زیبا یا قوی؟ شاید مسئله این نیست
ابراهیم قربانپور
چرخش ماشینها دور میدان و چرخش انسانها دور میدان. چرخش همه چیز حول میدان. رقص شهر حول میدان.
پایان فیلم «وقت بازی» ژاک تاتی روی کاغذ، اگر هیچوقت روی کاغذ آمده باشد، باید چنین چیزی باشد. رقص یک شهر در اطراف میدان با آهنگی آمیخته به شوخی و طعنه. روزنبام مقاله معروفش درباره «وقت بازی» را با این سوال آغاز میکند که اگر پایان فیلم در توصیف اینقدر شادمان به نظر میرسد، چطور ممکن است هنگام تماشا اینقدر اندوهناک باشد، طوری که بعضی از تماشاگران سالن را با چشمان نمناک ترک کنند؟ طوری که عدهای شکست تلخ فیلم در گیشه را به این پایان تلخ نسبت دهند؟
رزنبام، تلخی پایان «وقت بازی» را سرانجام به ماهیت بصری آن نسبت میداد. به دوربینی که آرام آرام کاراکترها را رها میکند و به شهر، به ابرکاراکترش برمیگردد. تا آنجا که دوربین تاتی آنقدر به شهر نزدیک میشود که به سراغ اجزای کوچک سازنده آن میرود. نشانههای شادمانی در فضا پراکنده است، اما به محض اینکه تصمیم میگیرد شخصیتهایش، آقای اولو و توریست خارجی را رها کند، فیلم بهسرعت کیفیتی اندوهناک پیدا میکند. با عقب رفتن دوربین نظم شهر آنقدر هماهنگ به نظر میرسد که دیگر تکمضرابهایی مانند آقای اولو و دوستان از نظم عقبماندهاش، با کافههای کوچک خلوتشان که در آن هیچچیز از تمیزی برق نمیزند، با آپارتمانهای آجریشان که تسلیم شیشه و آهن نشده و با دوچرخههایشان که نمیتواند به تندی ماشین حول میدان بچرخد، در آن جایی ندارند.
پایان «وقت بازی» رقص باشکوه شهر است، رقص آهن و شیشه و همه چیز. مسئله این است که درست چند دقیقه پیش از این هجوم طربانگیز شهر ما دیدهایم که چه زیباست دنیای ساکن و آرام. مسئله درست بر سر این است که ما میدانیم برای این دنیای قشنگ نو چه چیز را قربانی کردهایم. این درست همان چیزی بود که گزارشگر انگلیسی وقتی رونالد دیبوئر توپ را به دستان کلودیو تافارل کوبید تا هلند دوباره در نیمه راه یک تورنمنت جا بماند، به زبان آورد: «احتمالا خیلیها از فینالیست شدن برزیل خوشحال هستند، اما واقعا کسی هم هست که از حذف شدن هلند خوشحال باشد؟»
احتمالا نه! کسی از حذف شدن آنها خوشحال نبود. همه هلند را دوست داشتند. هلند شاداب و شکوهمند را. هلند دنیس برگکمپ تازه در آرسنال جا افتاده را. هلند برآمده از آژاکس قهرمان را. هلند پاتریک کلایورتی که باشگاه بعدیاش اصلیترین سوال تابستان اروپا بود. هلند داویدز با آن موها و عینک خندهدار، مارک اورمارس با لقب سریعترین بازیکن جام، یاپ استام صخرهمانند و وندرسار بلندقامت. بله همه هلند را دوست داشتند، اما فقط همین. کسی منتظر قهرمان شدن آنها نبود. وقتی از یکهشتم نهایی دشوار برابر یوگسلاوی با موفقیت صعود کردند، انگلیسیها تیتر زدند: «سوال این است که حالا در کدام مرحله حذف میشوند؟» آنها قرار بود فقط زیبایی فوتبال باشند. همین. کسی به آنها حق نمیداد که جامها را هم به خانه ببرند. به خانه بردن جام جهانی حق طبیعی تیمهایی بود که قوی هستند. قویها در برابر زیباها. کارآمدها در مقابل تزیینیها.
داستان همیشگی فیلمهای ژاک تاتی همین بود. آقای اولوی او متعلق به دنیایی بود که در برابر دنیای باشکوه مدرن حذف شده بود، یا به حاشیه رانده شده بود؛ به حاشیه شهر و حاشیه زمان. به نیمههای شب. به محلههایی که هیچ توریستی آن را به نام پاریس نمیشناسد. ژورنالیستهای مخالف فیلمهای تاتی همیشه او را محکوم میکردند که برای چیزی که زمان آن گذشته است، دل میسوزاند. برای دنیایی که اگرچه زیباست، اما زیستن در آن ممکن نیست. لااقل در جهان فعلی ممکن نیست. بعد از رویت این دنیای باشکوه. بعد از آنکه جهان این همه سرعت، این همه عظمت و این همه درخشش را دیده است، دیگر نمیتواند به زیبایی آن جهان دیگر اکتفا کند. او به چیزی بیشتر از زیبایی احتیاج دارد.
احتمالا هلند ۱۹۹۸ آخرین هلندی بود که به ایده زیبایی مطلق بسنده کرده بود. نسل بعدی تیم ملی هلند دیگر قرار نبود شبیه آن قبلیها باشند. مارک فن بومل قرار بود همان چیزی باشد که باعث میشد آنها میانه میدان را در نبرد با دیهگو سیمئونه در دیدار یکچهارم نهایی یا کارلوس دونگا در نیمه نهایی از دست بدهند؛ یک هافبک فیزیکی، قلدر و در صورت لزوم خشن! بعد از یک دوره طولانی مدافعان کناری همیشه پیشتاخته نسل بعدی قرار بود مدافعانی فیزیکیتر و دفاعیتر داشته باشد. هلند ۱۹۹۸ قرار بود لولا باشد؛ لولایی که ورق را از زیبایی به سمت قدرت برمیگرداند. کسی حدس نمیزد که ایده قدرت ممکن است لزوما به معنی موفقیت نباشد. کسی حدس نمیزد که اگر زیبایی را از هلند بگیرند، ممکن است به جای یک تیم قوی به تیمی برسند که حسرت صعود به جام جهانی را میکشد.
یک ثانیه پس از آنکه دیبوئر پنالتیاش را از دست داد، زمین پر از برزیلیهای شادمان بود. پر از رقص برزیلیها. رقص قهرمان دوره قبل و بعد. رقص مردان قوی. در آن میانه کسی احتمالا نمیدید که لالههای نارنجی چطور آرام آرام زمین را ترک میکنند و در میان رقص مردان پیروز گم میشوند. ایده زیبایی میرفت تا به آلبومهای قدیمی خاکگرفتهای بپیوندد که در کافههای ازمدافتاده و خلوت نیمهشبهای ژاک تاتی دورهاش میکنند. کسی حسرت آن فوتبال را خواهد خورد؟ عجیب است اگر بگوییم نه. اما حتی او هم چیزی نخواهد برد.