گفتوگو با عوامل نمایش «به مناسبت ورود اشکان» در فرهنگسرای نیاوران
الهه حاجیزاده
سیدمهدی احمدپناه
یک خانواده به مناسبت ورود پسر کوچکشان، اشکان، مهمانی ترتیب دادهاند، چراکه اشکان بعد از چهار سال از مالزی برگشته و لیسانس گرفته و خانواده میخواهد این مسئله را به همه بگویند. در این بین بهمن، پسر بزرگ خانواده، در یکی از اتاقها مانده و بیرون نمیآید. ما از رفتوآمد آدمهای مهمانی و گفتوگوهایشان با بهمن میفهمیم یک بحران عجیب و غریب در خانواده وجود دارد. بحران بیاعتمادی در خانواده که لحظه به لحظه بزرگتر میشود. آنچه خواهید خواند، چکیدهای است از گفتوگو با رضا دادوویی کارگردان و دیگر بازیگران این نمایش.
در این نمایش ما شاهد هستیم پسر بزرگ خانواده دارای مشکلات زیادی است. منشأ این مشکلات از کجا سرچشمه گرفته است؟
هومن برقنورد: فکر میکنم شخصیت بهمن بیش ازحد به اطرافیانش اعتماد میکند و همین مسئله باعث شده مشکلات متعددی برایش ایجاد شود. شراکت او با داییاش که به او اعتماد داشته و نتیجه خوبی نمیدهد، اعتماد به دوستش که او هم با خواهرش رابطه برقرار میکند و… ازجمله دردسرهای اوست. بهمن اعتمادبهنفس کمی دارد و اصولا مسائلش را به دیگران واگذار میکند. این اعتمادهای بیجا اصل اشتباهات اوست. از ویژگیهای مثبت نقش بهمن این است که خانواده را با همه مسائل سرپا نگه داشته است. او خواهرش را شوهر داده و جهاز تهیه کرده، برادرش را به مالزی فرستاده تا درس بخواند و…
بهمن در نقطهای از زندگی ایستاده است که یا باید برود، یا بماند. شما تا به حال در چنین نقطهای در زندگیتان قرار گرفتهاید؟
رضا دادوویی: بحث خیلی فراتر از این بحثهاست و در بین اکثر افرادی که با آنها ارتباط دارم یا اخباری که شنیدم، آدمی نبوده که در این وضعیت گیر نکرده باشد. این انتخاب حد فاصل مرگ و زندگی است و هر توجیهی در انتخابات برمیگردد به سیستم زندگی فرد و اخلاقیات تنها راه انتخاب است.
هومن برقنورد: همه چنین چیزی را تجربه کردهاند و ماجراهای هر کدام از ما متفاوت است. نمیتوانیم آنها را مقایسه کنیم، ولی در همین نمایش خودم تا ۲۰ روز پیش فکر میکردم بهمن میرود. حتی طوری بازی میکردم که به شخصیت دایی اینطور القا میکردم که فردا بیاید و من هستم. ولی کمکم که اشراف بیشتری روی متن و نمایش پیدا کردم، فهمیدم که شخصیت بهمن ترجیح میدهد با زنش سروکله بزند و دایی فردا او را به زندان ببرد. بهمن میماند، به این دلیل که میخواهد خودش را تنبیه کند و حتی مادرش را تنبیه کند، یا حتی داییاش را. به این دلیل که تا لحظه آخر هم میبینیم هدف دایی به زندان انداختن او نیست. ولی وقتی میبیند بهمن مصر است که به زندان برود، جا میخورد. فکر میکنم هیچگاه فردا با حکم جلب دنبال بهمن نمیآیم. به همین دلیل مطمئنم بهمن در پایان به خانه برمیگردد.
شمسی صادقی: در تصمیمگیری افراد رشد درونی و وضعیت بیرونی تاثیر دارد تا در شرایط خاص بین دو موضوع انتخاب کند. وقتی شرایط بیرونی فراهم نباشد، یا موانع زیاد باشد، حرکت فرد کند است و تردیدهایش بیشتر میشود. در نمایش هم به آن اشاره میشود و چند شاخگی درون انسان را نمایش میدهد که انسان مسیرش گم شده و افراد نمیتوانند با درست زندگی کردن و عمیق بودن در مسیر صحیح بمانند.
ویدا جوان: در نمایش شخصیت بین ماندن و رفتن باید تصمیمی بگیرد. هر فردی معیاری برای خوشبختی دارد. فکر میکنم اگر آدمی احساس خوشبختی در جایی کند، حاضر است خیلی چیزها را فدای آن کند و این فداکاری بستگی به تعریف هرکس از خوشبختی دارد.
علی امینی: هرکسی در برههای از زندگی بین ماندن و رفتن مردد است. من هم سالهاست که بین ماندن و رفتن ماندهام، چون خانوادهام ایران نیستند و فکر میکنم بروم چه میشود، بمانم چه میشود؟! هنوز هم نتوانستم تصمیم بگیرم.
