نامحرمانه
یکم
طاعون گذشت و رفت، وبا نیز بگذرد
جواد خیابانی زمانی که هنوز خودش را مقید به گلواژه گفتن مداوم نکرده بود، فقط بعضی وقتها گلواژه میگفت که چون همیشگی نبود، مثل میوه نوبرانه خیلی لذتبخش بود. یکی از آن گلواژهها این بود که وقتی یک تیم گل میزد، جواد خیابانی میگفت: «یادداشت میکنیم فلانی ۱ بهمانی صفر.» بعضی وقتها که بازی خیلی هیجانانگیز بود، یک مرحله میرفت آنطرفتر. میگفت: «با مداد یادداشت میکنیم فلانی ۱ بهمانی صفر.» غرض اینکه نادر قبلهای هم عادت کرده است اسم بچهها را در صفحه شناسنامه با مداد یادداشت میکند که دفعه بعد راحت بتواند عوضشان کند. این وسط فقط یک اسم بود که در تمام طول این سالها با مداد که نوشته نشده بود هیچ، مرزهای خودکار، رواننویس، قلم و پتک و استالاکتیت و استالاگمیت را هم رد کرده بود: سینا قلیچخانی؛ دبیر تحریریه! زمانی که سینا دبیر تحریریه چلچراغ شده بود، دلار نصف الان قیمتش بود، استقلال هنوز شانس قهرمانی محسوب میشد و آنجلینا جولی هنوز داف به حساب میآمد. بههرحال سینا سرانجام بر اثر هراس از زخم بستر تصمیم گرفت از روی صندلی دبیر تحریریهاش بلند شود. نادر مجبور شد با فرچه و وایتکس اسمش را از روبهروی عنوان دبیر تحریریه پاک کند و ببرد یک جای دیگر بچسباند و اسم سیدمهدی احمدپناه را فعلا آنجا یک جوری چاپ کردهاند که جای سینا معلوم نباشد. سیدمهدی دیروز میگفت نمیدانم چرا روی صندلی راحت نیستم. رفتیم نگاه کردیم، دیدیم کف صندلی دچار تقعر دوکفهای خاصی شده است که به بعضی اعضای سینا شبیه است. بههرحال انشاءالله که خیر است.
پ.ن: تیتر با تفأل انتخاب شده است. هر گونه شباهت میان طاعون با سینا قلیچخانی و وبا با سیدمهدی احمدپناه تصادفی است.
دوم
آه پدر! پدر بیچاره! فلانی تو را توی گنجه آویزان کرده
عنوان دبیر تحریریه یکطورهایی شبیه همورویید است. یعنی وقتی ندانی دقیقا چیست، خیلی باکلاس به نظر میآید، اما همین که یک نوبت در گوگل سرچش میکنی، میفهمی که اسم مستعار همان بواسیر خودمان است. سیدمهدی هم طوری روز اول با لباسهای پلوخوریاش برای کار در سمت دبیر تحریریه آمد که میشد فهمید خودش را یک پا پدرخوانده میبیند. عینک دودی آبیرنگ زده بود، انگشتر دستش کرده بود، سبیلهایش را آنکادر کرده بود و به خودش اسپری زده بود. حتی بعضی از بچهها میگفتند قصد داشته مثل مارلون براندوی پدرخوانده که گربهاش را ناز میکرد، در حین کار سر نزدیکترین عضو تحریریه را هم ناز کند. (ضوابط اخلاقی نمیگذارد بگویم که آن نزدیکترین عضو زهرا گروهای بود.) بههرحال همه این ظواهر دنیوی در همان نیم ساعت اول ریخت. یعنی اصلا وقتی نیم ساعت اول کارت بخواهی با حجم عظیم و باورنکردنیای از انسان که اسم همهاش را روی هم گذاشتهاند حامد توکلی سروکله بزنی، اصلا دیگر چیزی باقی نمیماند. آخر وقت سیدمهدی به جای پدرخوانده شده بود شبیه حمید هامون؛ که عکسش به پیوست موجود است. (این را صرفا به این خاطر میگویم که آقای خلیلی تاکید کردهاند اصلا مناسب نیست که برای توصیف دبیر تحریریهمان از عناصر غیرانسانی استفاده کنیم، وگرنه من هم میدانم سید در این عکس بیشتر شبیه روتختی تخت در انتهای یک فیلم خاکبرسری است، نه شبیه حمید هامون.)
سوم
چند خوردی چرب و شیرین از طعام؟
به دیالوگ زیر دقت کنید:
ببین من الان همه کمبودهای زندگیمو با غذا جبران میکنم.
خب الان مهمترین کمبود زندگیت چیه؟
(مکث میکند) غذا.
بله. بدیهی است که شما احساس میکنید شروعکننده دیالوگ فوق باید من یا حامد توکلی باشیم. یعنی باید لااقل به اندازه یک گریزلی باشیم که بتوانیم چنین دیالوگ عمیقی را خلق کنیم. اما اشتباه میکنید. این دیالوگ را نسیم بنایی شروع کرده است. یک ماهی است که دارد با همان سرعتی که افتخاری آلبوم بیرون میدهد، غذا میخورد. قبلا میشد به این امید بست که مثلا او سر سفره عصرانه چیزی نمیخورد و میشود سهمش را ما بخوریم. اما حالا به قول آقای اسماعیلی «خانم بنایی از توی آشپزخانه میخورد تا وقتی که سفره را جمع میکنیم». حالا من با اینش مشکل ندارم. بالاخره من و حامد توکلی آنقدر جذاب هستیم که طبیعی است دیگران هم بخواهند خودشان را شبیه ما کنند. مشکلم این است که وقتی من و حامد غذا میخوریم، بقیه یکجوری برخورد میکنند انگار داریم با اقوام مونث نسبی درجه یکشان ماه عسل میرویم. اما وقتی نسیم بنایی مطابق دو وعده من و حامد عملیات میکند، طوری رفتار میکنند انگار دارد مینیاتور میکشد. مریم عربی در آخرین مورد وقتی نسیم مشغول بلعیدن یک لقمه در ابعاد نزدیک دستکش بوکس بود، همانطور که داشت لبخند میزد، گفت: «عزیــــــــــز م.» واقعا همینقدر کلمهاش را کشید. واقعا همینقدر تباه.
تکلمه
این مدت اینقدر شما از ما خواهش کردید و ابراز دلتنگیتان سر به آسمان سایید، که تصمیم گرفتیم یک چیزی شبیه محرمانه دوباره راهاندازی کنیم. میدانم که احتمالا حالا که به آخر مطلب رسیدهاید، درست نمیدانید باید بابت اینکه بالاخره یک همچین صفحهای راه افتاده، خوشحالی کنید یا بابت اینکه مطلب تمام شد، جامه بر تن بدرید. توصیه من به شما اولی است. منتها اگر دومی را هم انجام بدهید، حرفی ندارم. بالاخره کلی مبارزه مدنی کردهایم که همینطور آزادیها را به دست بیاوریم.
شماره ۷۱۷