نام برج آزادی به پشمک فرفری تغییر میکند
محمدعلی مومنی
بلندگو را برای صافکاری دوست دارم!
خدا نکند آدم به پست بلندگوی نااهل بخورد! بلندگوی نااهل بلندگویی است که کاری میکند شما هم یاد هفت پشت خودتان بیفتید و هم ذکر خیری از نیاکان و پیشینیان صاحب بلندگو بکنید.
خوشبختانه ما از نظر بلندگو کاملا خودکفا هستیم. حتی آنجور که من فهمیدم، آخرین تکنولوژیهای بلندگو در دنیا همینجا دست خودمان است.
بلندگو در همه جا حضور دارد. در عروسی و عزا، تاکسی، کنکور، مدرسه و در حلق بعضی از هموطنان عزیز.
چند شب پیش رفتم به جشن عروسی. همه از دم یک هدست گذاشته بودند توی گوششان. از آن طرف خواننده ژیگول و نانازی داشت خودش را به چند قسمت مساوی تقسیم میکرد! گفتم حیف نیست که این خواننده ناناز خودش را اینجوری هلاک میکند، مهمانها به گوششان هم حساب نمیکنند؟ بعد دیدم که فیش هیچکدام از هدستها به جایی وصل نیست. یعنی ول بود و برای خودش هوا میخورد.
حدس زدم هنر مفهومی باشد. چیزی که توی این دوره و زمانه زیاد است، قرتیبازی!
ولی ماجرا این بود که مهمانها برای کم کردن از ابعاد فاجعه بلندگویی، هدفون را خالی خالی در گوش کردهاند. باز خوب است در گوششان کردند و مثلا توی چشم و چارشان نکردند! چون با آن صدای وحشتناک چشم و چار آدم درمیآید!
بیرون از سالن خواهر یکی از دوستان قدیمی را دیدم. ۳۰ سال بود ندیده بودمش. خواستم سلام و علیکی کنم، صدا به صدا نمیرسید. ناچار نزدیک گوشش رفتم. ایشان خیلی ناراحت شد و گفت: «آقا خجالت بکش! برو با داداشم روبوسی کن!»
خواننده هم تا دید هنوز میشود در گوشی حرف زد، باز هم ولوم داد و کلا هر گونه امکان ارتباط کلامی در دم خنثی شد. اتفاقا آقای بتهوون، خدا بیامرز هم گفته بود: «آنجا که آدمی از گفتن بازمیماند، موسیقی آغاز میشود.»
آنشب جوری که ما از فک و فوک افتادیم، وسطرفتگان از کت و کول و کمر نیفتادند.
تا جایی که من میدانم در خارج از کشور برای صاف کردن افراد باید از غلتک، وردنه، یا چیزهای دیگر استفاده کرد. اینجا ما به تکنولوژی دست پیدا کردهایم که بدون استفاده از دست و هیچچیز، همانجور خالی خالی با صدا افراد را صاف میکنیم.
توی بعضی از برنامهها، با شعار هر شهروند یک بلندگو، در انتظار شما هستند. جوری که حتی نتوانید از بغل دستی بپرسید: «آقا دستشویی کجاست؟» حاضرید تبعاتش را قبول کنید، ولی نپرسید! یعنی نمیشود که بپرسید.
پس اگر جایی رفتید و با جنبش بلندگو روبهرو شدید، خودتان را، حنجرهتان را، یا جاهای دیگرتان را زحمت ندهید. بگذارید کارشان را بکنند. بلکه از نفس بیفتند!
اسم من و ورزشگاه آزادی تغییر کرد
امروز وقتی به بقال سر کوچه سلام کردم، جواب داد: سلام «دمپای اول» جان!
تا آنجا که یادم است، من با ایشان شوخی نداشتم. سر شوخی را باز کنم از این به بعد، عمرا بقیه پولم را بدهد. بعد هم سنی از ایشان گذشته و اصلا شوخی کردن با ایشان فاز نمیدهد!
نفر بعدی کوکب خانم همسایهمان بود که ایشان هم جواب داد: سلام «دمپای اول» پسرم!
با کوکب خانم که اصلا شوخی نداشتم. تفکیک جنسیتی را در هر کار قبول نداشته باشم، برای شوخی کاملا قبول دارم.
کمکم متوجه شدم که همه به من میگویند: «دمپای اول».
تعجب کردم. از یکیشان پرسیدم: «ببخشید ماجرا چیه؟!»
پرسید: من از شما میپرسم. ماجرا چیه؟!
گفتم: باور کن من خودمم نمیدونم!
گفت: ماجرایی نداره. همونطور که من آقا کیومرثم، شما هم «آقا دمپای اولی».
گفتم: یعنی چی؟!
گفت: نمیدونم. ما هم شنیدیم که اسم شما به «دمپای اول» تغییر کرده.
