گفتوگو با شرنگیهای ضد زاری، بهویژه مهردادشان!
محمدعلی مومنی
چقدر ناله و آه و زاری؟! چرا روح زندگی در موسیقیها نیست؟
اینها حرفهای شرنگیهاست. «ضدزاری»اند. میگویند زاری همه موسیقی نیست. حتی وقتی تهیهکنندهای کارشان را منتشر نکرد، زار نزدند. انتقاد کردند و آلبوم را به رایگان به مصرفکننده رساندند.
موسیقی محلی عمدتا خراسانی را با موسیقی مدرن درآمیخته و به میدان تلفیق رفته. در نظر من آنقدر ملودیها و ترانههاشان خوب است که تا به «ایستگاه»شان رسیدم، پیام دادم و پیشنهاد کردم در یک موقعیت مناسب با هم گفتوگو کنیم.
از فرستادن این پیام پشیمان نشدم. باعث نشد خودشان را بگیرند. ساده و صمیمیاند و البته پر از نظر.
آنقدر بیغلوغش که با همه خوبی آثارشان در تیزرهای آلبومشان میگویند: «لطفا ما را نگاه کنید.»
اگر عادت نکردهاید که فقط گلکردههای فضای مجازی را بشنوید و دوست دارید همچنان گروهها و موسیقیهای متنوعتری را کشف و گوش کنید، «شرنگبند» را پیشنهاد میکنم.
اولین آلبوم شرنگ تصویری منتشر شد. تصورم از آلبوم شنیداری بود. دلیلی داشت که با تصویر شروع کردید؟!
مهرداد: در همه ۱۰ سال گذشته خیلیها گفتند شما تصویرتان خوب است و با تصویر بیشتر توی چشم میآیید. مخصوصا که الان مردم گرایش به دیدن و شنیدن دارند تا شنیدن صرف. آلبوم شنیداری هم جایگاه خودش را دارد و حتما باید منتشر شود.
پس آلبوم شنیداری هم منتشر کنید؟!
مهرداد: بله. البته ممکن است چند آهنگ از همین آلبوم هم در آن باشد. خیلیها موسیقی گوش دادنشان توی ماشین است.
آلبوم تصویری باید المانهای تصویری بیشتر و خاصتری میداشت. وگرنه همین تصویر را معمولا ما در همه کنسرتها میبینیم و تصویر ویژهای که بگوید اولین آلبوم را تصویری منتشر کن، ندیدم.
مهرداد: الان باب شده که موقع کنسرت اتفاقهایی پشت سر گروه میافتد. من در تئاتر هم که بودم، نگاه اومانیستی داشتم. به «تئاتر بیچیز» اعتقاد داشتم. از دکور یا وسیله خاصی استفاده نمیکردم. بیشتر مبتنی بر بازیگر و بدن او بود. اینجا هم کسانی پیشنهادهایی برای تصویر دادند. من مایل نبودم. دوست داشتم بیشتر تمرکز بر حس و صورت نوازندهها باشد، بهعنوان انسان. اتفاقا مراقب بودم که چیزی ارتباط چهره به چهره و حتی چشم تو چشم مخاطب و نوازنده را قطع نکند.
این سادگی در کار شما دیده میشود. حتی گفتی من از یک مقطع زمانی به بعد را به رسمیت نمیشناسم. همین انگار فضای گروه و آثار شما را کمی به گذشته پرتاب میکند و رنگ نوستالژی در آثارتان پررنگتر میشود. حتی در سازبندی و تنظیمها هم موسیقی دهه ۵۰ را یادآوری میکند.
مهرداد: این گروه به دلیل اینکه در تنظیمها من و امین نقش بیشتری داریم و علاقهمند به موسیقی پاپ دهه ۵۰ هستیم، شاید ناخودآگاه به این سمت رفته است.
این خط فکری در بقیه نوازندهها هم دیده میشود؟ پسندیدن موسیقی دهههای گذشته و…
مهرداد: اینجا اصلا کسی به نوازنده نمیگوید چه چیزی بزن. نوازنده خودش را بروز داده. آخر کار روتوش نهایی شده. کار سخت و زمانبر است. اینکه بروم در خانه برای همه بنویسم، شاید حتی بهتر صدا بدهد. ولی هیچکس احساس نمیکند آن قطعه برای اوست. همه احساس میکنند برای من است و آنها فقط آن را مینوازند.
