نگاهی به فیلم آشغالهای دوست داشتنی
شکیب شیخی
این سوال برای خیلیها پیش آمده: «این فیلم چرا ۶ سال توقیف بود؟» علیرغم این سوال که به جا و به حق پرسیده میشود، باز هم فیلم آسیبهای زیادی از ممیزی دیده که قطعا با دیدن نسخه اصلی آن، بیشتر جلوهگر خواهند شد. قطعا تمام عوامل یک فیلم، برای هر نمای آن زحمت فراوانی میکشند، و واقعا بریدن هر نمایی از فیلم با تیغ سانسور، مانند آتش زدن به دستها و ذهنهای مردمی است که برای آن اثر زحمت کشیدهاند، یا در سالنهای سینما به تماشایش نشستهاند. به هر صورت باید به فیلمی پرداخت، که پخش شده و برای همه مردم قابل دیدن است. آشغالهای دوست داشتنی دو بعد مثبت داشت و یک بعد منفی. در ادامه این ۳ بعد برجسته میشوند.
کارنامه مهم محسن امیریوسفی
اگر نگاهی به سیر «خواب تلخ»، «آتشکار» و «آشغالهای دوست داشتنی» بیندازیم، متوجه میشویم که شخصیتها و فضای فیلمهای امیریوسفی رنجهایی دوگانه را حکایت میکنند: رنجهای وجودی و رنجهای اجتماعی.
«خواب تلخ» مسئله ازدواج را، به عنوان رنجی اجتماعی، با مسئله مرگ، به عنوان رنجی وجودی، گره زده بود. حاصلش یک فیلم تقریبا کمنقص و دیدنی بود که دیدیم و خیلیهای دیگر هم دیدند.
«آتشکار» در یک مفهوم واحد، رنج وجودی «نازایی» و رنج اجتماعی «جامعه مردسالار» را ساخته و پرداخته کرده بود، که البته نقطه ضعف اساسیاش پرداخت بخش میانی فیلم بود.
آشغالهای دوست داشتنی هنر بسیاری را هزینه خود کرده است. در این فیلم میتوان دو حالت مختلف را دائما بررسی کرد. در حالت اول، «خاطره» به عنوان رنجی وجودی، تبدیل به بستری میشود برای مرور کردن انواع رنجهای اجتماعی و سیاسی که به شکل کابوسی از سرکوب بر شخصیت اول داستان حمله میکنند. حالت دوم آن رنجهای سیاسی و اجتماعی را به ظرفی تبدیل میکند که در آن «خاطره» کمکم زخم برداشته و زبان باز میکند. این دوگانه روایی نقطه قوت اصلی ایده فیلم است. آشغالهای دوست داشتنی ایده بسیار خوبی دارد و این ایده همین جریان دوگانه در روایت است، نه «قاب عکسهایی که حرف میزنند».
چرا ۴تا؟
آشغالهای دوست داشتنی در پرداخت همان مشکلی را داشت که «آتشکار» هم آن را به نوعی نشان میداد: ضعف گرهگاهی. اگر در آتشکار تنها دیالوگهای نالازم یک پدر و پسر را میدیدیم که میتوانستند دو برابر یا نصف شوند، در آشغالهای دوست داشتنی شخصیتهای نالازم ۴ نفر شدهاند.
صابر ابر که نقش یک رزمنده را بازی میکند با دایی چپگرایش –که شهاب حسینی نقشش را ایفا کرده- دائما بگومگو و تیکهپراکنی میکند. این دیالوگهای رفت و برگشتی، میتوانستند ۱۰ برابر باشند، میتوانستند تنها یک بار اتفاق بیفتند. شخصیت اکبر عبدی، دو یا سه بار تکهای به شخصیت دایی پراند، که میتوانست ۱۰ بار دیگر هم بپراند، میتوانست به همان یک بار بسنده کند. «همیشه انتخاب دوم بودن» شخصیت حبیب رضایی در فرنگ درس خوانده، نه هیچ عمقی داشت، نه هیچ طول و عرضی. تنها یک جمله بود که با چند بار جیغ و گریه حمایت میشد. دو شخصیت رزمنده و چپگرا تیپ بودند، در صورتی که شخصیت پدر و پسر فرنگرفته حتی تیپ هم نبودند.
این میزان شل بودن روابط مخاطب را گیج میکند و تنها دلخوشیاش میشود پایانبندی فیلم. برخی ضربوتقسیمها هم گیجکننده بودند. برخی ضربوتقسیمها هم گیجکننده بودند. مثلا شخصیت شهاب حسینی در زمان مرگ حداقل ۳۰ ساله بوده، که به شمایلش هم میخورد، و دنیای واقعی فیلم، به زمان ساخت خود اثر نزدیک است و حدودا ۲۵ تا ۳۰ سال جلوتر از آن زمان مرگ است. بنابراین این شخصیت در واقعیت باید چیزی حدود ۵۵ تا ۶۰ سال سن داشته باشد. از جای دیگر هم دیدیم و فهمیدیم که با شخصیتی که نقشش را هدیه تهرانی بازی میکرد، عاشق و معشوق بودهاند. حالا خودتان قضاوت کنید، به هدیه تهرانی در این فیلم میخورد که ۶۰ سال سن داشته باشد؟ یا مثلا جایی دیگر پسر کوچکتر به پسر بزرگ گفت که تو –دست کم- ۲۳ سال پیش شهید شدی. یعنی آن رزمنده تا سال ۶۵ شهید نشده بوده، اما خبر نداشته که حاج ابراهیم همت شهید شده است. این مسئله در حالیست که ابراهیم همت در سال ۶۲ شهید شده. شاید این حساب و کتابها اشتباه باشند، که حتی همین اشتباه بودنشان هم از ضعف فیلم در توضیح زمان است. زمانی که برایش بسیار مهم بود، و اتفاقا حدود ۸۰ درصد فیلم را هم به خود اختصاص داده بود.
تا باشه از این فیلما
بعضیها میگویند آشغالهای دوست داشتنی عیب و ایرادهای فراوانی دارد. نمونهاش هم همین نوشته. اما مسئله مهم این است، که اگر قرار باشد فیلمی ایراد داشته باشد، بهتر است با چنین لقمه و گامی حرکت خودش را آغاز کند. فیلمی که محترمانه میخنداند بدون آنکه به زانو تا کمر کاری داشته باشد؛ غمگین میکرد، اما گدایی اشک نمیکرد؛ و در نهایت ایدهای درخشان داشت، که بسیار فراتر از حد وسط سینمای ایران است.
*دیالوگی از اکبر عبدی در فیلم