الهه حسینی: گاهی من هم بر سر دوراهی قرار گرفتهام. البته خیلی جدی نبوده، ولی بههرحال آزاردهنده و سخت است. مثلا یک نمونه ساده وقتی است که دو کار پیشنهاد میشود و بازیگر نمیداند کدام را انتخاب کند. چیزی که در این شرایط به فرد کمک میکند، انگیزه اوست که بتواند تصمیمی بگیرد بین ماندن و رفتن کدام را انتخاب کند. هر کدام از انگیزهها قوی باشد، فرد به آن سمت میرود.
موضوع اعتماد یکی از موضوعات مطرحشده در نمایش است. فکر میکنید اعتماد در اجتماع ما چه وضعیتی دارد؟
رضا دادوویی: به نظرم در سالهای اخیر بهعنوان یک هنرمند که مسائل اجتماعی برایش مهم است، دروغ و فریب و ریا که بین افراد جامعه به دلایل مختلف شکل گرفته است و دلایلش فقر فرهنگی و… است، باعث شده اعتماد از بین برود؛ هم در خانواده هم در سطح بالاتر، یعنی جامعه. در گذشته اگر کسی کنار خیابان بود، چندین نفر برای کمک به او پیشقدم میشدند. اما امروز این اتفاق نمیافتد، چون اعتماد نیست و نمیدانیم آدمهای اطراف ما راست میگویند یا دروغ. این مسائل از بستر خانواده بلند میشود و آدمها مجبورند برای حل مشکلات خودشان دیگری را قربانی کنند و اعتماد اینطور از بین میرود.
در خانواده که کوچکترین عضو جامعه است، فکر میکنید اعتماد چه جایگاهی دارد؟
هومن برقنورد: این مسئله بستگی دارد به اینکه ببینیم این خانوده چه تاریخی را با هم گذراندهاند. مثلا در خانواده من یک بار به پدرم اعتماد میکنم و از من به دلیلی سلب اعتماد میشود. مسلما من اعتمادم به پدرم را از دست میدهم و هر چه سنم بالاتر باشد، این مسئله بیشتر رخ میدهد. در خانوادههایی که این مسئله وجود دارد و هم به هم اعتماد میکنند و هم سلب اعتماد میشود، وضیعت بدتر است. این را که چقدر اعتماد در خانوادهها کمرنگ شده، خیلی نمیدانم، ولی فکر میکنم بههرحال کمتر شده است. آدمها تنهاتر شدهاند و آدم تنها مجبور است به جای خانواده به دوست اعتماد کند. دوست هر چه باشد، پاره تن تو نیست. وقتی ما کوچکتر بودیم، همه خانه مادربزرگ جمع میشدیم و این مسائل شاید هنوز وجود داشته باشد. اما هرکس سر زندگی خودش است و دایره روابط کوچک شده است و همه آنقدر درگیر زندگیهایمان هستیم که کمتر میتوانیم اعتماد کنیم.
علی امینی: وقتی در مورد اعتماد حرف میزنیم، باید کمی عقبتر برویم و یادمان بیاید که ما فراموش کردهایم با هم حرف بزنیم. ما یا حرف زدن را یادمان رفته، یا فرصتش از دست رفته و همین نشنیدن و حرف نزدن مسبب سوءتفاهمهای زیادی است. خودم هم این را تجربه کردهام. فکر میکنم شرایط اعتماد امروز بسیار بد است و چون حرف نمیزنیم، حتی در بین اعضای نزدیک خانواده بیاعتمادی ایجاد میشود.
شمسی صادقی: مسلم این است که اعتماد و امنیت در بیشتر زمینههای خانوادگی، فرهنگی و اجتماعی ما از بین رفته است و کسی نمیتواند این واقعیت را کتمان کند. ما به گذشته غبطه نمیخوریم که در گذشته چه نزدیکی و… بوده است. این تضاد گذشته و امروز در هر دورهای به یک شکلی خودش را نشان میدهد و امروز این تفکیک خانواده مشکل اصلی است.
ویدا جوان: امروز نمیتوانیم بگوییم اعتماد در جامعه و خانوادهها واقعا از بین رفته یا نه. این یک نمایش است که به صحنه بردهایم و موضعی با این محوریت را نشان میدهد. ما نمیتوانیم آن را به کل جامعه بسط داد. اما مشخص است که آنقدر زندگی نسبت به دوران پدران و مادران ما سخت شده است و وجه زندگی زیاد شده که صداقت و بلوری بودن آدمها و نزدیکی دلی و فیزیکی آدمها وجود ندارد. امروز دوری حس میشود و هرچه دوری باشد، اعتماد کم میشود.