خط ملودی وکال برای من است، حتی انتخاب شعرها هم عموما توافقی است. حتی اگر یک نفر شعر را دوست نداشته باشد، آن را کار نمیکنیم. حتی اکثریتی هم نیست. البته کسی هم دوست نداشته باشد، آنقدر بحث ایجاد میکنیم که درنهایت آن یک نفر هم دوست داشته باشد!
در تنظیم هم اینچنین است. خود نوازندهها هم سازندهاند. طراحی درام به عهده خود محبوبه بوده. اما درنهایت امضای من پای تنظیمهاست؛ که کارها رنگ و بوی مختلف نگیرد.
نیما: این تنظیم به شکل ناخودآگاه انجام میشود. وقتی توی جمع قرار میگیریم، عمدی نیست که مثل دهه ۵۰ صدا بدهیم. اما یک identity… (identity به فارسی چی میشه؟! آهان هویت!)
مهرداد: نیما زبان انگلیسی میخواند و پدر ما را درآورده!
نیما: … یک هویت موسیقایی جدایی در شرنگ دارم که در شکل جمعیاش به این هویت نزدیک میشود. وقتی در یک گروه هستی، این هویت جمعی و گروهی است که در ذهن تو جلو میآید.
بهاره: در طول چند سال کار کردن نوازندهها همدیگر را پیدا میکنند.
مهرداد: نیما بچه داداش من است و در فضای خانوادگی ما تنفس کرده. سعید هم از سال ۷۹ با هم بودیم در گروه چاوش کرمان. بهاره و محبوبه هم خواهرهای من هستند.
امین را از سالهای دانشگاه میشناختم و از سال ۹۲ که فکر گروه شرنگ به ذهن ما رسید، شانسی دوباره دیدیمش. برایش پیامی گذاشته بودم. در اوج شلوغیها که من نمیدانستم چه کار کنم. نیما آن موقع ۱۷ ساله بود. محبوبه لیسانس سهتار داشت و درامر نبود. مجبور شدم دو تا نوازنده بسازم. به نیما که گیتار میزد، گفتم دوست داری باس بزنی؟ دستهای خوبی داشت. حتی رکوردهای خوبی در گیتار هیرو داشت. در اولین کنسرت ما در شهرستان فردوس نیما برای اولین بار باس و محبوبه برای اولین بار درامز زد.
بههرحال وضعیت اینچنینی بود و من گیج بودم که باید چه کار کنم. امین به من زنگ زد.
او از دنیایی دیگر با سلایقی متفاوت وارد این گروه شد. خیلی درگیر موسیقی ایرانی و موسیقی محلی نبود. میخواهم خودش بگوید، چون خودم هم دوست دارم بدانم و تا حالا از او نپرسیدهام که چه اتفاقی افتاد؟!
امین: وقتی گفتی بیا، اصلا نمیدانستم قرار است چه کار کنیم. گفتم یک گروه است، میروم ساز میزنم. ولی من سلیقه خودم را دارم. اما سلیقهام خشک نیست. ۱۰ سال قبل کارهایی را میپسندیدم. پنج سال بعد موسیقی قدیمی سبک جز و بلوز…
۱۰ سال پیش از موسیقی اصیل ایران متنفر بودم. اصلا نمیتوانستم گوش کنم. الان با دید دیگریام. این سلیقه خوب است که به مرور زمان عوض شده و دارد تکمیل میشود. سلیقه نسبت مستقیمی با سواد دارد. همین که علم تو زیاد میشود، سلیقهات هم بهتر میشود و میتوانی خیلی چیزها را در کنار داشته باشی. بودند تک و توک موسیقیهای محلی که ممکن بود دوست داشته باشم. اما درکل علاقهای به آن نداشتم. وقتی آمدم توی این گروه یکسری المانهایی حتی خارج از دنیای موسیقی روی سلیقه من تاثیر گذاشت. مثلا همین حسوحالی که بین بچههای گروه است. من کارهای مهرداد در گروه فاصله را که گوش میکنم، احساس میکنم بهتر از کارهای حالاست. درحالیکه اگر آن موقع همینها را برایم میگذاشتند و میگفتند ما اینیم، میگفتم نه، من نمیآیم.
