گزارش میدانی چلچراغ از مهاجران افغانستانی که مشغول دوخت ماسک و گان هستند
نسیم بنایی
عید امسال قرار بود با لباس سفید به خانه بخت برود، اما کرونا همه برنامهها را به هم ریخت. حالا پروانه از ساعت هشت صبح در کارگاهی که از ابتدای ورود کرونا به ایران راهاندازی شده، مشغول هماهنگی و دوخت ماسک و گان است تا ساعت ۱۰ شب. اما پروانه با خیلی از کسانی که این روزها مشغول خدمترسانی در کارگاهها هستند، یک فرق دارد؛ او ایرانی نیست. پروانه قصه ما یکی از سهمیلیون مهاجر افغانستانی است که مانند همه ایرانیها در معرض ابتلا به ویروس کرونا هم قرار دارد. اما او و بسیاری از هموطنانش این روزها در نقاط مختلف ایران در کارگاههای دوزندگی مختلف، ماسک و گان و لوازم مورد نیاز کادر درمان را تولید میکنند. برخی از این مهاجران نیاز مالی چندانی هم ندارند، اما به صورت داوطلبانه، به جامعه ایران خدمترسانی میکنند. کرونا خاطرات تلخ بسیاری خواهد داشت؛ خاطره از دست رفتن جان بسیاری از آدمها، خاطره بیکار شدن کارگران، خاطره دوری و دلتنگی خانوادهها مثل دوری کادر درمان از فرزندان و اعضای خانوادهشان. اما در میان همه این خاطرات سخت و تلخ، برخی خاطرات برای آینده دلگرمکننده هستند و یکی از آنها، خاطره فعالیتهای داوطلبانه مهاجران افغان برای تولید مایحتاج بیمارستانها و درمانگاهها در شرایط ویژه کرونایی است.
این مردم نجیب!
نجیب حدودا دو ماه پیش به ایران آمد؛ وقتی خبری از کرونا در ایران نبود. او که متولد افغانستان است، تابهحال پایش را از خاک جنگزده این کشور خارج نکرده بود تا همین دو ماه پیش که تصمیم گرفت برای کار و کسب درآمد به ایران بیاید. اما به محض اینکه به ایران آمد، سروکله کرونا هم در کشور پیدا شد. ۱۷ یا ۱۸ ساله است و بسیار خجالتی. از پشت چرخ خیاطیاش تکان نمیخورد. هر روز از محل اقامتش در تهرانپارس به کارگاهی در قلعهمرغی میآید. ساعت هشت صبح به کارگاه میآید و ساعت ۱۰ شب، آخرین نفری است که از کارگاه میرود. روزهای عید که همه قرنطینه بودند، نجیب بدون بیآرتی و با هزار مکافات خودش را از آن سرِ شهر به کارگاه میرساند. فاصله آنقدر زیاد است که نجیب فرصت زیادی برای خواب و استراحت هم ندارد. اوایل که به این کارگاه آمده بود، روزانه ۲۰ گان تولید میکرد. حالا او بهتنهایی روزی ۷۰ گان میدوزد. شاید برخی با خود فکر کنند نجیب مجبور است و چارهای ندارد جز اینکه در این شرایط کار کند، ولی او کاری را انتخاب کرده که به قول خودش بتواند باری هم از دوش این مردم بردارد.
