گزارش از گراندهتل به یاد تلخی آذر رفتن علی حاتمی
ابراهیم قربانپور
مدتهاست هر مراسم عروسی را که دعوت شدهام، به بهانهای نرفتهام. در مورد عروسیهای اقوام فقط کافی است زمان سفرهایم به شهرستان را درست تنظیم کنم تا برای عروسی آنهایی که ساکن تهراناند، من در شهرستان باشم و برای عروسی آنهایی که ساکن شهرستاناند، در تهران. برای عروسی دوستان معمولا کار کمی سختتر است. گاهی کار به سر هم کردن دروغ یا چیزهای بدتری که بهتر است آدم در یک گزارش چیزی از آنها ننویسد هم کشیده است. اوایل ماجرا از این شروع شد که کت و شلوار درست و حسابی نداشتم و بعدتر که دیگر این دلیل وجود نداشت (نه اینکه کت و شلوار خریده باشم، خود کت و شلوار داشتن اهمیتش را از دست داد!) گمانم عروسی نرفتن برایم به یک جور بازی (همین چیزی که امروزیها به آن میگویند چلنج) تبدیل شد.
همه اینها فقط تا چند ماه قبل صحت داشت! تا چند ماه قبل که دوستم تلفنی مرا به عروسیاش دعوت کرد. گفت کارتم را همان در تالار از سعادت بگیرم. همانطور که توی دلم داشتم دنبال بهانه مناسب برای رد کردن دعوتش میگشتم، گفت: «ماشین که داری؟ جاده مخصوص. شهرک غزالی.»
نمیدانم بخشی از خصلت شهرستانی بودن است یا یکی از آداب دوست داشتن علی حاتمی یا اصلا فقط یک جور سوءتفاهم در درک دنیا! هر کدام که هست، باشد. من تا همین سال قبل نمیدانستم میشود در شهرک سینمایی غزالی، در گراندهتل، عروسی برگزار کرد. نه اینکه به نظرم کار ناپسندی باشد. نه. مسئله دقیقا این بود که اصلا فکر نمیکردم که همچین چیزی هم ممکن است، تا زمانی که از حامد وحیدی شنیدم مراسم ازدواجش را آنجا گرفته است.
تصورم البته این نبود که شهرک سینمایی غزالی را لای زرورق پیچیدهاند و نگهش داشتهاند بهعنوان موزه که فقط تماشاگران بروند و از دور، دور گراندهتلش طواف کنند. فرضا اگر کسی به من میگفت گراندهتل شهرک غزالی بر اثر بیتوجهی کامل تخریب شده است، یا مثلا کسی میگفت آن دکور را خراب کردهاند و جایش دارند دکور فلان ساختمان پهلوی را میسازند، آنقدرها تعجب نمیکردم. اما اینکه درست در همان گراندهتلی که علی حاتمی «هزاردستان» را ساخته است، دارد مراسم ختم و عروسی و لابد اگر به اندازه کافی پول بدهی، ختنهسوران برگزار میشود، کمی برایم آزاردهنده بود. اینکه در همان دکوری که خان مظفر خوشنویسیهای میرزارضای خوشنویس، تفنگچی سابق، را از چنگش درآورده است و بعدتر فرمان به سربهنیست کردنش را داده است، حالا میشود برای حاج فلان یا مهندس بهمان که بر اثر سکته قلبی یا چسبندگی روده «دار فانی را وداع کرده است»، مراسم ختم گرفت. اینکه میشود در همان ساختمانی که مفتش ششانگشتی چند رقم بستنی سفارش داده است تا عقده همه بستنیهای ناخورده دوران کوردکیاش را باز کند، از بین منوهای مختلف دسر برای شام مهمانان غذا انتخاب کرد.
بههرحال از همان روزی که حامد وحیدی از این گناه نابخشیدنیاش گفت، منتظر فرصتی بودم تا یک عروسی در گراندهتل را تجربه کنم. تخمین خودم زمان نامعلومی در آینده دور بود که خودم قرار است ازدواج کنم، اما دست تقدیر خیلی زودتر از آنچه انتظارش میرفت، این امکان را برایم فراهم کرد.
گفتند پارکینگ پر است. از متصدی در پارکینگ پرسیدم یعنی پارکینگ شهرک سینمایی غزالی به اندازه ماشینهای عروسی محسن ما هم جا ندارد؟ (عروسی «محسن ما» طبعا نباید ماشینهای زیادی داشته باشد، چون «محسن ما» خودش هنوز ماشین ندارد!) متصدی که ظاهرا خیلی علاقهای به شوخیهای من و «محسن ما» نداشت، گفت: «پارکینگ مال گراندهتله. یه مقدار از وسایل فیلمبرداری توش مونده.»