مهرداد: حتی ما میخواستیم بعضی از کارهای گروه قبلیمان «فاصله» را کاور کنیم، تو مخالفت میکردی. مدرنتیه کارهای فاصله رو بود. اینجا در بطن آثار است. من این را بیشتر دوست دارم. پستمدرنها میگویند: محلی فکر کن، جهانی عمل کن.
کارهای ما در چنین فضایی است. ولی حرفی که نیما زد، درست بود. ما نمیخواهیم صدای دهه ۵۰ بدهیم.
ولی آن صدا را میدهید.
مهرداد: صدای ما خیلی متفاوت است با موسیقی دهه ۵۰. در دهه ۵۰ چنین رنگ صدایی پیدا نمیکنید.
چیزی که مشترک است، از نظر فنی ما خیلی آگوستیک صدا میدهیم. دلیلش این است که دوست داریم! موسیقی از جنس فرکانس است. دنیا هم بر اساس فرکانس و جاذبه دنیا حرکت میکند. این انرژی توی چوب و پوست است. چون از جنس طبیعتاند. فرکانسهایشان وجود دارد. بهاره، جریانی که میگفتند فلوت را با پیانو الکتریک تمرین نکن، بگو.
بهاره: کلا روی سازهایی که به نوازنده برمیگردد، مثل ویولن و فلوت که در لحظه نوازندگی باید خودت صدای ساز را کوک کنی، ما باید خیلی با پیانیست تمرین میکردیم و روی کوکمان کار میکردیم. استادها میگفتند با ساز آگوستیک تمرین کنید یعنی پیانو دیجیتال نباشد. چون با پیانو آگوستیک در آن رزونانس میتوانید کوک درست را پیدا کنید. ولی با ساز دیجیتال صدای واقعی و طبیعی تولید نمیشود. برای تقویت شنوایی با ساز آگوستیک تمرین کنید.
مهرداد: این اتفاق در دنیای موسیقی برای مخاطب هم میافتد. یکسری از رزونانسها را از دست میدهد. یکسری فرکانسها را نمیشنود. وقتی مدام دیجیتال میشنود، هم گوشش داغان میشود، هم اثر داستان. موزیسینها جملهای دارند که به گروههای آگوستیک میگویند: «گرم صدا میدهی.» اینها وصل به کائنات است. یک چوب از یک درخت بریده شده و ساز شده و آمده دست من. اینها تاثیر مستقیم دارند. یا مثلا دوتار که داستان عجیبتری دارد.
من از سعید میخواهم کمی درباره چالش آمدن دوتار در یک ارکستر غربی بگوید که چگونه هماهنگ شده. مجبور شدی چه کارهایی بکنی؟
سعید: کوکهایی داریم که وقتی دو سیم را با هم میزنیم، صدای ناخوشایندی ندارند. اما کوکی هم داریم که وقتی دو سیم را آزاد میزنی، صدایش ناخوشایند است. در همین کار «مانیفست» برای اینکه هماهنگ شویم، چنین کوکی کردیم که هیچ دوتاری در دنیا چنین کوکی نشده!
محبوبه: آزاد هم میزنی؟!
سعید: روی عبارت «چون میروی» سیمها آزاد است دیگر!
(خنده جمع!)
مهرداد: توی کنسرت باید چه کار کنی؟!
سعید: هیچکدام از قطعهها کوک دوتار من یکسان نبود. بین هر دو آهنگ کوک عوض میکردم. برای اینکه این ساز با محدودیتهایش، با گروه هماهنگ شود، ناچار بودیم.
بریم سراغ موضوع تهیهکنندهها. چرا حمایت نکردند از شما؟ موسیقی شما تلفیقی است و الان زمانه موسیقی تلفیقی. هر کجا که میگوییم موسیقی تلفیقی است، مخاطب بیشتری به موسیقی رو میبرد.
مهرداد: هر کس از موسیقی تلفیقی تعریفی دارد. گستره زیاد و سلایق زیادی دارد. یکی میگوید این درست است و یکی دیگر میگوید آن. من اعتقادی به اینکه چیزی در موسیقی درست یا غلط است، ندارم. اما در موسیقی میبینی یک تکه تار یا آواز سنتی روی موسیقی پاپ میگذارند و میشود تلفیقی. درحالیکه تلفیق باید در ساختار اتفاق بیفتد.
