پای حرفهای خالق نقش قیصر، سید گوزنها، رضاموتوری و…
سهیلا عابدینی
«من دلم نیومد به شما جواب ندم. آندفعه یکی دو بار خیلی از ایران اذیت شدم، واسه همین به شما گفتم نمیخوام حرف بزنم، ولی اگه قول میدی هرچی که من میگم، همون رو چاپ کنی، باهات مصاحبه میکنم. منصفانه ازت خواهش میکنم حرفهای منو تغییر ندی. من راجع به خودم حرف میزنم، با کسی کاری ندارم.» اینها آخرین حرفها و اتمام حجت آقای بهروز وثوقی است که با «قول شرف» من تمام میشود. بهروز وثوقی برای ما نسل دهه ۶۰ و ۷۰ و ۸۰ یعنی خاطرهای که پدر و مادرهایمان با لذتی تمامنشدنی از آن حرف میزنند، یعنی عکسی روی دیوار خانه بعضی از پدربزرگهایمان، یعنی یکی از تصاویر ثابت سالهای قبل سینمای ایران. برای ما این شخصیت یعنی فیلمهایی که جسته و گریخته میتوانیم در اینور آنور پیدا کنیم. بهروز وثوقی از معدود هنرمندانی است که نسل قبل از ما آن را بسیار ستوده. چه نقشها که او را در میان مردم به اوج شهرت رسانده و نگه داشته. حال برای مصاحبه با بهروز وثوقی به شماره تلگرام ایشان پیغام میگذارم، چندین بار. در واتساپ چندین بار. تلفن میکنم و پیغام میگذارم، چندین بار. همینطور که خودم را دلداری میدهم، یکوقتی از شب روی صفحه گوشیام نشان تماس تلفنی از طرف بهروز وثوقی نشان داده میشود. بیشتر از اینکه خوشحال باشم، شوکهام. صدایش همانی که در فیلمهایش شنیدهایم و مهر و ملاطفتش همانی که انتظار میرود. میگوید خانه نیست و وقتی برگشت، درباره مصاحبه با هم صحبت میکنیم. من در پوست خودم نمیگنجم. با اینکه چند ماه این انتظارِ برگشت طول میکشد. بالاخره شنبه شبی دوباره تلفن میکنم و یکشنبه موفق میشوم با ایشان صحبت کنم. وقتی تلفن را قطع میکنم، باز هم شوکهام. بهروز وثوقی چیزهایی یادش آمده بود که خوشایند من و ما نبود. گویا قبلا دوستانی از مجله فلان و روزنامه بهمان با ایشان مصاحبه گرفته بود و خروجی کار همانی بوده که خودشان صلاح دانسته بودند که باشد. حالا کار سخت شده بود. چندین و چندین باره زنگ زدم و پیغام گذاشتم که ما این نیستیم و نبودیم و نخواهیم شد… ولی نمیشد. دلگیرتر از آن بود که به این حرفها، حرفهای کسی که نمیشناخت، دوباره اعتماد کند. مصاحبه گلستان و سایه و محمدعلی و ملکمطیعی را فرستادم، دستخط ابراهیم گلستان را که با رضایت خاطر از مصاحبهشان چند خطی اعلام وصول و خرسندی کرده بودند، فرستادم. ۱۰۰ نامه فرستادم… واقعا کار نشدنی شده بود. حالا دیگر بیشتر دلمان میخواست این آقای بازیگر چندین نسل برایمان حرف بزند. مدام با خودم میگفتم آخر چرا؟ چرا برادر من، چرا خواهر من، چرا همکار من، چرا کاری میکنی که پلها را برای بقیه همکارانت خراب کنی! در این اوضاعی که قلمهایمان بهزحمت ایستادهاند، در این بازار سیاه کاغذ که نشریههای سفیدمان به نفسنفس افتادهاند، چرا این کجرفتاریها و نابلدیها و بیاخلاقیها… تقریبا چندین هفته هر شنبه و یکشنبه عادت کرده بودم که شماره بهروز وثوقی را بگیرم و پیغام بگذارم، تا اینکه بالاخره صدایش را دوباره شنیدم، اولش عصبانی شد… منِ بُغکرده را که از پشت تلفن دید، گفت حالا در مورد چه میخواهیم صحبت کنیم.
