۱۴ مارس، یعنی به قول نوشتهای که در زیر خواهید خواند، چند روز مانده به عید نوروز سال ۱۳۰۰ هجری قمری، کارل مارکس، فیلسوف، فعال سیاسی و اقتصاددان آلمانی، این دنیا را ترک کرد. بدون تردید، از همان زمان تا امروز، کسی در این جهان بیشتر از او ستایش نشده و بیشتر از او آماج دشنام نبوده است. مارکس جهان را دوپاره کرد، و این دوپارگی کموبیش تا همین امروز پابرجا مانده است.
شاید برای دانستن اهمیت او همین بس باشد که نشریه کاوه در سال ۱۲۹۰، در شماره ۵۴، مقاله مفصلی درباره او نوشت و احتمالا او را تبدیل به یکی از اولین کسانی کرد که مجلات ایرانی اندیشههایش را در ایران معرفی کردند. این نوشته، گذشته از اینکه ستایشکننده مارکس باشیم یا دشنامگویش، ارزش تاریخی بالایی دارد. یا اگر در این حد هم کنجکاو نیستید، بد نیست این مقاله را بخوانید تا مثلا متوجه شوید مارکس، همزمان با سلطنت کدام پادشاه قاجار به دنیا آمده است و در کدام ماه قمری!
مشاهیر مردمان مغرب و مشرق
بازنشر مطلبی از شماره ۵۴ مجله کاوه، سال ۱۲۹۰
کارل مارکس مؤسس طریقه علمی سوسیالیسم است، یعنی او اوّل کسی است که علماً با ادله و براهین و از روی استدلالات تاریخی و علمی درصدد برآمد، که حقّانیت مسلک سوسیالیسم را ثابت کند و در حـقیقت میتوان او را پیـغمبر سوسیالیسم گفت. معلوم است قبل از مارکس نیز این طریقه وجود داشت و طرفدارانی هم داشت، ولی هرچه در آن خصوص گفته و نوشته بودند، اغلب ناشی از حسیّات شخصی بود.
مثلا وقتی که یک نویسندهای ملتفت فقر وفاقه عمله و کارگران میشد و میدید که پولدارها چطور این کارگران را بـه کار انداخته و از نتیجه زحمت آنها ثروتهای هنگفت بدست میآورند، در صورتی که خود کارگران که در حقیقت موجد آن ثروت بـودند، عموما بـه عسرت زندگانی مینمودند، نویسندهء مزبور از ملاحظهء این اوضاع متأثّر شده و در ایـن خصوص شرحی مینوشت و سعی مینمود ثابت نماید که این ترتیب مبنی بر ظلم و بیانصافی است، ولی به همین قدرها قانع شده و دیگر فکر نمیکرد که شاید لازم باشد دلایلی بر وجود این ظـلم اقـامه نمود و راهی علمی و عملی برای رفع این ظلم پیدا نمود.
اوّل کسی که بـه اجرای ایـن امـر بزرگ کمر بست و به عقیده پیروان آن طریقه، کما هو حقّه، از عهدهء آن برآمد، همانا کارل مارکس آلمانی بـود که چهل سال زحمت کشید و کتابی نوشت موسوم به «سرمایه» و امروز از اثرات همان کتاب و از پرتو مساعی هـمین شخص است، که موج سوسیالیسم در اغلب ممالک متمدّنه در جوش و خروش و تخت و تاجهای هزار ساله یا سـرنگون شـده و یا در شرف سرنگون شدن است.
پادشاهان و امپراطورها که خود را دستنشانده خدا گـفته و ملّتها و مملکتها را مال شخصی خود دانسته، در اجرای مـقاصد و اغـراض غـیرمشروع خود، از ریختن خون هزارها مردم کـارکن و بـیگناه روگردان نبودند، مانند برگهای پوسیده زردشده خزانی دستخوش باد وزان ترقّی و بیداری گروه مـردم گـردیده و امروز در خیلی از ممالک عظیمه اروپا مـیبینیم کـه عنان اخـتیار امـور مـملکت به دست اشخاصی است که از طبقهء کـارگران بـیرون آمدهاند.
