درسگفتارهای قیصر امینپور به یادبود زادروزش
قیصر امینپور از آن دست انسانهای دانشگاهی و استادانی بود که دانشجویان و شاگردان و افراد مستمعآزاد زیادی در کلاسهایش حاضر میشدند. حالا یا بهواسطه شعرهایش میآمدند سر کلاسهایش، یا بهواسطه کلاسهایش میرفتند سر شعرهایش، یا بچههای سروش نوجوانی بودند که در بزرگسالی هم رد قلم نویسنده را گرفته بودند و به کلاسهایش سرازیر میشدند. در هر صورت کلاسهایش پُر از شنیدن بود. کلاسهایی که استادش با تمام ناملایمات جسم و جان و کار بسیار باحوصله و صمیمی و دانشمندوار برخورد میکرد.
در تابستان سال ۸۶، «انجمن شاعران ایران» کلاسهایی را با عنوان درسگفتارهای ادبیات معاصر برگزار کرد. استاد اینسری از درسگفتارها قیصر امینپور بود. این کلاسها از چهارشنبه ۱۳ تیرماه، بعدازظهرها ساعت سه تا پنج به مدت ۱۰ جلسه با علاقهمندانی بیش از ۴۰ نفر در دفتر شعر جوان شروع شد. طی این دوره، درباره شعر معاصر، ویژگیهای شعر مشروطه، دوره گذار و نوآوریهای نیما و شاگردانش اخوان ثالث، احمد شاملو، سهراب سپهری و فروغ فرخزاد صحبت شد. روند کلاسها با اصرار استاد به پرسش و پاسخ هم سوق داده میشد. شنیدن نظرات و دیدگاههای حاضران در جلسه و بحث و تبادل نظر از بخشهای شنیدنی کلاسهاست.
این درسگفتارها به صورت دو لوح فشرده شامل ۱۰ تراک که در مجموع حدود ۱۲ ساعت است، از طرف انجمن شاعران ایران تدوین شد. آخرین جلسه این کلاسها در ۲۱ شهریور سال ۸۶ برگزار شد که با صحبت درباره فروغ فرخزاد پایان گرفت. در متن پیش رو ما بخشی از مبحث آخرین جلسه را به مناسبت زادروز قیصر امینپور، مرد اردیبهشت ماهی، آوردهایم.
تولدی دیگر…
امروز میخواهیم در مورد فروغ فرخزاد صحبت کنیم. فروغ البته خودش در مصاحبهها و گفتوگوهایی که داشته، به سیر کار خودش اشاره کرده، که من از نوجوانی شروع کردم به شعر گفتن. البته در همان ۱۶ سالگی هم ازدواج میکند، با پرویز شاپور. دهم دی ماه ۱۳۱۳ به دنیا میآید و در ۲۴ بهمن۱۳۴۵ که از دنیا میرود، مجموعا میشود ۳۲ـ۳۳ سال. در همین مدت کوتاه با وصف اینکه زود شروع کرد به شعر گفتن، ولی آثار خوبی پدید آورد. بهطوریکه جدا از زن بودن و مرد بودن یکی از شاعران پیشگام و صاحب سبک معاصر است. کارهای اولیهاش مثل «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» طبعا کارهایی است که محصول دوره جوانی است. هنوز به شکل و زبان و ذهنیت خاص خودش نرسیده، به همین دلیل متاثر از فضای شعر آن روزگار هست. چهارپارههای رمانتیکی که آن موقع مرسوم بود، تحت تاثیر شاعرانی مثل فریدون توللی، نادرپور، مشیری، حسن هنرمندی، ابتهاج و دیگران. بیشتر موضوعات شعرش طبعا در این دوره موضوعات شخصی و خانوادگی و مسائل جزئی است که