آقای وثوقی عزیز، به اعتقاد بسیاری، شما از محبوبیت افسانهای در بین طرفدارنتان برخوردارید، خودتان دلیل این محبوبیت را چه میدانید؟
مسئله محبوبیت افسانهای را نمیدانم معنیاش به من میخورد یا نه، اما آنچه مسلم است، این است که من به این دلیل که یک مقدار کارهای سبکی را که همه میکنند و من نکردم، محبوبیتم بین مردم حفظ شد. اگر نه، من وقتی آمدم آمریکا، اینجا خیلی به من پیشنهاد شد که کارهای مختلفی انجام بدهم. یک مقدار هم اولش انجام دادم، بعد دیدم نه، اینها آن چیزی نیست که چیزی به من اضافه کند. بهتر است تا کم نکرده از من، ولش کنم. به همین دلیل ول کردم و نکردم. این «نکردن هرکاری» باعث شد مردم همینطور منتظر باشند و ببینند که من چه کار مهمی را ممکن است انجام دهم. آن فیلمها را چندین و چند بار نگاه کردند. این باعث شد این محبوبیت را آنها حفظ کنند برای من، همین.
برای جوانها و کسانی که جویای نام در بازیگری و هنر هستند، چه کارهایی را برای رسیدن به موفقیت پیشنهاد میکنید؟
اگر کسی بخواهد واقعا بازیگر سینما شود، یا بههرحال وارد هنر شود، اول باید فکر کند که آن قضیه را جدی ببیند. اگر جدی نداند و فقط به خاطر شهرتش یا به خاطر پولش و این چیزها بخواهد بیاید جلو، دوام زیادی نخواهد داشت. یکی از عللی که من این مسئله مهم را حفظ کردم، همین بود که سینما برای من جدیترین کاری بود که ممکن بود انجام دهم. به همین دلیل اگر شما فیلمهای مرا نگاه کنید، در بعضی فیلمها من زشتترین قیافه را دارم، ولی برایم مهم نبوده آن، مهم این بوده که آن کاری که میخواهم بکنم، اینقدر جدی است و درست است که باید آنطور باشد.
علاوه بر مردم عادی، بسیاری از بزرگان عرصه سینما و هنر از جمله عباس کیارستمی، اصغر فرهادی، پرویز پرستویی، خسرو شکیبایی، شهاب حسینی و… بارها در موقعیتهای پیشآمده از شما تقدیر کردهاند، واقعا دلیل این ماندگاریای را با اینکه سالها با مخاطبان ارتباط نزدیک نداشتید، در چه میدانید؟
اولین دلیلش همان است که چند دقیقه پیش خدمتتان عرض کردم؛ به دلیل جدی گرفتن هنرم، کارها اثرگذار شد و چون اثرگذار شد، جوانهایی که داشتند تازه وارد کار سینما میشدند، آنها وقتی این را دیدند و خودشان هم فکر کردند که پس باید اینطوری باشند که بتوانند موفق شوند. کیارستمی از دوستان خیلیخیلی نزدیک من بود. هیچوقت یادم نمیرود تیتراژ فیلم «قیصر» را که کیارستمی درست کرد، روی بازوی خالکوبیشده پهلوانها بود. بعد از آنکه تیتراژ آن فیلم را ساخت، یک روز با همدیگر ناهار میخوردیم یا جایی مهمان بودیم، به من گفت میدانی چقدر این کار اثر گذاشته روی من و مرا علاقهمند کرده به سینما. میخواهم این کار را دنبال کنم. البته آنموقع شروع کرده بود به فیلمهای کوتاه ساختن، ولی بعدا دیگر فیلمهایش بلند شد. آقای فرهادی هم که خب، بههرحال یکی از کارگردانهای خیلی خوب سینمای مملکت ماست که جایزه اسکار دو دفعه گرفته. این شوخی نیست، در سنی هم هست