کارل مارکس در ۲۸ جمادی الآخر ،۱۲۳۳ مطابق با سوّمین سال سلطنت فتحعلی شاه در شهر تریر از شهرهای آلمان، واقع در مشرق مـملکت لوکـزمبورگ و در ساحل رودخانه موزل از شـعبات رودخـانهء رن متولّد شده است. پدر وی که مانند تمام خانواده او یهودی بود در عدلیّه شهر مزبور وکیل بود. مارکس از همان طفولیّت انقلابی بود و به قول معروف «سرش بوی قرمهسبزی میداد»، چنانکه در سنّ ۲۴ سالگی روزنامهای انتشار داد موسوم به «روزنامه رن» که از بس تند میرفت و حرفهای نشنیده میزد، پس از یـک سال توقیف شـد (سنهء ۱۲۵۹). مارکس هم زنش را برداشت و رفت پاریس.
از جمله کارهایی که مارکس در پاریس نمود، تأسیس روزنامهء مشهور «فورورتس» (ترقّی) است که هنوز هـم وجود دارد و روزنامه رسمی فرقه سوسیالدموکراتهای آلمان است و در برلن منتشر میشود. در این کـار چند نفر از مشاهیر دیـگر نـیز با مارکس همدست و همراه بودند، که از آن جمله بود انگلس آلمانی، که او نیز از مؤسسین سوسیالیسم به شمار میرود و هاینه که از شعرای درجهء اوّل آلمان است. ولی چون روزنامه مزبور به زودی طرفدار بسیار و رونق و رواج فوقالعـاده پیدا نمود، دولت پروس از دولت فرانسه تقاضا نمود که مارکس را از پاریس نیز تبعید نمایند.
مارکس مجبور شد برود به بروسل، پایتخت بلژیک و در همانوقت بود که رسالهای به زبان فرانسه بر ضدّ رسالهء پرودون سوسیالیست و نویسنده مشهور فرانسه که موسوم به «فلسفه فقر و فاقه» بود نوشت و آن رساله را «فقر و فاقهء فلسفه» نـام داد و ایـن رساله خیلی جلب توجّه علمای علوم اجتماعی و فلسفه را نمود و در حقیقت مارکس از همانوقت جوهر فطری خود و طریقه و خط سیر عقاید نوظهور خود را ظاهر ساخت. مارکس در همان مدّت اقامت خود در بروسل جزو انجمن اشتراکیّون (کمّونیست)ها شد و ما در این مقاله منبعد کمّونیسم را طریقهء اشتراک و طرفداران آن را، که در فرنگستان کمونیست میگویند، اشـتراکیّون تـرجمه مـیکنیم.
در آن زمان کارگرانی که برای کار کردن از آلمان به نقاط مختلفه اروپا مهاجرت مینمودند، در هرکجا بودند، انجمنها تشکیل داده و این انجمنها در حقیقت مدارسی بود که در آنجا مطالب سوسیالیستی مطرح شده و در آن مباحث صـحبتها شـده و در رسـالهها چاپ میشد و در یکی از همین انجمنها بود که مـارکس و انـگلس سابق الذّکر در سنهء ۱۲۶۴ مقاصد اساسی و اصلی سوسیالیسم را روی کاغذ آورده و باسم «بیاننامه فرقهء اشتراکیّون» منتشر ساختند.
