صفورا بیانی
از اولین روزی که بشر تصمیم گرفت با دود پیامهایش را منتقل کند، تا همین دیروز پریروز که اینترنت به کهکشانهای اطراف هم رسید، عدهای بودند که همیشه میگفتند: «با من از تکنولوژی حرف نزن تا وقتی بوی قرمهسبزی سه شب مونده رو نشه با اینترنت منتقل کرد.» که البته ما نمیخواهیم از این دوستان انتقاد کنیم، بلکه برعکس! میخواهیم بگوییم کاملا حق داشتند. آه. بیا! همین روزها جشن شکوفهها و آغاز مدرسهها فرا میرسد و دریغ از یک ذره بوی ماه مهر! یک اپسیلون بوی ماه مهربان! طفلی بچه مدرسهایها اینقدر که پشت لپتاپ یا گوشی اپلیکیشن شاد را بو میکشند، تنها آینده شغلی که در انتظارشان است، «اسنیف کار» حرفهای است. خیلی بخواهند شغل جامعهپسند انتخاب کنند، میتوانند بروند در اداره گاز در قسمت کنترل کیفیت بوی گاز مشغول شوند.
خانوادهها ولی به نظر نمیرسد از این اوضاع ناراضی باشند. یک گوشی یا تبلت میدهند دست بچه (که اگر این بساط هم نبود، باز بچه گوشی را بهزور میگرفت)، ولی از خرید کیف و کفش و لباس مدرسه راحت میشوند. مداد و دفتر و اینها هم به مرور جایش را میدهد به تایپ. آن وقت هر بچهای تایپ ۱۰ انگشتی بلد باشد، مشقهایش را تند تند مینویسد و میدهد به بچهمحلهایش جهت کپی، پیست و رینیم. بعد هم با هم میروند توی کوچه و ضمن شکست تیم گل کوچیک حریف، کرونا و اعصاب همسایهها را هم سه هیچ شکست میدهند.
یکی از مخارج مهم دیگری که در این میان صرفهجویی میشود، هزینه سرویس مدرسه است. از آنجایی که قبل از کرونا این قانون نانوشته در بین همه والدین وجود داشت که بهترین مدرسه شهر در دورترین نقطه نسبت به خانه آنها قرار دارد، هیچ بچهای در مدرسه نزدیک خودش ثبتنام نمیشد و درنتیجه همه باید سرویس میگرفتند. سرویس هم که میگوییم، نه ون و اتوبوس و اینها، بلکه یک تاکسی کرایه میشد که آقازاده و دوستانش را با کمال راحتی و احترام به مدرسه و سپس به منزل برساند. حالا درست است برای سرشکن شدن هزینهها بالغ بر ۱۷، ۱۸ تا آقازاده توی یک پراید چپانده میشدند، اما باز هم تاکسی بود و فرق داشت.
البته اگر یکی از آنها خانهدار باشد، یا محل کارش در منزلش باشد، با این قضیه راحت کنار نمیآید. خودتان را بگذارید توی این موقعیت؛ اولا لباسهایی را که قبلا میپوشیدید، دیگر نمیتوانید بپوشید. به عبارت صحیحتر، لباسهایی را که قبلا نمیپوشیدید را حالا دیگر نمیتوانید نپوشید. ثانیا خانهای که تا دو سال پیش در ساعات مدرسه بچهها محل سلطنت مطلق شما بوده، حالا تبدیل شده به خود مدرسه. همانجایی که آخرین روز پیشدانشگاهی فکر کردید دیگر از دستش راحت شدهاید، ولی الان از رگ گردن به شما نزدیکتر است. معلم دارد در گوشتان جدول ضرب یاد میدهد و شما یاد کتکهایی که سر مضارب هشت خوردهاید، میافتید. بعد یک آن به بچه خودتان حسودی میکنید که هر وقت معلمش میپرسد: «بیانی! شیش هشت تا؟» سرش را از روی صفحه چت با دوستش بالا میآورد، یک نگاه به دیوار میاندازد و میگوید: ۴۲ تا.
مات و مبهوت به جدول ضربی که روی دیوار برای بچه چسبانده بودید، نگاه میکنید. میخواهید همزمان با معلم فحش بدهید، اما میشنوید که معلم با ملاطفت پاسخ میدهد: اون هم میتونست درست باشه عزیز دلم! اصلا اگر تو دوست داشته باشی، من میگم جدول ضرب رو عوض کنن، ولی اگر میخوای باز هم فکر کن. مثلا نظرت راجع به ۴۸ چیه؟ خوشگلتر نیست؟ ببین شیش هشت تا چلهشت تا. بهش بیشتر نمیاد؟! بیانی کوچک میگوید باشه بابا. خودتو نکش. چه فرقی میکنه حالا.
بعد سرش را برمیگرداند تو گوشی و برای دوستش مینویسد: دیگه حالا ول هم نمیکنه. اه… سریش…
حالا وقت این است که شما هم به سهم خودتان گوشی را بردارید و طی یک توییت شدیداللحن بیانیه بدهید: «با من از تکنولوژی حرف نزنید تا وقتی درد خودکار لای انگشت از طریق اینترنت منتقل نشده.»