تیام محمد زاده
بعضی آدمها از نعمت بزرگ شدن در خانواده یا کسانی که به استعدادهایشان توجه کنند، بهرهمندند و بعضی نه. کسانی را که از این نعمت برخوردار نیستند، نمیشود سرزنش کرد. سرزنش برای قرار گرفتن در وضعی که در آن دخیل نبودهاند، با دل و عقل جور درنمیآید.
بعضی آدمها در زندگیشان امکاناتی دارند و بعضی نه. کسانی که علاقههایشان را دنبال میکنند و از امکاناتشان استفاده درست میکنند، همانهایی هستند که اغلب برایشان کف میزنیم و تحسینشان میکنیم.
بعضی آدمها با سختیهای زیاد هم که شده، بالاخره میرسند به آنجایی که میخواهند و در مسیر هم لابد آدمهایی را دیدهاند یا اتفاقهایی را از سر گذراندهاند که در این رسیدن تعیینکننده بوده. گوش دادن به داستانِ این رسیدنها پر است از لذت. گوش کردن به آن اوج و فرودها از زبانِ آن کس که عاشقانه برای این رسیدن تلاش کرده، آدمی را به وجد میآورد… به شنونده معنیای را میرساند که شاید مدتها منتظر یافتنش بوده.
اغلب ما خاطرهای داریم از کسی که در دوره نوجوانی، الگویی دستنیافتنی بوده برایمان؛ نویسنده، بازیگر، ورزشکار، معلم یا همسایهای که دوستش داشتیم و احترامش میکردیم، در بیشتر موارد هم بعد از گذشتن از نوجوانی این الگو عوض شده، حتی شاید الگو برایمان بیمعنی شده و بیشتر دنبال آنچه بودهایم که به ما معنی و هدف میداده.
بعضی از آدمهایی که اهداف و معنایشان را دنبال میکنند، اندیشمند و روشنفکر میشوند و برخی هم وسطهای راه کنار میکشند. اما وظیفهای است بر گردن آن کس که روشنفکر و اندیشمند شده که نباید فراموش شود. هر روشنفکری باید، باید و باید معلم باشد و پرورش دهد. من نمیدانم این روزها چه اتفاقی افتاده که فرهیختگان این سرزمین، در خانههایشان را محکم بستهاند و چندین و چند قفل اضافی هم رویش نصب کردهاند.
چند وقتِ پیش با دوستم صحبتی کردیم درباره شهریه سنگین کلاسهایی که آخرش هم چیزی از آن درنمیآید! در مورد کلاس جلسهای ۱۰۰ هزار تومانی آن هنرپیشه که اگر در فلان سریال محبوب بازی نمیکرد، اصلا کسی او را نمیشناخت و در مورد اینکه آن استاد عزیز که کارش هزاران بار بهتر از این هنرمند است، فعلا کار نمیکند. به دوستم گفتم که عجیبترین قسمتش برای من، آنجایی است که گروهی پول این کلاسهای بیسروته را میدهند، یعنی پول میدهند به استادی که استاد نیست و برای کلاسی که خالی از فایده است! دوستم هم سعی کرد یادم بیاورد که این روزها رفتن به این کلاسها سوای دغدغه یا استعداد، بیشتر یکجور پز به حساب میآید که یعنی مثلا ما هزار کار میکنیم و فلان کلاس را هم میرویم، و چیزی بیشتر از یک ادا نیست.
دلم میسوزد، دلم میسوزد برای آن جوانک پراستعدادی که دوست دارد یاد بگیرد، اما نمیتواند.
دلم میسوزد به حال آن استادی که آنقدر شاگرد پراداواطوار دیده که دیگر میترسد در خانهاش را باز کند.
دلم میسوزد برای گوشهایی که باید بشنوند، اما نمیشنوند، و لبهایی که باید حرف بزنند، اما نمیزنند.
فردای این سرزمین به شجریانها، دولت آبادیها، علیزادهها و… نیاز دارد. فردای این سرزمین استادانی را میخواهد که امروز، شاگرد ِ مخلص ِ استادشان هستند. استادانی که پرورش میدهند و در خانهشان به روی شاگرد باز است همیشه.
شماره ۶۸۳
تهیه نسخه الکترونیک مجله