من خیلی به تهیهکنندهها خرده نمیگیرم. تهیهکننده متولی فرهنگ نیست. او متولی جیبش است. او نگاه میکند که الان جامعه چه میپسندد و به جیبش نزدیکتر است و سریعتر جیبش را پر میکند، سراغ آن میرود. حق هم دارد. ما باید به سراغ اتاقهای فکر فرهنگی برویم که ببینیم توی این ۱۰ سال اخیر مخصوصا چه کار کردیم که ذهن و روح افسرده موسیقی افسرده میطلبد. وقتی دوست دارد موسیقی افسرده گوش کند، تهیهکننده هم برایش جور میکند!
جامعه ما معتاد به زار زدن شده. تقصیر خودش هم نیست. فرهنگ بدی هم به وجود آمده که آنچه جامعه میخواهد، انگار که درست است. این قسمت درباره اتاقهای فکر و فرهنگ است. فقط هم مربوط به موسیقی نیست.
جامعهای که افسرده است، موسیقی افسرده میخواهد و موسیقی افسرده جامعه را افسردهتر میکند و این وضعیت ادامه دارد.
من به تکثر موسیقی معتقدم. باید همه نوع موسیقی باشد. کسانی که موسیقی خاص گوش میدهند که موسیقیشان را پیدا میکنند. من درباره کسانی حرف میزنم که توی تاکسی موسیقی گوش میکنند و این فرکانسها به خورد جانشان میرود. حالا این ۹۰ درصد که دارد زار میزند، باید بشود ۱۰ درصد. یعنی باید ۹ تا ۱۰ درصد دیگر هم داشته باشیم، موسیقی در ژانرهای دیگر. همه جور موسیقی درباره همه چیز؛ که سابقهاش را هم داریم.
ما یک آهنگی داریم به نام عروسی. یک سوال مهم. شما دقت کردهاید که ما یک اثر قابل توجه در موسیقی پاپ برای عروسی نداشتهایم و باید بررسی جامعهشناسانه شود. این خیلی ترسناک است. یعنی جامعهای که برای بزرگترین اتفاق زندگی فردی مردم موسیقی ندارد. این یکی از بزرگترین اتفاقهای زندگی است که مسیر را عوض میکند. در دنیا خوانندههای گردنکلفت موسیقی پاپ برای عروسی آهنگ خواندهاند. چه خوانندههای خارجی و چه خوانندههای ایرانی خارجنشین. در موسیقی پاپ امروز ببینید یا زار میزنند، یا نفرین میکنند، یا حتی در قربان صدقه رفتنها هم نفرینهایی دارند. این یک ژانر است. ژانر «برو گم شو عزیزم» و همه جا هم هست. بامزه هم هست. اما باید پنج درصد یا ۱۰ درصد باشد، نه ۹۰ درصد. هر پیچی را باز میکنیم، این صدا میآید. این یک فاجعه است. امیدوارم در اتاقهای فکر به این مسئله فکر کنند. به اینکه هیچ هنری به اندازه موسیقی اثرگذار مستقیم روی زندگی فردی و جمعی جامعه و قابل کنترل نیست. توی یک فلش هشت گیگ چقدر میشود موسیقی ریخت؟ توی ماشینش گوش میدهد و هیچکس هم نمیداند چه گوش میدهد. تکتک این ماشینهای توی شهر خوراک دریافت میکنند. چی گوش میکنند؟ و همه این آدمها وقتی این موسیقی را گوش میکنند، شب به خانه و صبح به محل کار میروند و مشغول روند تولید میشوند. این موسیقیها مستقیم در روند تولید تاثیر دارد. مربی و معلم فرزندان مردماند و این موسیقیها مستقیم تاثیر دارد. مثل سینما نیست. سینما دایره نفوذش کمتر است. باید شرایطی فراهم شود که بروی به سینما. حتی در خانه هم که بخواهی ببینی، مقدماتی میخواهد. ولی موسیقی اینجور نیست. فلش را میگذاری، با تلفن همراهت هم حرف میزنی و نمیدانی که همان موسیقی هم دارد کار خودش را میکند. هارمونی شما را به هم میریزد، یا شاید هم میسازد. این یک اتفاق ترسناک است. اگر این روند که در موسیقی پاپ است، عمدی است، که دیگر هیچ.