متن به شکلی نوشته شده که شخصیت اشکان را نمیبینیم. در این اجرا هم مثل متن است و این شخصیت دیده نمیشود؟
رضا دادوویی: من فکر میکردم رفتن و پرداخت به مهمانی نوعی فرار از موقعیت دشوار است، یا یک جور گول زدن مخاطب. آنقدر حرفهای مهمی در اتاق زده میشود که نیازی نیست راه فراری پیدا کرد و… اتفاقا یکی از چالشهایی که در زمان تمرین داشتیم، همین ماندن در یک فضاست، ولی در این نمایش فضا محدود است و باید قصه روان گفته شود و مخاطب بهسادگی بتواند با آن ارتباط برقرار کند.
یک سبکی از تئاتر به اسم تئاتر آپارتمانی است. آیا نمایش شما هم در این گروه جا میگیرد؟ این نوع نمایشها چه ویژگیهای منفی و مثبتی دارد؟
رضا دادوویی: تئاتر آپارتمانی ژانری تئاتری است که از محیطهای بسته تئاتری فرار میکند. در سینما هم این مسئله مطرح میشود، به معنای فیلمی که بهسادگی جمعوجور میشود. اما در تئاتر با این نوع اجرا از قواعد تئاتری پا را بیرون میگذاریم و در فضایی تازه اجرا میکنیم و مربوط است به دهه ۵۰، ۶۰ میلادی آمریکا و اروپا و طیف مخاطبان خاص خودش را دارد. این نوعی رفتار تعاملگراست و تماشاگر با بازیگر بیشتر نزدیکی میکند و خودش را درگیر میبیند. به نظر میآید کار دشواری است و به معنای واقعی تئاتر آپارتمانی در ایران اجرا نمیشود. در مورد «به مناسبت ورود اشکان» هم میتوان گفت این ویژگی را دارد و اگر مسائل دولتی و نظارتی ماجرا حل میشد و اجراها را به نمایشنامهها نمیدادند، بلکه به گروه میدادند، این نمایش از معدود آثاری میشد که در این زمینه کارکرد خواهد داشت.
شما در تلویزیون بیشتر تجربههایتان طنز است. البته طنزهای اجتماعی که رگههایی از تلخی دارد، ولی در تئاتر نقشهای جدی بیشتری را تجربه کردهاید. این نقشتان در کدام گروه جا میگیرد؟
هومن برقنورد: شخصیت بهمن هم بههرحال طنازی خاص خود را دارد و هر بازیگری به نحوی آن را ارائه میکند و بخشی از نقش را برجستهتر نمایش میدهد. من هم بههرحال سعی کردم آن چیزهایی را که بهمن داشت، به علاوه کنم به چیزهایی که کارگردان و نویسنده در نظر داشتند. نه میتوان گفت کاراکتر بهمن طنز است و نه میتوان گفت آن را کاملا جدی تصور کنیم. او شخصیتی است که در مشکلات هم طنز دارد و سعی کرده همیشه محکم باشد.
امروز در تئاتر نویسندهها و کارگردانان جدیدی کار میکنند که خیلی از هنرمندان باسابقه و مثل شما با آنها تمایل به همکاری دارند. این نمایش چه ویژگیهایی داشت که شما بازی کردید؟
هومن برقنورد: یکی از دلایلش این بود که من را به گذشتههای دور برد؛ زمانی که از این دست نمایشها با محمد یعقوبی کار میکردم. و دلیل بعدیاش اینکه ما قرار بود این نمایش را سال قبل کار کنیم، اما من درگیر نمایش محمد رحمانیان بودم و دادوویی به من لطف داشت و یک سال صبر کرد تا من بتوانم در این نمایش حضور داشته باشم. موقعی که این متن را به من دادند، چند روزی بود که بسیار خسته بودم و وقتی که این متن را خواندم، دیدم که نمیتوانم آن را زمین بگذارم. پرسیدم نویسنده این اثر چه کسی است و وقتی فهمیدم یک جوان آن را نوشته، خیلی خوشحال شدم. ما بازیگر و کارگردان زیاد داریم، اما واقعا نویسنده نداریم. اصولا از متنهای ایرانی بهشدت استفاده میکنیم و خسته شدم از بس متنهای پوسیده خارجی به صحنه بردیم. تئاتر باید پویا و بهروز باشد و باید قصه داشته باشد. این را که قصههای بدون آغاز و اوج و پایان مینویسند، دوست ندارم.
تماشاگری که نمایش شما را دیده، فکر میکنید وقتی از سالن خارج میشود، چه چیزی با خود میبرد؟
رضا دادوویی: من به مسئولیت اجتماعی در کار هنری اعتقاد دارم و به نظرم میآید این متن در وهله اول باعث میشود تماشاگر چند روزی به وقایع متن فکر کند و ببیند کجا بیاخلاقی میکند. آیا خودش هم اینگونه بر سر دوراهیهای زندگی رفتار میکند و کجاها اخلاق را زیر پا میگذارد.
شماره ۷۲۰