باهاش درگیر است، مثل زن بودن و محدودیتهای خانوادگی و آداب و رسوم و سنتهای قومی و اینها. درواقع میشود زندگی فروغ فرخزاد و شعرش را به دو بخش تقسیم بکنیم؛ فروغ قبل از تولد، فروغ بعد از تولد. منظور «تولدی دیگر» است، تولد خودش نه، تولد شعرش. خودش هم درباره شعرهای قبلش همین نظر را دارد و میگوید من همینجوری راه افتاده بودم، بدون اینکه تربیت و تعلیم خاصی ببینم، بدون اینکه با اوزان عروضی آشنا بشوم. درواقع وزن را از روی شعرهایی که میخواندم، پیدا میکردم و بهصورت غریزی و حسی شعر میگفتم. البته با موسیقی شعر و قالبهای شعر آشنا بوده آنچنانکه از شعرش برمیآید، ولی در زمینه ادبیات تحصیلات دانشگاهی و مرتبی نداشته. در عین حال خودش با تجربه شخصیاش و با تمرینات و پشتکار فراوانی که داشت، در همان دورههای نخستین شعرش درخشید، یعنی همان چاپ اول کتابش خیلی سروصدا کرد. «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» هم در آن دوره با همین حالت جسور و بیپروایی. بعد البته پختهتر و عمیقتر شد. قبلا یک حس گستاخانه زنانه را که در جامعه آن دوره، که اصلا پذیرشش نبود، در شعرهاش مطرح میکرد. حتی یک شعرش به نام «گناه»، که خیلی هم شعر خاصی نیست، در آن دوره چاپ شده بود، پدر و مادر و همسر و همه را به اعتراض وا داشت که اینها چیست گفتی؟ یعنی خیال میکنند آنهایی که در شعر میگویند واقعا… یعنی مثل امروزیها که خیال میکنند هر «توِ» شعر و هر «منِ» شعر یک «توِ» خاص و یک «منِ» خاص شاعر است. ممکن است شاعر را بهخاطر شعری که گفته، اصلا بگیرند محاکمه بکنند، بگویند تو خودت گفتی اینجوری است. هر چه بگوید بابا اینها شعر است. یقولون مالا یفعلون یعنی در خود قرآن هم گفته که اینها چیزهایی میگویند که عمل نمیکنند. باز هم ما همان نگاه را داریم. غرضم این بود که در شعر فروغ این ویژگی خاص بیپروایی و زنانگیاش خیلی دردسرآفرین بود. البته در دوره پس از «تولدی دیگر» از آن حسهای شخصی و مسائل خصوصی میگذرد و عواطف عمینتر و چشمانداز گستردهتری را در شعرش طرح میکند. درواقع میشود اینجور گفت که شعرهای قبل از «تولدی دیگر» موضوعات و مسائل جزئی و شخصی است که آنها را با بیان کلی در شعرش مطرح میکند، اما پس از «تولدی دیگر» موضوعات کلیتری هست که آنها را با بیان جزئی در شعرش مطرح میکند یعنی موضوعات عمومی انسانی و فرازمانی و فرامکانی را درونیِ خودش میکند، از صافی عواطف و تخیلات خودش عبور میدهد و آنها را مثل یک حس شخصی مطرح میکند. فرض کنید در شعر «کسی که مثل هیچکس نیست» مسائل خیلی اجتماعی و بشری هستند، یعنی بحث از عدالت جوامع هست، بحث از روشنی چشمانداز تاریخ هست، بحث از اینکه بالاخره یک کسی میآید که شربت سیاهسرفه را تقسیم