که فکر میکنم حالاحالاها جا دارد اسکارهای بعدی را بگیرد. فکر نمیکنم هیچ کارگردان جوانی در دنیا به سن آقای فرهادی توانسته باشد دو تا جایزه اسکار در دو سال گرفته باشد. ایشان را هم من گاهی باهاشان تلفنی صحبت میکنم، برای من قابل احتراماند، ایشان هم به من احترام میگذارد. همیشه هم میگوید کاش میشد یک کاری هم با هم میکردیم. آقای شکیبایی هم خودش تعریف کرد که شما زمانی که دوبله میکردی، من از پشت اتاق دوبله از اتاق فرمان که ضبط میکردند، شما را نگاه میکردم. آنموقع تازه فیلم شروع کرده بودی و من میگفتم کاش من هم بشوم مثل آقای وثوقی. خب، آقای شکیبایی پشتکار داشت، علاقهمند بود و همانطور که گفتم، جدی گرفت کارش را و موفق بود در کارش. اینجا هم آمد، تقریبا یک ماه، ۲۰ روز مهمان من بود. یک فیلم کوتاه ساخت از من با خودش، که نمیدانم شما آن را دیدید یا نه، به نام «سلامی دیگر». آقای پرویز پرستویی هم که خب الان یکی از مهرههای خوب سینمای مملکت است. ایشان هم آمد اینجا یک روزی با هم ناهار خوردیم و صحبت کردیم و از گذشته حرف زدیم. ایشان هم همیشه به من لطف داشته. در فیلم مستند من هم یک قسمتهایی را خودش اجرا کرده است. آقای شهاب حسینی هم کارش را جدی گرفته، به همین دلیل توانسته در آن موفقیتهای زیادی پیدا کند. اولین بازیگری است که در فستیوال کن جایزه گرفته. این آسان نیست، کار سادهای نیست. نشان میدهد که این آدم هم کارش را جدی گرفته و روی کارش خیلی کار میکند، خیلی اثرگذار شده. از دوستان خیلی خوب من هم هست و مثل پسرم دوستش دارم. گاهی میآید اینجا و تلفنی به من میکند و احتمالا میبینیم همدیگر را. نیم ساعت، سه ربعی میبینیم همدیگر را.
اگر دوباره به دنیا میآمدید، آیا باز هم بازیگری را انتخاب میکردید؟
صددرصد. چون اگر الان به دنیا میآمدم (میخندد) و میدانستم که من چه کار میتوانم بکنم، اگر میدانستم، حتما، صددرصد بازیگری را انتخاب میکردم.
شهرت علاوه بر حُسنهای بسیاری که دارد، مسائلی هم دارد که بعضا سوپراستارها از آن مینالند، آیا برای شما هم موارد آزاردهندهای پیش آمده؟
ابدا. ابدا. برای اینکه روز اولی که من وارد این کار شدم، میدانستم که اگر آدم معروفی شوم، بههرحال مقدار زیادی مسائلی دوروبر من خواهد بود که من باید عادت کنم و سخت نگیرم. من اگر یک تئاتری را بازی کنم، که میکردم، آخر شب مردم میایستادند به امضا گرفتن از من. تئاتر را معمولا تا بیشتر از ساعت ۱۲ در آمریکا اجازه نمیدهند که مسئول تئاتر یا کس دیگری در آن باشد، آن ساعت دیگر باید آنجا را خالی کنند. مردمی که ایستاده بودند و هنوز به امضاهایشان نرسیده بودند، من میگفتم نگران نباشید، اینجا که تعطیل بشود، میرویم دم در بیرون تئاتر. من میایستم و تا آخرین نفر با شما خواهم بود و با آخرین نفر عکس میگیرم، به آخرین نفر امضا میدهم. همین کار را هم میکردم. ساعت یکونیم، دو تازه میرسیدیم به هتل. سوال شما را من اینطور میتوانم جواب دهم.