حدس میزنم باید بخشی از وسایل «شهرزاد» باشد، چون گمان میکردم در حال حاضر فقط «شهرزاد» را در این بخش از شهرک سینمایی فیلمبرداری میکنند. بعدا یک جستوجوی ساده اینترنتی معلوم کرد که ۱۳ پروژه همزمان دارد در شهرک سینمایی فیلمبرداری میشود و عوامل «شهرزاد» فقط گاهی که با گراندهتل کاری دارند، یکی دو روز به شهرک میآیند. خوشحالم که شوخی بیمزهای را که درباره «شهرزاد» آماده کرده بودم، به نگهبان پارکینگ نگفتم.
شرح مفصل حرف نگهبان این است که باید حساب گراندهتل را از مجموعه شهرک سینمایی غزالی جدا کرد. گراندهتل جایی است که دارد برای خودش پولش را درمیآورد و پارکینگش را میسازد و آدمهای خودش را دعوت میکند. البته که عوامل سینمایی میتوانند وسایلشان را در پارکینگ بگذارند که لابد حساب و کتابی است میان فرهنگ و اقتصاد که ربطی به مدعوین یک عروسی ساده ندارد. شرح مفصلش را که کاری نداشته باشیم، نتیجه عملی حرفش این بود که باید ماشین را یک جایی آن دوروبر ول میکردم و داخل میشدم. وقتی میگویم یک جایی آن دوروبر دقیقا منظورم همین است. یعنی یک جایی که کسی حواسش نباشد که بیاید جلو و بگوید: «آقا اینجا که جای پارک نیست.» به دوستم گفتم: «چقدر ممکن است بیایند ماشین را با جرثقیلی چیزی ببرند؟» به تل نخاله ساختمانی که کنارش ماشین را پارک کرده بودیم، اشاره کرد و گفت: «هیچی.»
پایین کارت عروسی که سعادت دستم داد و آنوقت دیگر فقط حکم بلیت ورود را داشت نه کارت دعوت را، فقط نوشته بود گراندهتل و بعد آدرس جاده مخصوص و شرکت سایپا را داده بود. اسم خیابان را هم به شماره نوشته بود، نه آن نام رایج «هزاردستان» که مردم با آن میشناسندش. کنجکاو شدم که ننوشتن اسم شهرک غزالی بخشی از پروتکل اجرایی میان برگزارکننده مراسم در گراندهتل و خود شهرک است، یا انتخاب خود صاحبان عروسی. از سعادت پرسیدم که چیزی نمیدانست. سعادت انگار نه انگار که برادر داماد باشد، شانه بالا انداخت.
موقع نوشتن گزارش یادم آمد که آن شب این سوال را داشتم. با ذوق و شوق زنگ زدم به «محسن ما». گفت یادش نیست که کدام بوده است، اما تا جایی که یادش هست، چیزی درباره متن کارت و آدرس به آنها دستور نداده بودهاند. بعد چیزی زیر لب غرغر کرد که ترجیح دادم آن را به خداحافظی تعبیر کنم تا حرفهایی که وقتی ساعت دو شب کسی را از خواب بیدار میکنند تا درباره متن کارت عروسی چند ماه قبلش توضیح بدهد، معمولا میزند. یادم به فیلمنامه فیلمنشده «به اتفاق بانو»ی حاتمی افتاد. دوباره کارت را نگاه کردم. خبری از بانو در آن نیست.
متوسط! همه چیز متوسط. مسلما من نمیتوانم ادعا کنم در مجللترین عروسیهای پایتخت شرکت کردهام، اما در ترحیمهای مجلل زیادی شرکت کردهام. حتی با احتساب تفاوتهای بنیادین میان یک مجلس ترحیم و یک مجلس عروسی هم میشود حدس زد که گراندهتل شهرک سینمایی باید یک تالار متوسط به حساب بیاید. همه چیز از کیفیت صندلیها تا پذیرایی و برخورد کادر تشریفات و… عادی است. اگر کسی برای بهانهجویی نیامده باشد، از چیزی ناراحت نمیشود، اما مشخصا خاطره پررنگ درخشانی هم با خودش بیرون نمیبرد. البته این احتمال کم نیست که «محسن ما» یکی از سادهترین پروفایلهای پذیرایی گراندهتل را انتخاب کرده باشد، اما حتی با در نظر گرفتن این هم میشود دید که مسئولان تالار گراندهتل معتقدند آدمها باید بابت اینکه به گراندهتل آمدهاند، قدردان باشند و به چیزی بیش از آن نیاز نیست. هیچ احترام اضافهای در کار نیست و با کمی زودرنجی حتی میشود از برخورد عجولانه مسئولان پذیرایی ناراحت هم شد. حدس میزنم باید میان خانمها نارضایتی بیشتر از این باشد. حدسم غلط است. ظاهرا آنجا مقدار احترام را بالاتر بردهاند!
