محمدعلی مومنی
حتما بارها شنیدهاید و خواندهاید که یک بازیگر برای ایفای نقشی ماهها درباره آن مطالعه کرده و حتی خودش را در معرض آن قرار داده. کسی که میخواسته نقش دیوانه را بازی کند، مدتی به دارالمجانین رفته و با آنها دمخور شده. آن که نقش دزد را گرفته، با دزدها معاشرت کرده. یکی برای ایفای نقش یک فوتبالیست، مدتی به باشگاه فوتبال میرفته و آموزش میدیده که چه رفتاری کند که بازیاش باورپذیر باشد که تماشاچی خرده نگیرد.
برای نقش دورهگرد، آقا یا خانم بازیگر مدتی در خیابانها با آنها معاشرت کرده و در جلد آنها رفته. آن یکی میخواسته نقش روحانی را ایفا کند، سخنرانیهایشان را گوش کرده و کوشیده ادبیات و رفتار آنها را خوب یاد بگیرد که در منبر و نماز جماعت و جامعه چه کند.
اما گویی خیلی مهم نیست که بازیگری بخواهد نقش خواننده و نوازنده موسیقی را بازی کند و نداند اصلا ساز را چگونه باید دست بگیرد و چگونه پردهها را بگیرد و چگونه مضراب بزند و…
شاید مثل دیگر رشتههای هنری، آنقدر ورود به آن ساده و بدیهی فرض شده که دیگر نیاز نبوده بازیگرهای فیلم «نرگس مست» برای بازی در این فیلم چند ماه به کلاس موسیقی بروند و نواختن ساز یا خوانندگی را تمرین کنند. این یکی که خیلی بهتر از رفتن در جلد مجانین و دزدها بود. هم به ایفای نقش کمک میکرد و هم واقعا هنری به او اضافه میشد. اما چرخه تولید سینما آنقدر شتاب دارد و باید تندتند فیلمها را بازی کرد، که دیگر بازیگر فرصت این کارها را ندارد.
وقتی «نرگس مست» در زمستان سال ۹۸ روی پرده رفت، خوشحال شدم که یک فیلم سینمایی با موضوع موسیقی و بهخصوص بزرگان موسیقی ایران ساخته شده. البته کرونا جهانگیر و جهان کروناگیر شد و سینماها هم تعطیل شدند. فیلم را با اشتیاق در نمایش برخط دیدم.
«نرگس مست» هم از منظر فیلم بودن، حوصلهسربر بود و در فیلمنامه، شخصیتپردازی و کلام بازیگرها موفق نبود و هم در موضوعی که به آن پرداخته بود. شاید و شاید اگر فیلمی در لحظههایی از کنار موضوع موسیقی گذر میکرد، قابل پذیرش بود که نمایش نوازندگی و خوانندگی در آن را با تسامح بنگریم. اما در فیلمی که بر پایه شخصیت چند چهره نامدار موسیقی ایران مثل علیاکبر شیدا و عارف قزوینی و تمرینهای یک گروه موسیقی شکل گرفته، باید با الزامهای موسیقایی همراه میشد.
پارسال ویدیویی منتشر شد که حضور کوتاه قمرالملوک وزیری، خواننده نامدار ایرانی را در بخشهایی از فیلم «مادر» به کارگردانی اسماعیل کوشان نشان میداد که آواز میخواند. دلکش هم در فیلم «شرمسار» از همان کارگردان، چند آهنگش را از ساختههای مهدی خالدی خواند. اینها نمونههای خوانندههای موسیقی اصیل بودند. در موسیقی پاپ اوضاع کمی و البته کمی بهتر بود. پس از انقلاب هم چند خواننده موسیقی پاپ در سینما ایفای نقش کردند. اما همچنان برای پرداختن به موسیقی سنتی ایران سینمای ایران فقیر است.
هر چند در همین فیلم در گروهی که برای تمرین دور هم جمع میشدند، چند نوازنده هم حضور داشتند که سازنابلدی بازیگران به چشم نیاید. اما چشم مخاطب از دریچه دوربین به بازیگرها بود. وقتی نتوانی بنوازی و ناشیانه ادای نواختن دربیاوری و عشوه نوازندگی هم بیایی و کارگردان هم برای ضایع نشدن مدام به سبک صداوسیما از روی ساز بازیگرها بپرد، فیلم همین میشود که هست.
فکر میکردم چه خوب بود بازیگرانی میداشتیم که بتوانند موسیقی ایرانی را اجرا کنند، یا خوانندههایی که بازیگری هم بدانند. خب البته که داریم. اما چهره نیستند و سینمای ایران شده عرصه شلتاق سلبریتیها و چهرهها. مثل خوانندههایی که در نمایش «شیرهای خانبابا سلطنه» افشین هاشمی حضور داشتند.
از طرفی، شخصیتپردازی در فیلم قابل قبول نیست. آدمها با خصوصیات گاه متناقض ظاهر میشوند. یکی اهل موسیقی و عشق است و گاهی با باورهای غلط رفتارهای گروه موسیقی را منع میکند.
یکی از عجیبترینهایش شخصیت علیاکبر شیداست، که قرار است سرمست باشد. اما چندش از کار درآمده! تصنیفهای او با ربطهای آبکی به فیلم حقنه شده. میترا حجار بیاید در بزند که شیدا جلدی بپرد ساز بردارد و بخواند: «کیه کیه در میزنه، من دلم میلرزه!» کلا شیدای روی مخی بود!
سیدجلالالدین دری، کارگردانی که فیلمنامه را هم خود نوشته، تقلای ناموفق و گاه بیمایهای برای نوشتن «کلام» (Dialog)های مسجع و موزون و متقارن بازیگرها کرده که مثل فیلمهای حاتمی یا بیضایی شاعرانه و ماندگار شود و در یادها بماند.
واقعا هر کدام از این کلامها مثل پتکی بود که فرود میآمد.
تجربههایی از این دست در موضوعات مهمی که باید بابشان را به طور جدی در سینما گشود، میتواند کار کارگردانهای بعد را سخت کند. احتمالا خودم هم فیلم بعدی را بااکراه ببینم.
نقطه قوت فیلم، موسیقی متن آن بود که مجید درخشانی ساخته بود و اگر همین یکی هم نبود، احساس غبن بزرگتر میشد.