بیاننامهء مزبور تازه در اوایل ربیع الاوّل ۱۲۶۴ منتشر شده بود که در هفدهم همان ماه کـوه آتـشفشان انـقلاب که هجده سال بود در فرانسه خاموش بود از نو دهنهء خود را باز نموده و درنتیجهء آن جمهوری، دوّمین بـار، در مـملکت فـرانسه اعلان شد و دوباره نسیم آزادی وزیدن گرفت و چون انقلاب فرانسه به بسیار نقاط اروپا و از آن جمله بـلژیک سرایت نموده و در آنجا نیز آزادیخواهان سر بلند نموده و در مقام بعضی اقدامات برآمدند، مارکس را دولت بلژیک توقیف نـموده و از آن خـاک تبعیدش نمود و مشارالیه اوّل به پاریس رفته و از آنجا چون شنید که در آلمان نـیز سـر و صداهایی بلند شده و موقع کار رسیده، رفـت بـه آلمان و پس از پنـج سال دوباره «روزنامهء رن» را منتشر ساخت و اسـم آن را گذاشت «روزنامهء جدید رن».
روزنامهء جدید علنا از آزادیخواهان فرانسه که تازه اسباب شورش را فـراهم آورده و سـلطنت فرانسه را جمهوری نموده بودند طرفداری میکرد و چون در موقعی که در ذی الحجه همان سال(۱۲۶۴) در پروس اوضاع به هم خورد و دولت تازهای بـه میان آمـد، مارکس در صدر هر شماره از روزنامهء خـود به ملّت خطاب نموده و مـردم را به ندادن مالیّات و عدم اطاعت به دولت تـحریک مـینمود. روزنامه باز توقیف شد و مارکس مجبورا به لندن مسافرت نمود و در همانجا ماند تـا وقـتی که مرد.
در ۹ ذیالقعده ۱۲۷۹ در لنـدن اجـتماعی (میتینگ) برای اظهار شفقّت و همدردی بـرای لهـستان کـه بـاز مـورد تعرّض و آزار روس و پروس واقع گردیده بود، فراهم آمد. در آن مجلس اوّلین بار صحبت از فواید یک انجمن بینالمللی کارگران به میان آمد و سه ماه پس از آن در اجتماع دیگری که باز برای اظهار همراهی و محبّت بـا لهستان در لندن منعقد گردید و از طرف کارگران ممالک مختلفه نمایندگان بدانجا فرستاده شده بود، قرار قطعی در تأسیس چنین انجمنی داده شد و در اواخر سال ۱۲۸۰ باز از ممالک مختلفه کارگران نمایندهها فرستاده و مارکس را مأمور تـهیّه و تدارک تشکیل انجمن مذکور نمودند.
پنج ماه بعد در پاییز سنهء ۱۲۸۱ انجمن بینالمللی کارگران در مجمع باشکوه و باعظمتی در لندن که یادگار آن جاودان در خاطر طبقه کارگران خواهد ماند تشکیل یافت و مارکس در نـطقی کـه در موقع مراسم افتتاح انجمن نمود، به خوبی مقاصد این انجمن را بیان کرد و در همان نطق خود این جملهء مشهور را که بعدها سران سوسیالیسم در مواقع مهمّه تکرار نموده و مینمایند، با صدای غـرّایی بـه استماع حضار رسانید و روزنامهها و سیمهای تلگراف به گوش دنیای متمدّن رساندند و آن جمله این بود: «مزدوران همه ممالک با هم متّحد شوید».
در این ضمن مارکس شب و روز بـا پشتکار تمام مشغول تحقیقات و تـتعّات عـلمی بود چنانکه در سال ۱۲۸۴ جلد اوّل کتاب مشهور خود موسوم به «سرمایه» را منتشر ساخت که تنقید سختی بود از اصول جاریهء علم اقتصاد. قدر و قیمت این شـاهکار پربـها در اوّل امر مدّتی مجهول مـاند و فـقط تنی چند از همفکران مؤلف، ملتفت مقام و اهمیّت آن بودند ولی طولی نکشید که نور و پرتو آن عالمتاب گردیده و همانطور که تألیفات داروین، معاصر مارکس در عالم علوم طبیعی مأخذ و مبنای عمده و اصلی گـردید، کـتاب «سرمایه» نیز برای سوسیالیستها رکن رکین، بلکه قاعده محکم علوم سیاسی و اجتماعی گردید.