سریع خودم را به اولین سازمان ثبت احوال کشور رساندم و استعلام کردم؛ متوجه شدم، بعد از تغییر اسم ورزشگاه آزادی به همراه اول، اسم من هم به «دمپای اول» تغییر کرده.
اعتراض کردم، گفتند: یعنی چی؟! ما اختیار تشکیلات خودمون رو هم نداریم که اسم یک نفر رو تغییر بدیم؟! ناسلامتی ما سازمان ثبت احوالیم!
گفتم: پس رضایت من چی؟!
گفت: شما فکر کردی هر اسمی رو میتونی روی خودت بذاری؟ بعد هم کشور و اداره ما هم نیاز به جذب درآمد داره دیگه.
طی قراردادی که با شرکت «دمپای اول» بستیم، قرار شده اسم بعضی از شهروندان به «دمپای اول» تغییر کنه که تبلیغ این شرکت بشه. شناسنامه جدید هم برای شما صادر شده، با اسم «دمپای اول».
دیگه مگه یه کشور چقدر پشت اتوبوس و بیلبورد و شبکه تلویزیونی و روزنامه و مجله و ورزشگاه و کف زمین و در و دیوار داره که بخواد تبلیغات بکنه. تازه روی اینا پیامهای مهمتری داریم که باید بزنیم. درباره اوضاع نابسمان اقتصاد آمریکا، دستاوردهای پلاسکو…
این هم یه شیوه جدید تبلیغاته دیگه. توی دنیا هم سابقه نداره. اولین بار ما این کار رو کردیم.
البته اگر اسمش رو دوست نداری، یه سری شرکتهای دیگه هم هست که میتونی اون اسمها رو انتخاب کنی. مثلا: گوسفند ملنگ، روغن ترمز درخشان، پشمک عسلی، تخلیه چاه طراوت…
تازه اسم قشنگه رو واسه شما انتخاب کردیم. اصلا نگران نباش، مدت قرارداد شش ماهه است. هر ایرانی شش ماه اسمش تبلیغاتی میشه، بعد برمیگرده به حالت اول.
پیآمد:
تغییر نام ورزشگاه آزادی، تکذیب شد. امیدوارم بیشتر از این تکذیب رو تکذیب نیاید!
کار، کار ایرانیهاست؟!
آقای دونالد ترامپ
سلام
این دومین نامه من به شماست. دیدم زدهای توی توهم که همه اتفاقها را توطئه ببینی، گفتم کمک کنم از این حالوهوا دربیایی.
اینجور که پیش میروی، احتمالا هر اتفاق که بیفتد، میگویی «کار، کار ایرانیهاست!»
با همین یک جمله خیال خودت را راحت میکنی.
مثلا با همین سروصدایی که راه انداختهای، خیلیها میخواهند پول و پلهشان را جمع کنند، بروند یک جای امن سرمایهگذاری کنند. احتمالا میگویی که کار، کار ایرانیهاست.
راحتترین کار همین است دیگر. اصلا هم به خودت زحمت نمیدهی کمی فیتیلهات را بکشی پایین.
احتمالا بعد هم میروی سراغ روزنامهنگارها و هر کس بگوید بالای چشم دولتت ابروست، باز هم گیر بدهی که اینها از ایران پول گرفتهاند.
الکی توپ را توی زمین ما نیندازها. ما خودمان آنجور که میگویند متهمیم که از آمریکا پول میگیریم. آنوقت چطوری است که بخواهیم به روزنامهنگار آمریکایی پول بدهیم؟
البته ما که پولی ندیدیم و نگرفتیم و چمدانی هم ندیدیم. ولی وقتی گفتند، ما هم قبول کردیم. ما به هم اعتماد داریم و وقتی میگویند پول گرفتهاید، قبول میکنیم! ولی شما دیگر از این حرفها نزن که این حنا رنگی ندارد. یعنی ما از شما با هزار زحمت، آن هم با چمدان، پول بگیریم، بعد دوباره آن را بدهیم به خودتان؟ یا بدهیم به روزنامهنگارهای خودتان؟! عمرا.
همین کارها را میکنی که همان اول مردم برای اعتراض به تو تجمع کردند. حالا اگر نگویی همان تجمع هم کار ماست. عزیزم ما خودمان، همینجا توی نانوایی هم تجمع نمیکنیم. نانوایی مکانیزه شده، شماره میدهد، یکی یکی میرویم نانمان را میگیریم و میرویم پی کارمان.
احتمالا فردا گیر بدهی به تلفنهای هوشمند و همین شبکههای اجتماعی که اینها هم کار ماست.
باید به عرضتان برسانم که ما یک بلاگفا دات کام داشتیم که عکس هم نمیشد رویش آپلود کرد. یکی دو تا شبکه اجتماعی هم داریم که الان اسمشان یادم نیست. بروی داخلش، صدای باد و لولای در روغننخورده و اینجور چیزها میآید، از بس خلوت است و پرنده هم پر نمیزند. یکی دو تا موبایل وطنی هم تولید کردیم که معمولا برای زیر سن هفت سال مناسب است.