میکند، مریضخانه را تقسیم میکند، سینمای فردین را قسمت میکند. اینها مسائل عمده اجتماعی است، منتها با یک بیان خیلی جزئی و صمیمانه از زبان یک کودک کلاس سوم، چهارم ابتدایی طرح میکند. برخلاف آن موقع که یک مسئلهای مثل زن بودن یا از شوهرش جدا شده یا بچهاش را نمیتواند ببیند، این را فرافکنی میکرد و بهصورت یک مسئله کلی که آی تقدیر، آی جبر زندگی، آی خدا، آی بشر، چرا مثلا اینجوری شد، یعنی همان شعارهای کلی. البته نبایستی از یاد برد که در همان چهارپارههای پیش از «تولدی دیگر» هم رگههایی از ذوق شعری او و ویژگیهای خاص شعر او هست. منتها باتوجه به شعرهای پس از «تولدی دیگر» و شعرهایی که در اوج کارش، یعنی در آخرین کتابی که از او جمعآوری شده به نام «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» که دیگر در زمان حیات خودش نبود، نسبت به آنها ببینیم و نسبت به نظر خودش که در مورد شعرهای پس از «تولدی دیگر»، گفتم که اینها احساسات خام دوره نوجوانی و جوانی بودند. همچنان که میبینید، اسم کتابش را گذاشته چه؟ «تولدی دیگر»، یعنی متولد شدم تازه. همانجا هم از خودش ناراضی است، میگوید من در طول این چهار، پنج سال فقط یک کتاب «تولدی دیگر» باید بدهم؟ من خیلی تنبل هستم و وقت خودم را با کارهای دیگر گذراندم.
البته کارهای دیگرش بعضی کارهای خوبی بود، یعنی بعد از اینکه از همسرش جدا شده و با ابراهیم گلستان آشنا شد. در دفتر فیلم گلستان کار میکرد، با منشیگری شروع کرد، بعد در صداگذاری و روایت و مونتاژ و بازیگری و تدوین و کارگردانی و مستندسازی کارهایی کرد که در حد خودش خیلی بود. جوایز جهانی هم گرفت، مثل فیلم «خانه سیاه است» که از جذامیها ساخته بود. کارهایی مثل طراحی، بازیگری، سینما، نوشتن داستان کوتاه، نوشتن گزارش، و هر چه دستش میآمد، در زمینه ادبیات و هنر میکرد. با وصف این خودش خیلی راضی نبود از محصول کار خودش در «تولدی دیگر». اگرچه در همان «تولدی دیگر» دیگر خودش و سبک خودش را تثبیت کرده بوده.
در کتابهایی مثل «اسیر» و «دیوار» و «عصیان» و اینها بیشتر همین موضوعاتی است که با شنیدن اسم کتابها به ذهنتان میآید. «اسیر» بیشتر خودش را اسیر این سنتهای اجتماعی و خانوادگی و آداب و رسوم بومی میداند و زن بودنش و… «دیوار» هم همان دیواری است که احساس میکند در برابر آزادیهایی که میخواهد داشته باشد و «عصیان» هم که سرکشی کردن در برابر این اسارت و این دیوار است. بعدها از این رها میشود و پس از «تولدی دیگر» موضوعات شعرش، حسهای شاعرانهاش در عین اینکه کاملا تجربه شخصیاش هست، یعنی آنها را درونی کرده، جذب کرده، اما موضوعات فراگیر و عمومی و فرازمانی و فرامکانی هستند. اگرچه به جامعه خودش هم کاملا میپردازد.