اگر نجیب به دلیل نیاز مالی ناچار به کار در این شرایط باشد، پروانه ناچار هم نیست و آنطور که خودش میگوید، نیاز مالی ندارد. قرار بود عید امسال جشن عروسی بگیرد، اما از وقتی کرونا آمد، به مرکز توانمندسازی رفت و مشغول به کار شد. ۲۰ سال است که در ایران زندگی میکند. مدیر این مرکز توانمندسازی میگوید پروانه فقط یک دلیل برای کارهایش میآورد؛ کمک به مردمی که در این سالها به او پناه دادهاند. وقتی کرونا به ایران میآید، پروانه پیشنهاد راهاندازی این کارگاه را به مدیر مرکز توانمندسازی میدهد. مدیر این مرکز هم میپذیرد. پروانه از سختیهای کار میگوید، از کمبود چرخ و آشنا نبودن با دوختودوز گان و ماسک. آشنایی حداقلیاش با خیاطی باعث میشود خیلی زود دوخت گان را هم یاد بگیرد. مسئولیت کارگاه را به عهده میگیرد و تصمیمش میشود کمک به خانوادههایی که در دوران کرونا با مشکل مواجه شدهاند. به سراغ خانوادههایی میرود که در آن زنان بیسرپرست یا بدسرپرست بیکار شدهاند. میگوید برای بعضی از آنها چرخ خیاطی قرض کرده و به خانهشان برده و به آنها دوخت گان را آموزش داده است. حالا آن عده که شرایط کار کردن در خانه را ندارند، مثل نجیب، به کارگاه میآیند و پشت چرخ مینشینند. حاصل این همکاریها تولید نزدیک به دوهزار گان در روز شده است.
در کارگاهی که پروانه راهاندازی کرده، تعداد کمی مستقیم به کارگاه میآیند، یک نفر مشغول برش زدن میشود، چند نفر پشت چرخ نشستهاند و یک نفر آنها را ضدعفونی کرده و فردی دیگر هم گانها را بستهبندی میکند. پروانه و نجیب، فقط دو نمونه از مهاجران افغانستانی هستند که این روزها در کارگاهها به مردم ایران خدمترسانی میکنند؛ خواه با اولویت رفع نیاز مالی، یا صرفا برای کمک به جامعه ایرانی. گزارشهای بسیاری منتشر شده که نشان میدهد مهاجران افغان در کنار ایرانیها مشغول کار هستند. در کرمان دو دختر جوان افغان میز تحریر خود را به میز خیاطی تبدیل کردهاند و با چرخ خیاطیهای امانتی، مشغول دوخت ماسک هستند. در شرق شیراز، عده دیگری از مهاجران افغانستانی در یک کارگاه جهادی دوزندگی ماسک، مشغول تهیه ماسک هستند و این ماسکها را به صورت رایگان عرضه میکنند. این افراد هم مانند سایر اعضای جامعه در معرض خطر ابتلا به کرونا قرار دارند. بر اساس برخی آمارهای رسمی، تاکنون حدود ۱۰ نفر از شهروندان مهاجر افغان به دلیل ابتلا به کرونا جان خود را در خاک ایران از دست دادهاند. جمعیت آنها در خاک ایران زیاد نیست، اما حس نوعدوستی این جمعیت اندک در این روزها بهزیبایی خودش را نشان میدهد.
درباره مصایب مادران باردار در روزهای شیوع کرونا
مهمان سال های کرونا
پانیذ میلانی
«قبلا پدر بچه هم میتوانست همراه مادر بچه وارد اتاق شود و از لحظه لحظه اتفاقهایی که میافتد، باخبر شود و بزرگ شدن بچهاش را ببیند. اما الان این قسمت حذف شد و دیگر پدر بچه نمیتوانست به اتاق بیاید و من باید بهتنهایی میرفتم و همه اینکارها را بدون همراهی همسرم انجام میدادم.»
این صحبتهای یکی از خانمهای بارداری بود که غمگینترین قسمت کرونا را جلوگیری از ورود پدر بچه به اتاق سونوگرافی میدانست. در روزهای شیوع ویروس کرونا، او مثل همه خانمهای باردار باید برای معایناتش به پزشکش مراجعه میکرد. در حالت عادی مراجعه به پزشک برای چکاپ شاید یکی از کارهای عادی در دوران بارداری باشد، اما وقتی این کار تبدیل به یکی از چالشهای استرسزای زندگی مادران شد که کرونا جایش را بین خانههایمان باز کرد. حالا دیگر هیچچیز سر جای خودش نبود. نه بچهها، نه مادران و نه تمام چیزهایی که تا قبل از آن در دوران بارداری همه برایشان ذوق میکردند، مثل خریدن سیسمونی.