یوسف اباذری البته نظر دیگری دارد. وقتی خانمی گفت ما موسیقی نسل خودمان را داریم و ما هستیم که انتخاب میکنیم، گفت: «برای شما انتخاب میکنند!»
بهاره: بیشتر بحث از شعر و کلام موسیقیها شد. درحالیکه این وضعیت زار یا «عزیزم برو گم شو» فقط در کلام نیست. تازه شعرها در این دو سه سال کمی از آن فضا فاصله گرفته، ولی خود موسیقیها زارند. خود موسیقیها هم به سمت مویه و زاری است.
مهرداد: روشنترین مصداقش موسیقی حامد همایون است. موسیقی شش و هشت است، حرفش هم زار زدن نیست. اما میگوید «مطربا وای وای وای وای وای وای / های من هی هی هی هی هی هی» این فضای زار است. فرکانسی که تولید میکند، فرکانس زار است. تکرار میکنم که منظورم این نیست که این بد است. این یک ژانر است. قبل از انقلاب هم جور دیگرش را داشتیم که بهطور برجسته در موسیقی داریوش نمود داشت.
معضلی که ما در گروه داریم و بچهها دچارش میشوند، و من نمیشوم، این است که کارهای ما خیلی شرق و غرب است. یک کار داریم «عروسی» یک کار «مانیفست» یک کار داریم «خال گردن»… ما در فضای موسیقی پاپ امروز این حالت را نمیبینیم. قبلا میدیدیم. اوج این اتفاق در ویگن دیده میشود. یعنی هر چه فکر کنی، در ویگن بوده. درباره خیلی از اتفاقهای زندگی آهنگ خوانده.
حتی آهنگهای طنزآمیز هم خوانده. یکیاش آهنگ آتشنشانی، یا رهزن دل.
مهرداد: من این حالت را دوست دارم. حالا اگر کسی دوست دارد یک ژانر کار کند، به او خردهای نیست. من مشکلم با بخش عمده این درصد است که روی یک چیز است. موسیقی یک رسالت دارد. حتی همین موسیقی پاپ. اتفاقا رسالت بسیار بزرگ و فراگیری دارد. ایجاد هارمونی، عشق و زندگی کند. درحالیکه الان ایجاد ترس، استرس و یک حالت تمرکز روی شر دارد.
در کارهای ما چون موسیقی محلی محور است، تفکر محلی است. حالا در شرنگ متفقالقولیم که موسیقی پاپ در هر کشور باید از موسیقی محلی آن کشور زاده شود. نمیتوانید از جایی دیگر وام بگیرید که برای یک کشور موسیقی پاپ بسازید. موسیقی محلی است که از بچگی میشنوی. کسی که در کردستان به دنیا میآید، با همان نغمههای محلی و صدای دف و تنبور بزرگ میشود.
یعنی همان محلی باید بشود موسیقی پاپ؟
مهرداد: پایهاش آن است. رستاک هم یک ترجمه است. موسیقی شهری هم باید بر همان پایه بازتولید شود. در موسیقی محلی موسیقی برای عروسی، عزا، تولد، جنگ و کار دارند؛ برای هر اتفاق زندگی. کارکرد موسیقی این است. ما در زندگی روزمره به جز موسیقیهای عاشقانه و معترض چیز آنچنانی نمیبینیم.
سعید: یک اتفاق دیگر این است که مخاطب از عمق به سطح آمده. خیلی کم پیش میآید شما آهنگی تولید کنید با شعری خاص که نیاز به فکر کردن داشته باشد و کسی گوش کند. با مهرداد در دانشگاه صنعتی اصفهان موسیقی اجرا میکردیم. دانشجوها عموما دوست داشتند یک موسیقی باشد که با آن بتوانند دست بزنند. اصلا به موسیقی و نوا و شعر فکر نمیکردند.
مهرداد: ما آهنگ محلی هم اجرا کردیم که شاد بودند. مجبور شدم اجرا را قطع کنم. کجا؟ در دانشگاه صنعتی اصفهان. باید برای بچه باهوشها توضیح میدادم.