زبان ساده آهنگین
از ویژگیهای دیگر شعر فروغ یکی داشتن همین زبان ساده و نزدیک به محاوره است. تا حالا هم نیما هم شاملو هم اخوان و هم سپهری کوشیده بودند که زبان را به زبان تخاطب و گفتوگوی محاوره زبان طبیعی نزدیک بکنند، اما هر کدام از طریقی توانسته بودند این کار را بکنند. خود فروغ میگوید من پس از آشنایی با شاملو و… توانستم به این استعداد زبان فارسی پی ببرم که میشود درست مثل گفتوگوهای معمولی، شعر گفت، نه یک زبان فاضلانه و ادیبانه و فصیحِ دانشگاهی و… البته تا به این زبان برسد، فراز و فرودهایی را پشت سر میگذارد، ولی همین که خودش هم اشاره کرده آشنایی با زبانِ شعر شاملو و مخصوصا «شعری که زندگیست» که یک بیانیهوار از شعر معاصر و شعر شاملو هست و پیشنهادهای نیما در مورد نگاه به هستی و جهان و اشیا و پدیدهها، اینها را بهخوبی فرا میگیرد و با تجربه شخصیاش درمیآمیزد، یعنی فقط تقلید نمیکند از نیما یا شاملو یا اخوان، بلکه با الهام گرفتن از پیشنهادهای آنها تلاش میکند تا سبک خاص و زبان خاص خودش را بیابد. هم زبان خاص خودش، هم موسیقی خاص خودش، هم سبک خاص خودش، هم ذهنیت خاص خودش. مثلا در وزن غیر از چهارپارههایی که در کتابهای نخستینش میگوید، در شعرهای پس از «تولدی دیگر» یکجور آهنگی است ترکیب از اوزان عروضی با توسّعی بیشتر. خودش میگوید اگرچه وزن مثل یک نخی است، یک ریسمانی است که از دانههای تسبیح میگذرد، اما ممکن است گاهی یک گرهی در این نخ ایجاد بشود. میگوید اگر گرهی هم ایجاد شد، من سعی میکنم بین گرهها یک هماهنگی ایجاد بکنم، یعنی خود گرهها هم با همدیگر هارمونی داشته باشند، مثلا سکتههای ملیح ولی هماهنگ. درواقع او میگوید به جای اینکه کلمات را در قالب وزن و در قالب بریزم، سعی میکنم قالب را به کلمات بیاورم، یعنی کلمات همان کلمات امروزی باشند. همان کلماتی که تا حالا حق ورود به شعر هم نداشتند، کلمات بهاصطلاح غیرشاعرانه مثل چرخخیاطی، مثل انفجار، مثل… اینها کلماتی نیستند که در غزل یا در… بیاید، ولی فروغ فرخزاد توانست یک تلفیقی از این عناصر زبان محاوره فراهم بکند تا به یک زبان روان و صمیمی دست پیدا کند. شما در شعرهای آخرش مثل «کسی که مثل هیچکس نیست» دیگر اصلا احساس نمیکنید که پیرو وزن بوده، یا از عروض پیروی کرده. در عین حال که خودش در مصاحبهها و گفتوگوهاش تاکید میکند من همیشه بایستی فرم را حفظ بکنم. آدم بایستی یک اصولی داشته باشد. شعر بدون فرم را قبول ندارد، به همین دلیل روی گونهای از وزن و موسیقی و آهنگ تاکید دارد. در همان مصاحبهای که حتی شاملو با وزن مخالفت میکند، فروغ اصرار میکند. در کتابی که به کوشش دکتر کاخی چاپ شده، مصاحبهای است با شاملو، فروغ، اخوان، سپهری و م.آزاد. گفتم که سپهری در آن جلسه چیزی نگفته. بروید حرفهاشان را بخوانید، میبینید این ویژگی زبان گفتار و وزن گفتار در بیشتر شعرهای متاخرش رعایت شده، بدون اینکه شما دیکتاتوری وزن و قافیه را احساس بکنید. اما یک چیزی پشت کلامش هست که آن را از بیریشگی و بیپشتوانگی نجات میدهد. در عین حال که، در ابتدا به نظرتان میآید اصلا این وزن ندارد، مثلا «من خواب دیدهام کسی میآید» خب میگویید مثل حرف زدن است دیگر. «من سردم است» عینا حرف زدن است، ولی وقتی که نگاه میکنید میگوید: من خواب دیدهام که کسی میا مفعول فاعلات مفاعیلن، عینا وزن هست یک «ید» آخرش اضافه است.
«همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق میافتد»، وزن ندارد، ولی یک ریتم دارد. مثلا میشود گفت: همیشه پیش از آن / اتفاق میافتد مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن. فروغ هم معمولا بین دو تا وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن بحر مضارع و بحر مجتث مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن در نوسان است. غیر از شعرهایی که مثل فاعلات فاعلات فاعلات یا فاعلن مفاعلن مفاعلن یا مفاعلن مفاعلن مفاعلن، که وزنهای تقریبا جدیدتری هست و خیلی استعمال نشده، از اینها استفاده میکند. بنابراین نمیشود شعرهای فروغ فرخزاد را شعر منثور نامید. کاملا هم نیمایی نیستند. بعضی آنها را یکجور نیمایی میدانند و میخوانند، یعنی نیماییای که در آن گشایش و آزادی بیشتری هست. برخی اینگونه شعرها را شعر آزاد مینامند، مثل همین شعرهای فروغ مثل شعرهای م.آزاد. برخی از شعرهای منوچهر آتشی که بین وزن و بیوزنی در نوسان است، یعنی در خیلی از موارد میتوانید ردپای اوزان عروض را در آنجا بیابید. در مواردی هم گشایشهایی در وسط مصراع، آخر مصراع ایجاد شده. اگر بخواهیم حرف بزنیم، خیلی طول میکشد. من معتقدم بهترین راه شناخت، شناخت بیواسطه با خود آثار است مثلا در شعر «جمعه» که کاملا نیمایی است، خیلی ساده یک زندگی خالی از تپش و تنبلوار را ترسیم کرده. همینجور که از اسمش پیداست، جمعه است، یعنی زندگی تعطیل است، همه چیز راکد است. البته وزنش یک کمی ریتمیک هست، اوایلش را میشود در وزن فاعلاتن هم خواند. منتها بعدا میفهمیم که فاعلاتن نیست، مثلا میشود گفت: جمعه ساکت فاعلاتن فاع/ جمعه متروک فاعلاتن فاع/ اما بعدش دیگر نمیشود گفت جمعه چون کوچههای کهنه، غمانگیز مفتعلن فاعلاتن مفتعلن فاع این وزن دیگری است.
«جمعه اندیشههای تنبل بیمار/ جمعه خمیازههای موذی کشدار/ جمعه بیانتظار/ جمعه تسلیم/ خانه خالی/ خانه دلگیر/ خانه در بسته بر هجوم جوانی/ خانه تاریکی و تصور خورشید/ خانه تنهایی و تفأل و تردید/ خانه پرده، کتاب، گنجه، تصاویر/ آه، چه آرام و پرغرور گذر داشت/ زندگی من چو جویبار غریبی/ در دل این جمعههای ساکت متروک / در دل این خانههای خالی دلگیر/ آه، چه آرام و پر غرور گذر داشت…»
همینطور که میبینید، شاید دو سه تا فعل بیشتر نداشته باشد. همهاش را با یک ترکیباتی توانسته حسهای خودش را تصور بکند. معمولا هم در شعرهاش همین حس بیم از زوال همه ارزشها و معنویتها و درنده شدن انسانها و دروغ و تزویر و ریایی که از آنها بیزار بود، هست. یکی از شعرهای منسجمش هم این شعر کوتاه «پرواز را به خاطر بسپار» است. بیشتر شعرهاش مثل شعرهای سپهری شعرهایی است که حسوحال و حرف خودش را بیان کرده، بدون اینکه خیلی ساختارگرایی بکند، خیلی ساختمندی به خرج بدهد در ایجاد فرمهای شعری، همان حس خودش را گفته. اما این شعرش در عین کوتاهی منسجمتر و جمعوجورتر هم هست. همچنانکه میبینید، با یک دلگرفتگی شروع میشود و با اندیشیدن به پرواز تمام میشود. «دلم گرفته/ دلم گرفته»
تکرار…
یکی دیگر از ویژگیهای شعر فروغ تکرار است، یعنی از تکرار فعل، اسم، جمله، یک ریتم پدید میآورد، مثلا همینجا «دلم گرفته» تکرار شده یا «دستهایم را در باغچه میکارم/ سبز خواهد شد، میدانم، میدانم، میدانم» خود همین تکرار است، یا «شکست/ شکست/ شکست».