تشویش به توان دو
وقتی زندگی در عادیترین حالت خودش جریان داشت، مادر شدن به خودی خود کاری پرمسئولیت به حساب میآمد. از تصمیم برای بچهدار شدن تا هزینهها و معاینات مختلف و زیر نظر گرفتن قبل و حین و بعد از بارداری. اما از وقتی کرونا وارد کشور شد، تابهحال هیچچیز به حالت عادی خودش برنگشت. از بین همه کسانی که به خاطر بیماری یا هر مسئله دیگری مجبور بودند به بیمارستانها یا مطب پزشکان مراجعه کنند، شاید مادران بیشتر از همه اضطراب داشتند. چون آنها مسئول جان یک نفر دیگر هم بودند و به آن یک نفر دیگر حسی را داشتند که خیلیها به تپیدن قلب خارج از بدن تشبیهش میکنند.
یکی از مادرانی که بعد از دومین آزمایش و چکاپش در دوران بارداری درگیر کرونا شد، گفت: «همه برای جلوگیری از اینکه به کرونا مبتلا شوند، خودشان را در خانه قرنطینه کردهاند و ما هم سعی میکردیم همین کار را کنیم، اما من به خاطر چکاپها و آزمایشهایم مجبور بودم به بیمارستان و مطب و آزمایشگاه بروم. من باید هر سه هفته یک بار به خاطر قرص، دارو، مکمل، وضعیت بچه و… به پزشکم مراجعه میکردم و نمیتوانستم نروم.
دکترم در یک وضعیت عجیب و غریب محافظتی بود. با ماسک و دستکش و حلقههایی که جلوی صورت میگیرند، به مراجعان رسیدگی میکرد. خیلی هم سریع بیماران و مراجعان را معاینه میکرد. در خیلی جاها ماسک و دستکش اجباری بود و اگر یک سرفه میکردی، حالا هر نوع سرفهای، سریع تو را بیرون میکردند. به نظر من که اتفاق خوبی افتاده، و آن اینکه هر دو طرف، چه دکتر چه مراجعان، رعایت میکردند.»
جنس استرسها عوض شد
او درباره تغییراتی که بعد از کرونا در مطبها و آزمایشگاهها ایجاد شده بود، گفت: « اتفاق خوبی که افتاده بود، این بود که اولا تمام جاهایی که من رفتم، وقتی شده بود. به این معنی که هر کس باید در یک ساعت خاص وارد آزمایشگاه میشد و مدارکش را تحویل میداد و بعد باید در ماشین یا جای دیگری منتظر میماند تا نوبتش شود و صدایش بزنند، در غیر این صورت از ورودش جلوگیری میشد، که همین باعث شد از ازدحام جمعیت جلوگیری شود. این روش مخصوصا برای جاهایی مثل مطب دکتری که من به او مراجعه میکردم، خیلی کارساز بود، به خاطر اینکه مطب این دکتر همیشه شلوغ بود. هنگام ورود به آزمایشگاه هم درجه بدن اندازهگیری میشد و همه جا هم مرتب با الکل تمیز میشد. من که همیشه با ماسک و دستکش راه میرفتم و یک اسپری هم دستم بود تا به هر جا که دست زدم، اسپری هم بزنم. حتی من میدیدم که دستگاهها هم ضدعفونی میشد و زیراندازها مرتب و سریع تعویض میشد.»