بهاره: من چون کارم آموزش موسیقی است، به این پرسش فکر میکنم که چرا این اتفاق شکل گرفته؟ چون گوش دادن موسیقی هم نیاز به تربیت دارد. موسیقی گوش دادن نیاز به برنامهریزی دارد که چگونه از بچگی گوششان را تربیت کنیم و عادت کنند به گوش دادن موسیقیهایی که کلام ندارد و بتوانند بفهمند و به این حس پیدا کنند. اما برنامهریزی برای این موضوع وجود ندارد.
الان در گروهی برای مدرسهای کار میکنیم که به بچهها آموزش داده شود که چگونه موسیقی را گوش کنند. برنامهریزی پنج ساله که در پایان بتوانند انواع موسیقیها را تشخیص دهند و از آن ذهنیت داشته باشند . این فقط یک مدرسه است و دغدغه یک نفر که گروهی را برای این کار جمع کرده. این کار باید بهطور گسترده در جامعه انجام شود. یک دغدغه برای تربیت درست شنیدن. تصوری که از موسیقی وجود دارد، یک محصول دم دستی است.
محبوبه: یک اتفاق که شرنگ دارد، این است که قرار است خودمان باشیم. این نکته را کم میبینیم. حتی در موزیسینها هم کم میبینیم. این خود نبودن در موسیقیشان هم پیداست. دوستانی دارم که سلیقهشان چیزی است و چون مخاطب چیز دیگر میخواهد، برخلاف میلش میزند. میگوید این نوع از پاپ را دوست ندارم، اما مجبورم بزنم. چون شغل و حرفه من است.
یک چیز که شرنگ دارد، این حسن است که میتوانم خودم باشم. نه چیز دیگر، به هر دلیلی. درحالیکه خیلیها مجبورند برای امرار معاش خودشان نباشند.
بهاره: این در هنر خیلی بدتر است. هنر ذاتش این است که واقعیتهای درونش را بروز بدهد.
محبوبه: من دوست دارم شرنگ این اتفاق را به وجود بیاورد. از دوستان خودم دیدهام که از این موضوع تاثیر گرفتهاند که میشود کوتاه نیایی و خودت باشی. چون مخاطب دوست دارد خودت را تغییر ندهی.
مهرداد: این معضل «فکر نکردن» فقط هم برای ایران نیست. در کل دنیا اینجور است. چیزهای کوتاه و راحتالحلقوم را بیشتر میخواهند. اما یک نقطه تفاوت بین ما و جوامع دیگر است و آن هارمونی جمعی است.
ویدیویی از راهپیماییهای انقلاب وجود دارد که دو سه هزار نفر با هم میخوانند «ای شاه خائن آواره گردی…»
خیلی با هم هماهنگاند. باورنکردنی است. همیشه سوال ذهنی من این بوده که چه کسی نت پایه را به این دو، سه هزار نفر داده؟ چه جوری اینقدر با هم هماهنگ میخواندند؟ کسی توی بلندگو گفته گام صدا این است؟ ولی الان در یک مهمانی پنج نفر که میخوانند، نمیتوانند با هم هماهنگ باشند.
معضل بزرگ این است که به این موسیقیها بچه من هم گوش میکند. حرف من این نیست که بگویم ما خوبیم، آنها بدند. من نگرانم.
امین: دیدی توی خندوانه چه شد؟ گردونه را چرخاند و افتاد که آواز خوانده شود. یک کودک آمد و شروع کرد به خواندن آهنگ حامد همایون. آنجا که میگوید: «خانومم…»
آخرش رامبد جوان گفت: به مادرش توصیه میکنم آهنگهای مناسبتری بگذارد بچه گوش کند!
مهرداد: ممکن است بعضیها بگویند خیلی هم خوب است. شاد است. ولی ما که میدانیم این نشاط واقعی نیست.
البته که همه موسیقی شادی نیست. بخشی از موسیقی هم درد و غم و اندوه است. خود ما هم کار غمگین داریم. ولی تفاوت بین غم نوستالژیک که در آن غم عشق و غربت است، با کاری که سیاه است و دردش زار زدن است، این است که بعدش گریه میکنی و بازسازی میشوی. گریه هم خوب است. حتی غمی است که لذتبخش است. این نیست که بعدش احساس کنی دوست داری بروی بمیری. احساس میکنی که چقدر او را دوست دارم. چقدر او را میخواهم. و چرا نیست؟!
