گفتوگو با محمد رحمانیان کارگردان نمایش «آینههای روبهرو»
الهه حاجیزاده
سیدمهدی احمدپناه
بهرام بیضایی یکی از معدود نامهای بزرگ باقیمانده در سینما و تئاتر ایران است که همزمان هم در حوزه تصویر و هم روی صحنه آثاری درخور و قابل توجه ارائه داده. او بیش از ۵۰ فیلمنامه نوشتهشده دارد، اما حتی ربعی از آنها هم هیچگاه امکان تبدیل شدن به فیلم را پیدا نکردند.
«آینههای روبهرو» نام یکی از آثار بیضایی است که به دوران شاهمیران اوایل انقلاب اشاره دارد. یعنی زمانی که شاه از ایران رفته و هنوز کسی جای او را نگرفته. محمد رحمانیان اینبار به سراغ این فیلمنامه از بیضایی رفته و در قالب یک اجرای ترکیبی از فیلم و تئاتر آن را به صحنه برده است. با او پیرامون این اثر به گفتوگو نشستیم که چکیده آن پیش روی شماست.
از اینجا شروع کنیم که اصلا چه شد که از بین این همه نمایشنامه مکتوب و همینطور نمایشنامههای استاد بیضایی، شما به سراغ فیلمنامه «آینههای روبهرو» رفتید؟
محمد رحمانیان: برای اجرای این نمایش متن نمایشنامهای موجود نبود و فقط فیلمنامهای داشتیم از بهرام بیضایی. سالهاست که عاشق این فیلمنامه بودم، اما هیچگاه فکر نمیکردم از روی آن اجرایی داشته باشم یا کاری بسازم و… فقط همیشه با این متن زندگی میکردم و میدانم خیلی از افراد به «آینههای روبهرو» علاقه خاصی دارند. زمانی که «روز واقعه» را که فیلمنامهای از بیضایی بود، نمایشنامهخوانی کردم، فکر کردم که چرا متن «آینههای روبهرو» را که عاشقش هستم، اجرا نکنم. بنابراین با قصد فیلمنامهخوانی شروع به کار کردم. چند ماه قبل اتودهای ایرج رامینفر را برای این فیلمنامه دیده بودم و به واسطه خانم موگویی با آقای رامینفر تماس گرفتم که ببینم تعداد این اتودها بیشتر است یا نه؟ ایدهام این بود که متنخوانی شود و اتودهای رامینفر دیده شود.
چه ویژگیهایی سبب شده بود که در گذشته، به اجرای صحنهای این اثر فکر نکنید؟
محمد رحمانیان: در فیلم، نشان دادن یک بازه تاریخی آسانتر است. ما برای نشان دادن سنین مختلف کاراکترهای فیلمنامه یا باید چند بازیگر را برای سنین مختلف به کار میبردیم، یا مسیری که بهرام بیضایی قصد داشت طی کند و گذران زمان زندگی شخصیت را خودش بازی کند. ۱۸ سالگی نضهت تا ۴۰ سالگی و از ۲۰ سالگی تا ۴۲ سالگی خیری قناعی باید نمایش داده میشد و چطور میشد این را نمایش داد؟ سوسن تسلیمی هم قرار بود در کار بیضایی همین کار را انجام دهد. ما نمیتوانستیم در تئاتر مدام گریمها را عوض کنیم و بازیگر را پیر کنیم و… ایده فیلم تئاتر از همینجا آغاز شد.
قرار شد ما آنچه را مربوط به زمان گذشته بود، در ویدیو ببینیم و صحنههای حال را بر صحنه نمایش دهیم. تنها دو صحنه مربوط به گذشته بود که باید ویدیو میشد.
فکر میکنید با این اجرا توانستهاید فیلم و تئاتر را با هم ترکیب کنید؟
محمد رحمانیان: فیلم تئاتر که قطعا ابداع من نبوده و بسیاری از کارگردانان نوگرای جماهیر شوروی سابق در دهه ۲۰ و بعدها ادوین پیسکاتور در دهه ۳۰ این کار را کردند، ازجمله برخی آثار برشت. برشت اصلا نمایشنامههایی برای فیلم تئاتر نوشته است مثل «صعود ممانعت پذیر آرتورویی» که در پایان هر پرده فیلمی باید پخش شود. در ایران کموبیش فیلم تئاتر کار شده است. سالها قبل اثری به اسم «عاشقانههای ماه بهمن» را برای اختتامیههای جشنواره فجر کار کردم که مهتاب نصیرپور و علی عمرانی در آن بازی میکردند. این اثر۲۰ دقیقهای هم بهشدت به فیلم وابسته بود و باید زمانبندی دقیقی با فیلم داشتیم. من براساس چنین تجربههایی حس کردم میتوانیم سینما و تئاتر را ترکیب کنیم.