«به ایوان میروم و انگشتانم را/ بر پوست کشیده شب میکشم» ببینید از این دلگرفتگی وارد فضای بازتری میشود به ایوان و شب را بهش پوست و گوشت و استخوان بخشیده، یعنی پرسونیفیکیشن. برای ایجاد ارتباط «انگشتانم را بر پوست کشیده شب میکشم/ اما چراغهای رابطه تاریکند/ چراغهای رابطه تاریکند» پس از چراغ و رابطه که شما دیدید، در ایوان آمده بود به پوست کشیده شب میکشید برای ایجاد ارتباط بود دیگر، چراغ و رابطه و تاریکی. «کسی مرا به آفتاب/ معرفی نخواهد کرد» و پس از آفتاب و معرفی به یاد صبح میافتد که گنجشکها سروصداشان بلند میشود. «کسی مرا به میهمانی گنجشکها نخواهد برد» معمولا معرفی هم مهمانی را تداعی میکند، چون در مهمانی همدیگر را به هم معرفی میکنند. بعد که از این ناامید میشود، میگوید «پرواز را به خاطر بسپار» شعر کاملا متشکلی است در همین کوتاهی خودش.
یا در این شعر «دلم برای باغچه میسوزد» که تمام جامعه را، اصناف مختلفش را در همین خانه خودش خلاصه کرده، یعنی خانه خودش را نماد کل اجتماع گرفته. برادرش نماد طیف روشنفکرهایی که فقط فلسفه میخوانند و شعار میدهند، مادرش نماینده زنهایی که فقط عبادت میکنند و فوت میکنند و از ترس شیطان به هر سوراخ فرار میکنند، پدرش که میگوید برای من فقط حقوق بازنشستگی کافی است و فقط مینشیند ناسخالتواریخ میخواند یا شاهنامه. در عین حال خود جامعه را هم تشبیه کرده به یک باغچهای که هیچکس به فکر از بین رفتن شکوفههاش و شکوفایی او نیست، کسی به فکر گلها نیست.
و حوض خانه ما خالیست مفاعلن فعلاتن فع/ ستارههای کوچک بیتجر مفعول فاعلات مفاعیل/ بز ارتفاع درختان، به خاک میافتند مفاعلن فعلاتن مفاعلن فع لن/ و از میان پنجرههای پریدهرنگ مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات/ شبها صدای سرفه میآید مفعول فاعلات مفاعیل. ببینید ترکیبی است بین دو وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلات و مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلات. این شعر ادامه دارد که ما تکهای از آن را اینجا انتخاب کردیم و خودتان دیگر مخصوصا شعرهای «تولدی دیگر» و «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را بخوانید. البته به نظر من شاخصترین جریانها همین پنج جریانی بودند که سردمدارانشان (نیما، اخوان، شاملو، سپهری، فروغ) را اینجا طرح کردیم. البته پس از این هم شاعران خیلی خوبی داریم که در مرتبه شاعری نمیشود گفت از اینها کمتر هستند یا بیشتر هستند. هر کدام در یک مسیر دیگری هستند، در مسیر خاصی هستند. همان قول امام علی(ع) که از ایشان پرسیدند اشعر شعرا کیست؟ در کلمات قصارشان در آخر نهجالبلاغه آمده که گفتند شاعران مثل سوارکارانی نبودند که همه به سمت یک مقصد بتازند که بعد ما بگوییم کی زودتر رسید، کی دوم شد، کی سوم شد. هر کدام در مسیر خودشان. اما لاجرم اگر بخواهید یک نفر را بهعنوان اشعر شعرا من طرح بکنم ملک الذلیل یعنی پادشاه گمراه که منظورش لقب عمر آل قیس بود، یعنی در یک کلمه هم نقدش کرد هم گفت این بزرگترین شاعر این دوره است. میدانید که عمرآل قیس یکی از شاعران بزرگ دوره جاهلی بوده که در معلقات سبعه از شعرهای او هم هست. شاعر بسیار قوی بود. بنابراین ما نمیتوانیم بگوییم که مثلا ابتهاج یا شهریار یا نادرپور یا منوچهر آتشی یا سیمین بهبهانی و بسیاری دیگر دکتر شفیعی کدکنی، اسماعیل خویی، حسین منزوی تا امروز خود شماها هر کدامتان و هر کدامشان صاحب آثار خوبی هستند. شهریار در نوع خودش بینظیر است، ابتهاج در نوع خودش بینظیر است، یعنی در غزل امروز کسی به مرتبه ابتهاج نداریم. در عین حال که منزوی هم داریم، اما نمیخواهیم اینها را با هم مقایسه بکنیم. در عین حال که بهمنی هم داریم. بچههای امروز را هم که کارهای خوبی دارند، داریم. بنابراین شعرای دیگر هم هستند، حتی موجهای مختلف. میدانید که بعد از پیشگامی نیما در ابداع شعر آزاد یا شعر نو و پس از آن پیشگامی احمد شاملو در ابداع شعر سپید یک گرایشی پدید آمد به سمت مکتبسازی، جریانسازی، مانیفست صادر کردن، بیانیه نوشتن یعنی بسیاری از شاعران کوشیدند که خودشان سردمدار یک مکتب جدید یک سبک جدید باشند، یعنی اصولا گرایش به مکتبسازی زیاد شد، به همین دلیل بعد از این جریانهای مثلا شعر نیمایی و شعر سپید جریانهای دیگری هم در شعر فارسی اتفاق افتاد. مثلا شعر حجم به پیشوایی یدالله رویایی و دوستانش، مثلا شعر موج نو به پیشوایی احمدرضا احمدی و دیگران، مثلا شعر موج ناب به پیشوایی منوچهر آتشی و دیگران، مثلا شعر گفتار سیدعلی صالحی و دیگران که هر کدام اینها را میشود زیر یکی از این شاخهها گنجاند. مثلا شعر گفتار را میشود از زیرشاخه شعر فروغ درآورد، چون بههرحال فروغ قویترین شاعری است که زبان گفتار را در شعر فارسی به خوبی جا انداخت. یا شعر حجم، ویژگیهای خاص خودش را دارد که فقط هم در کارهای یدالله رویایی و در نوشتهها و نثر و نقد او بیشتر قابل پیگیری است تا کارهای مقلدانش. یا همچنان که شعر سپیدی که شاملو طرح کرد، پیروانی دارد، مثلا اسماعیل خویی در شعر سپید از او متاثر است. مثلا خیلی از شاعران امروزی در شعر سپید یکجور آرکائیزم شاملویی را به کار میگیرند. ولی خب بعضیها هم هستند بیشتر پیرو جریانهای فروغ فرخزاد به بعد مثل شعر گفتار، مثل شعر موج نو احمدرضا احمدی. یک نامهای دارد فروغ فرخزاد به احمدرضا احمدی میگوید: «احمدرضا جان تا زود است برو وزنهای عروضی را یاد بگیر…» من نامهاش را دیدم، یعنی معلوم است که خودش خیلی تعصب دارد روی این. ولی خب حالا احمدرضا احمدی چقدر این حرف را گوش کرد، یا اصلا معتقد بهش بود یا نه، بههرحال اینها بحث دیگری است. اینها شاخههایی است که امروزه در شعر معاصر هست و شما میبینید که تقریبا هر دو، سه نفری که جمع میشوند، یک مانیفستی صادر میکنند و میگویند ما یک مکتب جدیدی آوردیم.