به جز این زار، بهخصوص در آثار صدا و سیمایی، من همیشه میمانم که این آهنگ دقیقا چه میخواست بگوید؟ حتی گاهی شعرها را جداگانه خواندهام و آخر سر درنیاوردهام. انگار اصلا نباید چیزی میگفته و باید زمانی را فقط با کلمهها پر میکرده! اما کار مازیار را که گوش میکنی، میگوید: «خوش به حالت کبوتر، هر جا بخوای پر میزنی/ تو هوای پاک ده نفس تو بهتر میزنی»
محبوبه: فقط هم در موسیقی نیست. در سینما و کتاب کودک هم انگار معلق بودن و بیمعنایی رایج شده. حتی در گرافیک که کارهای عجیب و غریب برای کودکان میبینیم.
حالا یک جا تعلیق است. یک جا هم احتمالا اینکه حرفی نزنی که دردسر شود. حرفهای بیمعنی! عشق را نگو، آن مضمون را نگو… عین چسترفیلد که فقط فضایی را پر کند.
مهرداد: این تهی شدن در همه جا هست. چرا در صدا و سیما بارز است؟ چون یکدست است. در جاهای دیگر جماعتی این ماجرا را میفهمند و با زور کم جلویش را میگیرند. من با داداشم، بابای نیما، خیلی بحث میکنیم و او هی میگوید: «مردم الان اینجوریاند. حوصله ندارند.» خب یعنی چی؟ چون مردم حوصله ندارند، من باید اینجوری باشم؟ باید کاری کرد.
ما به این نتیجه رسیدیم: بیخیال سیستم، فرم، تهیهکننده و… از دیوار اینها خاکی نمیریزد. باید خودمان کاری کنیم. متولی ماجرا وا داده. او باید طرح بدهد، دغدغه داشته باشد، نهادسازی کند که فضای ایرانی و مردمی و موسیقی محلی و هنر ایرانی را به وجود بیاورد.
معماری دهههای گذشته را ببینید. همه بر پایه معماری سنتی و ایرانی است. به تالار رودکی، تئاتر شهر، میدان آزادی نگاه کنید. همان سیستم که گرایشهای غربی هم داشته، در دهه ۵۰ به این نتیجه رسید که باید بینتانهای فرهنگی خود ایران را بربکشد و مطرح کند. ولی در لابهلای شعارهای ضدغربی میبینیم که موسیقی ما حیاط خلوت فرهنگ غرب است. نتیجهاش میشود نسلی که هویت ملی ندارد. الان همین نیما که اینجا نشسته، هویت ملی ندارد! درحالیکه در خانوادهای بزرگ شده که دغدغههای ملی دارد. موسیقیهای خوب میشنود و…
پدرش اهل تئاتر و سینماست. اما اتمسفر کار را خراب کرده! اتمسفر ازخودبیگانگی. چند روز پیش آقای گلمکانی بودم، جمله خوبی گفت که «باید یک توافق جمعی اتفاق بیفتد برای چنین کاری».
ما تیزری داشتیم که مستقیم میگفتیم: «چقدر زاری؟!» که خیلیها شاکی شدند. باید به این غلبه زاری مستقیم و توی روی خودشان اعتراض کرد و مستقیم گفت. باید این فضا بشکند. باید آنقدر این را گفت، که آن را تبدیل به گفتمان کرد.
توی هنرهای دیگر هم خیلیها شاکیاند. اما بیان نمیکنند. شاکیاند که چرا در موسیقی و در هنر زندگی وجود ندارد؟
ما فیلمهایی داشتیم که خیلی فروختند. مثلا «سلطان قلبها». فیلم غمگینی هم هست. ولی بعدش کیف میکنی که یک قصه شنیدی و برایت جذاب بوده. اما در کارهای دردناک و حال بههمزن. خب که چی؟! چیزی را عوض میکند؟ «دایره مینا»ی مهرجویی هم درد را نشان میدهد، ولی سازمان انتقال خون در ایران تاسیس میشود. من که دردها را میدانم. هی به من میگویی حالم بد است؟! محور مدام پول و مادیات است. برای اینکه بیننده بیشتر داشته باشیم، سریالها میرود به سمت شبکه جم. جم و فارسیوان بزرگترین تاثیر را در ایجاد این فضای خمودگی در این سالهای اخیر داشتند.
