دل سوسیالیستها زنده کرده بود تا در لندن، جایی که مارکس آرام گرفته است، مانیفستش را پیاده کنند. اما با رهبری کوربین بزرگترین شکست حزب کارگر از سال ۱۹۳۵ رقم خورد و دوباره این سوال مطرح شده است که آیا رویای سوسیالیسم، همچون استخوانهای مارکس به زیر خاک خواهد رفت یا خیر. برنی سندرز، مدل آمریکایی کوربین، هم زنگ خطر شکست را دریافت کرد و بعید است بتواند پایانی را بر شکستهای چپها در کشورهای غربی پی بریزد.
چشمم را از روی چلچراغ روی موبایلم میبرم تا شماره یکی از دوستان قدیمیام را بیابم. از آنها که سودای سرخ سوسیالیسم در سرش پر بود. خیلی وقت بود ندیده بودمش و نمیدانم هنوز همانگونه است یا نه، ولی احتمالا حرفهایش درباره این شکست و آن رویا میتوانست متنی را که نیت نوشتنش را داشتم، تکمیل کند. خودم خیلی از سوسیالیسم و لیبرالیسم و اینجور چیزها نمیدانم، اما میدانم که نیم قرن پیش داخل همین کتابخانه پر بوده از دانشجویان ذوب در چپ. این را هم با قطعیت میتوانم بگویم که غالب نسل ما دیگر هویتش با راست بودن یا چپ بودن تعریف نمیشود. اغلب دانشجویان همسنوسال من، از اینکه هویت خود را در چهارچوب مرزهای ایدئولوژیک برگرفته از فلان حزب یا مکتب اقتصادی بسازند، عبور کردهاند، برعکس آن تعداد اندک دانشجویانی که هنوز به سبک ادوار چند دهه قبل خود، هویت خویش را با تشکیلات و رسم و لباس مکتبیشان ابراز میکنند. داستانی که فقط درباره چپهای رادیکال صادق نیست و راستهای رادیکال را هم شامل میشود. مثل همانها که در تهران شکست کوربین را جشن گرفتند، حتی اگر شکستش به ضرر منافع ایران باشد و برجامی را که دولت لیبرالها تنظیمش کرده، بهشدت ضعیفتر کند. هر چه گشتم، شماره دوستم را پیدا نکردم، ولی اگر هم پیدا میکردم، فقط از دلتنگیام میگفتم و دیگر برای این متن با او صحبت نمیکردم، چراکه همین پایان، حرف دل تعداد بیشتری از همکلاسیهای من را عیان میکند.