اگر میخواهی بگویی اینترنت هم کار ماست، دیگر خیلی رو داری. چون من خودم هر وقت میخواهم یک عکس برای کسی بفرستم، میروم دستی در خانهشان تحویل میدهم.
اگر به آن چند نفر ایرانی کاخ سفید نگاه میکنی که فارسی حرف میزنند و میگویی اینها مشکوکاند، باید به اطلاعتان برسانم که برای زبان فارسی برنامه تولید فلهای و انبوه نداریم. تولید خاص داریم. ما برای گسترش زبان فارسی فعلا چند تا کلمه داریم که توی دنیا رواج دادهایم مثل «اوت، پنالتی، هند، کرنر، فول، هد، اسبک، تلفن، تلویزیون و…» که این هم خطری ندارد.
پس لطفا توپت را توی زمین ما نینداز. ما توپمان زیاد توی خانه در و همسایه افتاد که با چاقو جر واجر گردید. الان فقط منتظریم یک توپ بیفتد توی زمین ما که جر بدهیم.
بیاحترام
محمدعلی مومنی
مقایسههای قالیبافانه
آقای قالیباف شهردار تهران به استودیو #رادیوچل آمده. آقای شهرداری چرا پلاسکو اینجوری شد؟!
قالیباف: باز شروع کردین؟!
– نه نه نه، سوءتفاهم نشه. منظورم این نبود که، روم به گلاب، عذرخواهی کنین. کلی پرسیدم. حالا چرا اینجوری شد؟
قالیباف: من برای چی باید توضیح بدم که اینجوری شد؟ مگه سال ۸۲ که قطار نزدیک نیشابور آتش گرفت، آقای مسجدجامعی توضیح داد؟!
– مقایسهتون غلط نیست؟!
قالیباف: منظور؟ اگه میخوای گیر بدی به مقایسه پلاسکو و برجهای دوقلوی آمریکا، پاشم برم. فقط منتظرین جوک بسازین!
– نه نه نه. ما اصلا کارمون جوک ساختن نیست. آخه آقای مسجدجامعی اون موقع وزیر فرهنگ و ارشاد بود. خیلی به موضوع قطار ربط پیدا نمیکرد!
قالیباف: کار فرهنگی که میتونست بکنه؟! من اگه بودم، چند تا بیلبورد میزدم، پرچمهای سیاه میزدم. یه چیزی میگی شما!
– حالا واقعا چرا اینجوری شد؟!
قالیباف: ای بابا! مگه من ساختم؟ اصلا مگه من مورخم؟! آقای مسجدجامعی تاریخ میخونه. ایشون باید تحقیق و تفحص کنه، ببینه این ساختمون رو چطوری ساختن؟! کی ساختن؟ زمان پهلوی دیگه. از پهلوی چه توقعی دارین؟! رفتهان، اما هنوز شرشون به ما میرسه!
– اصلا بیخیال پلاسکو؛ ماجرای فرو رفتن زمین توی تهران چیه؟
قالیباف: ای بابا! شما هم گیر دادیها. هر چی توی تهران میشه، من باید توضیح بدم؟ بعدم توی دولت اصلاحات بم زلزله اومد، همه چیز با خاک یکسان شد، کسی مسئولیتش رو قبول کرد؟ کسی توضیح داد چرا اینجوری شده؟!
– اصلا اگر موافق باشید، از فاز مدیریت بریم بیرون. دیشب شام چی خوردین آقای قالیباف؟!
قالیباف: منظور؟
– گفتیم خانوادگی و فان بشه گفتوگو.
قالیباف: آخه شما فانتون هم مشکوکه.
– بالاخره چی خوردین؟!
قالیباف: مگه آقای مسجدجامعی گفته چی خورده که من هم بگم؟!
– گیر دادی به آقای مسجدجامعیها. ایشالا آقای مسجدجامعی بره کتابخونه ملی، از دستش راحت شین!
گفتوگوی سازنده ما با آقای قالیباف به پایان رسید.
پخش موسیقی به شیوه هر کی هر کی
شنوندگان عزیز، در این لحظه به مدت یک ساعت پخش موسیقی داریم که به انتخاب خودتان روی تلفن همراه، تبلت، یا لپتاپ شما پخش میشود.
لطفا چون به اختیار خودتان گذاشتیم، سوءاستفاده نکنید. جنبه داشته باشید.
تا برنامه بعد خدا نگهدار.
شماره ۶۹۷
[…] 23 . مبادله تهاتری اسم با پشمک | مجله 40 چراغ12 فوریه 2017 … نام برج آزادی به پشمک فرفری تغییر میکند. محمدعلی مومنی. بلندگو را برای صافکاری دوست دارم! خدا نکند آدم به پست بلندگوی نااهل بخورد! بلندگوی … […]