محبوبه: یعنی تهاجم فرهنگی به معنای واقعی.
مهرداد: راهش پایین آوردن دیش نیست. راهش تولید اثر خوب است.
نیما: تاثیر که داشته، شبکههایی مثل نسیم.
مهرداد: خب وقتی خندوانه و دورهمی توانستهاند نسبتا موفق باشند، پس اگر عزمی وجود داشته باشد، با این همه گروههای موسیقی کار شدنی است. سیستم باید دست یاری به سمت نیروهای جوان دراز کند که تعدادشان هم زیاد است. اگر عزمی برای تقابل با تهاجم فرهنگی وجود دارد، نیاز به سازوکار دارد. سازوکارش هم این است که موسیقی فعال باشد و حتی یک شبکه موسیقی داشته باشیم.
حالا به نظرم ما الان بحران ارتباط و دسترسی هم داریم. با وجود این همه شبکههای اجتماعی دسترسی به مخاطب خیلی هم آسان نیست. طرف میرود جنگل را ببیند، آنجا میگوید آنقدر درخت بود که نشد جنگل را ببینم. یک چیز گاهی آنقدر زیاد میشود که خودش را غرق میکند. با این همه ابزار ارتباطی بحران دسترسی داریم. در همین فضای مجازی میبینیم که نهایت چند تا گروه فضا را تسخیر میکنند و بعد با صفحههای مجازی نسبتا پربازدید مثل چلچراغ هم آن فضا را نمیتوان شکست. شما خودتان چقدر توانستید با مخاطب ارتباط بگیرید؟ موسیقی شما تلفیقی است و برای مخاطب امروز جذاب است. اگر توانسته بودید با مخاطب در تعداد بالا ارتباط بگیرید، تهیهکننده هم حمایت میکرد.
مهرداد: بازخوردش برای ما بد نبود. ما در ارائه اثر ابتدای راهیم. بیشتر اجرا رفتیم که خودمان را پیدا کنیم.
این آلبوم در فضای مجازی کم دیده نشد. برای خیلیها جذاب بود که ما فکرش را نمیکردیم. خیلیها خیلی هیجانزده شدند و خوششان آمد. حتی آمدند کمک که امیرحسین فراهانی پوسترهای ما را طراحی کرد. شعور و عشقش قابل ستایش است. گفت: شما آلبومتان را مجانی به ما دادید. تنها کاری که میتوانم بکنم، این است که من هم برای شما یک کار مجانی بکنم.
توی تیزر هم گفتیم دستمان را به سوی خودتان دراز میکنیم. تعداد زیادی از مخاطبها پاسخ دادند. آقایی هماهنگ کرده بود که ما بیلبورد با تخفیف بگیریم. من اصلا نمیشناختمش. گاهی تردید سراغم میآمد و دلم میلرزید. اینها نشان داد که میشود رفت سمت مردم. تو دغدغه داری که اینجا نشستهایم. و اینجور آدمها کم نیستند. این اتفاق میتواند بزرگ شود.
در فضای مجازی زورمان در حدی است. آنجا هم پروپاگاندای خودش را دارد. اگر میشد چند میلیون خرج کنیم، آلبوم ما هم همه جا بود.
ما باید کسانی را که احساس یأس میکنند، فعال کنیم. اینها جمعی هستند که همه جا هستند. در سیاست و جامعه و موسیقی. برای آنها باید اتفاقی بیفتد.
الان زیاد میشنویم که هی میگویند «دوران فلان تمام شده»؛ دوران استارها، قهرمانها. اصلا به این مسئله معتقد نیستم. به اینکه دوران ماندلا و گاندی تمام شده. این برمیگردد به فطرت. کسی در طول زمان طولانی با پایمردی وضعیت را تغییر داده. یک نفر بوده. اما پای اعتقادش ایستاده. ما هم راهی جز این نداریم…
شماره ۷۱۹