جلدهای دیگر این کتاب وقتی که مارکس وفات نمود، هنوز تمام نشده بود، ولی بعدها دوست و همکار او انگلس سـابقالذّکـر تا اندازهای کـه ممکن بود، یادداشتها و نوشتههای مارکس را که برای جلدهای دیگر کتاب خود در مدّت چهل سال تهیّه نموده بـود، مرتّب نمود و منتشر ساخت. وفات مارکس در شش روز قبل از عید نوروز سـنهء ۱۳۰۰ در لنـدن اتـّفاق افتاد. دختر مارکس چند شعر از شکسپیر شاعر مشهور انگلیس به روی سنگ لحد پدر خود کند، که ترجمهء تـقریبی آن از قـرار ذیل میشود: «چنان عناصر مختلفه در او مخلوط بود، که طبیعت بایستی برخاسته و به عالمیان عـرضه دارد کـه او یـک نفر آدم بود».
در کاغذی که در موقع وفات مارکس، انگلس سابقالذّکر به لیبکنشت نوشته میگوید: «… بـزرگترین کلّه نیمه دوّم این قرن از فکرکردن باز ایستاد… و با آنکه من امروز عصر او را در بـستر مرگ دیدم که دست مرگ نقش نیستی را بر جبهه او نگاشته بود، با وجود این نمیتوانم قبول نمایم که این کلّهء پرفکر، با خیالات بلند خود، دیگر کارگران دو روی کره ارض را یاری و یاوری نمینماید.»
در اینکه کارل مارکس یک وجود فوقالعاده و از مـشاهیر مـردمان بزرگ تاریخ عالم بود، شکّی نیست. هرکس راجع به عقیدهء اجتماعی و سیاسی او هر نظری داشته باشد و هرحکمی در باب امکان اجرا و فایده طریقه او یا بیاساسی و واهی بودن و مضرّات آن بنماید، در این فقره حرفی نخواهد داشت که وی یکی از پیشوایان بزرگ قسمت عظیمی از نفوس انسانی بوده و خیالات او منشأ آثار عظیمهء تاریخی در دنیا شده و خواهد شد. لهذا درج شرح حال مارکس حکیم پراندیشه آلمانی که جـمع کـثیری مـعتقدند بر اینکه آینده دنیا را خیالات او اداره خواهد کرد، نـباید مـنشأ هیچگونه تفسیر و تأویل گردد.
بعضی صفات و خصایل است که در بین رجال بزرگ دنیا مشترک است و از آن جمله است مثلا کـار کردن زیـاد. چـنانچه لیبکنشت سابقالذّکر در کتاب خود در خصوص مارکس مینویسد: «… مارکس فوقالعاده زیاد کار میکرد و اگر روز برایش فرصت دست نمیداد، شب تلافی مینمود. هروقت شـب از مـجلسی یـا انجمنی به خانه برمیگشتیم، هرچقدر هم که دیر شده بود، باز مارکس مـنظّما چـند سـاعت کار میکرد و کمکم کار به جایی کشید که تمام شب را کار میکرد و صبح کمی مـیخوابید. عـیالش از ایـن بابت خیلی به او سرزنش مینمود، ولی او میخندید و میگفت مزاجش برای این نوع زندگی مستعدّ اسـت… مـارکس هر وقت مجالی مییافت، شروع به کار میکرد و حتّی در موقع گردش هم کتابچه یـادداشتی داشـت و مـدام هرچه به فکرش میرسید، یادداشت میکرد. کارهای مارکس هم هیچوقت «سرسری» نبود. مارکس همیشه بـا دقـّت و شوق و ذوق کار میکرد…»
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۹۸