ناصر اردلان
رسم است که کتابهای تاریخ هنر او را یکی از «اثرگذارترین» یا «پرنفوذترین» هنرمندان تاریخ هنر نقاشی ایرانی برمیشمارند. کلماتی برای مخفی کردن شرم اینکه کسی نمیتواند او را «بهترین» نقاش ایرانی بداند. این احتمالا بارزترین ویژگی مردانی است که در آستانه ایستادهاند؛ در آستانه میان کهنه و نو. در آستانه میان سنت و مدرنیته. در آستانه میان شرق و غرب.
محمد غفاری (کمالالملک) فرزند یکی از متنفذترین خاندانهای هنرمند ایرانی بود. میرزاآغاسی به شوخی میگوید: «نقاشباشیهای خاندان صنیعالملک (عموی کمالالملک) از شاهزادگان قجر بیشتر بودند.» دربار قاجاری بیش از آن محل رفتوآمد غربیان بود که نقاشباشیهایش بتوانند از امواج غربی دور بمانند. بهعلاوه تمایل دربار به پرورش نقاشانی که در کشیدن پرتره و منظره توانا باشند، ناخواسته نقاشان را به سمت گونهای طبیعتگرایی خام سوق میداد که ارتباط چندانی با سنت نقاشی ایرانی نداشت، که عمدتا در آراستن کتابهای ارزشمند به کار میرفت. کمالالملک با شنیدن آوازه سنت طبیعتگرایی در غرب برای تلمذ راهی آن دیار شد.
نقاش ایرانی در غرب بیشتر از آنکه با نقاشی روز اروپا (امپرسیونیسم) دمساز شود، شیفته اسلوبهای کلاسیکتر مانریسم (شیوهگرایی) تیسین و باروک رامبراند شد، و به این ترتیب عملا نتوانست به چیزی که در آرزوی یافتنش راهی اروپا شده بود، برسد. بااینحال حاصل برخورد او با هنر غربی دستاوردی بود که بهحق نام او را در تاریخ هنر ایرانی جاودانه کرد. فارغ از کیفیت آثاری که کمالالملک در اروپا کپی کرد و آموخت، شیوه کار غربی به او اهمیت کار آکادمیک در هنر را آموخت و همین مقدمهای شد برای راهاندازی مدرسه و بعدتر وزارت صنایع مستظرفه که برای اولین بار در ایران آموزش هنر را از فرم سینه به سینه خارج کرد و به آن رنگوبوی علمی بخشید.
بهترین آثار نقاشی معاصر ایرانی شاید به دستان استاد سالخورده کشیده نشده باشند، اما همه رقم مهر او را بر پیشانی دارند.
شماره ۷۱۵