پرسیدم رفتار مردم با یکدیگر در مطب پزشکان چطور بود؟ گفت: «واقعیتش این بود که همه از یکدیگر میترسیدند و سعی میکردند با فاصله از یکدیگر حرکت کنند. یکسری مشکلی نداشتند و رعایت میکردند، اما یکسری دیگر زیاد حواسشان جمع نبود. مثلا دستکش دستشان میکردند، اما حواسشان نبود که این دستکش نباید به هر جایی برخورد داشته باشد. رفتارها در مجموع خوب بود، اما همه یکدیگر را با استرس نگاه میکردند. مثلا یک بار در مطب یک آقایی سرفه کرد؛ از همان سرفههایی که وقتی صدایمان میگیرد، میکنیم. همان سرفه کوچک استرس وسیعی در فضا ایجاد میکرد یا خودم که یک شکلات خوردم و سرفهام گرفت و خودم از این سرفه حرص میخوردم و میخواستم جلوی خودم را بگیرم، به خاطر اینکه به کسی استرس ندهم.»
بعد خودش جواب خودش را داد و گفت: «فضای استرسزایی بود که میتوانست شیرینتر باشد، اما همه اینها به رفتار خود پزشک برمیگشت. خیلی از دکترها اصلا از اسپری الکل استفاده نمیکردند، بعضیهای دیگر همیشه اسپری الکل دستشان بود و بعد از رفتن بیمار روکش تخت را عوض میکردند. همه اینها بیشتر به سیاستهای خود پزشک مربوط میشد.»
توفیق اجباری
کرونا روی احساسات، شغل، سبک زندگی و هر چیز دیگری تأثیر گذاشت. خیلیها سریع توانستند با این تغییرات کنار بیایند و آنها را قبول کنند تا بهتر بتوانند ادامه دهند، اما خیلیهای دیگر در همان چند قدمی اول مانده بودند. این مادر باردار درباره وضعیت روحیه خودش در دوران کرونا گفت: «اوایل وقتی کرونا تازه وارد ایران شده بود، خیلی ناراحت بودم و گریه میکردم و غصه میخوردم، اما بعد از یک مدتی که به دکتر مراجعه کردم، دکتر به من گفت بچهات وزن نمیگیرد. با اینکه خوب غذا میخوردم، اما بچهام وزن نمیگرفت. کمی فکر کردم و دیدم کاری از دست من برنمیآید و از آنجایی که یکی از ویژگیهای من این است که سریع رها میکنم، تصمیم گرفتم از اینجا به بعد دیگر به این نگرانیها فکر نکنم و دقیقا از همان نقطه بود که اتفاقهای خوبی برای بچه من افتاد. از آنجا بود که خوب غذا خوردم، چیزهایی که سالم بود خوردم، استراحت کردم و به نظر من این ماههای اخیر اتفاق خوبی برای بچه من بوده. بعد از اینکه دوباره پیش پزشکم رفتم، به من گفت که همه چیز حالا سرجای خودش است. این به مادر بستگی داشت که چقدر میتوانست خودش را کنترل کند.»
او دیدی داشت که شاید نهتنها خیلی از مادران، بلکه اکثر جامعه آن را نداشتند. به اعتقاد او کرونا وضعیتی است که وجود دارد و کاری هم از دست ما برنمیآید. همه جای دنیا درگیر این بیماری هستند، پس بهتر این است که زودتر قبول کنیم در چه شرایطی قرار داریم. او گفت: «مثل اینکه خیلی از نقاط دنیا جنگ بود و مامانها در همان شرایط هم بچههای خود را به دنیا میآوردند و از آنها محافظت میکردند.» این مادر باردار در آخر گفت: «اتفاقا من فکر میکنم این دوران قرنطینه برای من که تمام مدت سرکار بودم و مشغله داشتم، خیلی دوران خوبی بود. بالاخره توانستم یک مقدار استراحت کنم و کتابهای بارداری بخوانم. به نظرم همه ما باید به سمتی پیش برویم که خودمان را قبول کنیم؛ آن موقع است که همه چیز برایمان بهتر میشود.»