از سعادت پرسیدم که حالا چرا محسن اینجا مراسم گرفته است. خندید و گفت: «خیلی خوبه! میشه با ماشین کلاسیک عروس رو بیاری و اینا. از این ماشینها که توی فیلم قبلا استفاده شده باشه.» پرسیدم این مراسم کی برگزار میشود. همینطور که داشت میوه میخورد، گفت: «گرون بود. محسن گفت لازم نیست.»
بهعنوان یک دوستدار علی حاتمی نمیتوانم شکایتی از نحوه نگهداری گراندهتل داشته باشم. احتمالا دقیقا به این خاطر که دارد پولش را درمیآورد، ساختمان به اندازه کافی خوب نگهداری شده است. اگر فقط از تلویزیون دیده باشیدش، احتمالا حقارت ساختمان کمی توی ذوق میزند و طبعا تصنعی بودنش خیلی بیشتر از وقتی که در تلویزیون نشانش میدهند، به چشم میآید. احتمال میدهم مقداری از این تصنعی بودن به ترمیم کردن ساختمان برگردد، اما بعید است سهم این بخش زیاد باشد.
باقی بخشهای شهرک احتمالا خیلی بیشتر از این آسیب دیدهاند. از بین بخشهایی که خود حاتمی علم کردن آنها را با درد و رنج سرطان سالهای آخر تحمل کرده بود، کنجکاو دیدن محله سنگلج بودم. سعادت گفت بهتر است نروم. خیال کردم بهخاطر خرابیاش میگوید. وقتی پرسیدم، گفت که شبها آن سمت راه نمیدهند.
باید این را پذیرفت که شهرک سینمایی موزه نیست تا کسی برای مراقبت کامل آن به خودش زحمت بدهد. بناهای شهرک سینمایی اصولا آنقدرها ارزش تاریخی و میراث فرهنگی ندارند. وقتی خود خیابان لالهزار تهران به یک زبالهدانی بزرگ تبدیل شده است که کمترین امیدی به بازگشت هویت فرهنگیاش نیست، وقتی بافت قدیمی تهران دارد در کشمکش میان سازمانهای مختلف بالادستی مراحل زوال را بهسرعت طی میکند، وقتی تهران امروز با تهران یک دهه قبل تقریبا هیچ نقطه مشترکی ندارد، نگه داشتن بناهای شهرک غزالی کمی بیمعنی به نظر میرسد.
شهرک سینمایی قرار است دکور سینما باشد. قرار است در بخشهای مختلفش بناها ساخته شوند و برچیده شوند و خراب شوند. ممکن است کسی با خرابه فلان بنای تاریخی کار داشته باشد یا بخواهد فیلمی درباره تخریب فلان بافت شهری بسازد و… طبعا با هزینه مناسب شهرک سینمایی باید اجازه هر کدام از این کارها را بدهد. البته احتمالا تا اطلاع ثانوی، تا وقتی که گراندهتل به کار عروسیها و ختمها بیاید، کسی حق ندارد هوس استفاده از خرابه آن را در سر بپروراند، اما بههرحال شنیدن این اتفاق هم آنقدرها دور از ذهن نیست. برای نوستالژیبازها این احتمالا حقیقت تلخی است، اما بعید است برای سازمان میراث فرهنگی یا متولیان سینما این اتفاق آنقدرها هم تاسفبرانگیز باشد.
این حق برای دوستداران علی حاتمی محفوظ است که در یک گزارش در مجله چلچراغ به وضعیت شهرک سینمایی غر بزنند، اما این حق هم برای مسئولان شهرک محفوظ است که بگویند این غرغر کردن حاصل یک نگاه احساساتی بیتوجیه است.
سهم علی حاتمی از شهرک سینمایی کجاست؟ کسی میتواند پیش خودش وانمود کند که اگر علی حاتمی نبود، شهرک سینمایی غزالی برپا میشد؟ مگر نه اینکه در آن سالهای یخزده خاموش علی حاتمی بود که برای کاری که واضح بود رابطه مستقیمی با نیازهای اولیه اقتصادی کشور ندارد، بودجه گرفت و کار شهرک را پیش برد؟ مگر نه اینکه در سالهایی که همه داشتند حرف از در هم پیچیدن و خراب کردن میزدند، او بود که حرف از ساختن زد؟ مگر نه اینکه پیکر رنجور او در روزهایی که آن بیماری نابهنگام داشت شیره وجودش را ذره ذره میمکید، پابهپای گاریها و فرغونها دوید، همراه آجرها و سیمانها قد کشید تا مکانی را بسازد که هنوز هم انتخاب اول همه کسانی است که به تاریخ بازمیگردند؟ پس سهم او کجاست؟ سهم او این نبود که این شهرک، «شهرک سینمایی حاتمی» باشد؟ تا زمانی که کسی خاطره زنده او را پاس نمیدارد، اندوه خوردن بابت آجرها و سنگها کمی کودکانه نیست؟
شماره ۷۲۳