در این اجرا چندین نوبت روی آتش زدن محله قدیمی قلعه اشاره میکنید. آیا این اشارات در خود متن بیضایی موجود است؟
محمد رحمانیان: این قلعه چندین بار آتش زده شده است، اما دورهای که بیضایی به آن اشاره میکند، مربوط به ۲۶ دی ماه۵۷ به بعد است که شاه از ایران رفته تا زمانی که هنوز کسی جای شاه نیامده و بیضایی به آن دوران شاهمیران میگوید، یعنی دوره مرگ شاهان. او چندین فیلمنامه هم پیرامون مرگ شاهان نوشته، مثل «مرگ یزدگرد»، «خاطرات ساری سلطان در آبسکون» و… بیضایی بسیاری از فیلمنامههایش را به این زمان منتقل میکند، یعنی زمانی که شاهی رفته و هرجومرجی شده. بنابراین مسئله آتش زدن شهرنو یا قلعه مربوط به همین دوره است، یعنی دوره شاهمیران. در مورد مسئله آتش زدن قلعه، اولین کسی که اعتراض کرد، آیتالله طالقانی بود. همان روزی که قلعه را آتش زدند و معلوم نبود چه کسانی بودند، طالقانی با لحن عتابآمیزی نامه نوشت که چطور شما آنقدر شعور ندارید که خود این زنها قربانیان اصلی همان رژیم هستند. به جای اینکه مقصران این وضعیت را از بین ببرید، قربانیانش را نابود میکنید؟ این همه حماقت از کجا میآید؟ بخشی از ممنوعالکاری بهرام بیضایی به دلیل گفتن جمله «مشتریهای دیروز حالا شدن پامنبری» بوده است.
فکر میکنید اگر استاد بیضایی این اثر را میدیدند، چه نظری داشتند؟
محمد رحمانیان: این فیلم مثل تئاتر است و بدون تئاترش معنایی ندارد. بهرام بیضایی که هنوز فیلم این اجرا را ندیدند، ولی اگر قرار باشد این اثر فیلم شود، این دکوپاژ مناسب نیست و باید تغییر کند و… من تقریبا تمام المانهای تصویری را که ممکن بود، استفاده کردم و حتی برای این اثر استوریبرد هم تهیه کردیم که البته خیلی از آنها استفاده نشده است.
بازیگران زن در آثار بیضایی جایگاه خاصی دارند و او از بهترینها در آثارش استفاده میکند. در نمایش شما بهنوش طباطبایی یکی از نقشهای اصلی زن را به عهده دارد. چه شد که او را برای این نقش انتخاب کردید؟
محمد رحمانیان: بهنوش طباطبایی یکی از بهترین بازیگران تئاتر است. وقتی او را اولین بار در نمایش «سیندرلا» اثر جلال تهرانی دیدم، متوجه شدم با اینکه صدای زیری دارد، با صدای بم بهخوبی دیالوگ میگوید. او پابهپای گلاب آدینه کار میکرد و من خیلی لذت بردم و حتی ابتدا متوجه نشدم او بهنوش طباطبایی است. همانجا از او برای بازی در «ترانههای قدیمی» و بعد برای «سینماهای من» و «نمایشنامهخوانی شب سال نو» و «نام تمام مادران» دعوت کردم. این اثر هم ششمین همکاری ماست. نقش طباطبایی بسیار سخت است و آنچه را برای سوسن تسلیمی نوشته شده بود، بازی میکند، و فکر میکنم بهخوبی از پسش برآمده و تمام تلاشش را کرده است.
شبیه آنچه در داستان این اثر اتفاق میافتد، آیا تابهحال در زندگی شما فردی بوده که زندگیاش را نابود کرده باشید و خودتان هم ندانید و بعدا متوجه آن شده باشید؟
محمد رحمانیان: من این تجربه را نداشتم، اما میدانم که خیلی زیاد چنین اتفاقاتی میافتد. جمله شخصیت حبیب مثل جملهای در نمایش دایی وانیا است که به پروفسور میگوید من میتوانستم شوپنهاور و داستایوسکی شوم، حالا چه شدهام! شخصیت حبیب هم همینطور است. او نابود شده است و نمیداند از کجا و چگونه. حبیب رضایی عالی این نقش را بازی کرده و خیلی خوب خودش را حذف کرده، بهطوریکه دیده نمیشود، اما هست. در آثار بیضایی چنین نمونههایی زیاد است. انسانهایی که از کنارشان رد میشویم. نمیبینیم آنها را اما یک جایی دیده میشوند و کار بزرگی در زندگی انجام میدهند.
نمونههایی از استوریبوردهای طراحیشده برای فیلمتئاتر «آینههای روبرو»
شماره ۷۱۷