درباره دلخوری و ناراحتی که از اهالی رسانه دارید، بفرمایید. با هم در این مورد چالش نسبتا زیادی داشتیم. چه کار کردند که باعث رنجش شما شدند؟
خب، ببینید من آنموقع که در ایران بودم و مصاحبه میکردم، قبل از اینکه مصاحبه چاپ شود، سردبیرش به خاطر دوستیهایی که با همهشان داشتم، این را برای من میفرستادند یا از من خواهش میکردند میرفتم دفترشان و مصاحبه را میدیدم و اگر غلطگیری لازم بود، انجام میدادم، وگرنه میگفتم همین خوب است، چاپش کنید. ولی در این سالها دو، سه بار از ایران به من تلفن شد و خواستند که با من مصاحبه کنند. من هم به هوای همان موقعها فکر کردم همانطوری خواهد بود و مصاحبه کردم. ولی درست هرچه من گفتم، آنها آنجور که دلشان میخواست، برداشتند و نوشتند. مطالب آن چیزهایی نبود که من گفته بودم، یا دلم میخواست که آنطور باشد. مثلا یکی از من پرسیده بود و عکس مرا هم گذاشته بود در مجله، یک عکس کوچکی از من گذاشته بود و زیرش نوشته بود بهروز وثوقی گفت که به هر قیمتی من حاضرم برگردم ایران، من اصلا چنین حرفی نزدم، اصلا چنین چیزی نگفتم. به هر قیمتی برگردم، چرا؟ چرا به هر قیمتی برگردم؟ به هر قیمتی که نمیشود رفت یک جایی و یک کاری کردم. در داخل مجله هم در مصاحبه خودشان هرچه دلشان خواسته بود، نوشته بودند. یک مجله دیگری بود که آنها هم مثل شما تلفن کردند به من و گفتند آقای وثوقی بعد از تنظیم مصاحبه را برایتان میفرستیم شما ببینید و اگر از نظر شما اشکالی نداشت و درست بود، آنوقت چاپ میکنیم. ولی هیچوقت این کار را نکردند. بعدا آن مجله به دست من رسید و دیدم تمام سوالات مرا آنجور که دلشان خواسته، جواب دادند نه آنطور که من جواب داده بودم. به همین دلیل از شما خواهش کردم هرچه را که من میگویم، چاپ کنید و کار را قبل از چاپ بدهید خودم هم ببینم. اول هم نمیخواستم مصاحبه کنم، بعد گفتم نه، این درست نیست. به شما هم اولش گفتم اگر میخواهید مثل آنها صحبتهای مرا عوض کنید، با من مصاحبه نکنید. از خودتان هر چه دلتان میخواهید بنویسید دیگر، من برای چه بگویم.
شما با کارگردانهای زیادی در داخل و خارج از کشور کار کردید که همه هم به نوعی از سرآمدان بودند، بفرمایید کار کردن با کدامیک را بیشتر دوست دارید و چرا؟
من دو کارگردان را به معنای واقعی کلمه، کارگردان میشناسم و دوست دارم؛ یکی جلال مقدم بود که با هم فیلم «پنجره» و فیلم «فرار از تله» را ساختیم و یکی هم آقای ناصر تقوایی که با هم فیلم «نفرین» را ساختیم.
اگر اهل خاطرات باشید، معمولا خاطرات مربوط به کدام فیلم یادتان میآید، مثلا گریم خاص، دیالوگ ماندگار، شخصیت اصلی، عوامل فیلم، قصه فیلم، خاص بودن نقش، سانسور فیلم، …
ببینید، من آن پنج، شش سال آخر بودنم در ایران آنقدر قدرت داشتم که داستان را انتخاب بکنم، کارگردان را انتخاب بکنم و آدمهای دیگر را. سعی میکردم انتخاب درستی بکنم. از ۱۰ تا سناریویی که به من داه میشد، ممکن بود یکی یا دوتا را انتخاب بکنم برای کار کردن. تهیهکننده که بههرحال سرمایهگذار بود، اختیار تام به من میداد، چون میدانست من درنهایت به نفع او کار خواهم کرد. اختیار تام میداد در مورد انتخاب کارگردان، انتخاب هنرپیشه، انتخاب فیلمبردار و سایر گروه. درنتیجه آن چهار، پنج سال آخر فیلمهایی که من داشتم، همه فیلمهایی بوده که هم من دوست داشتم، هم به نحو احسن ساخته شده با کمبودهایی که در آن زمان داشتیم ما.
آیا به فکر راهاندازی کلاس بازیگری افتادهاید؟
یکی از آرزوهایم است. خیلی دلم میخواست که- البته دلم میخواست ولی عملی نیست- در ایران بودم. اگر در این سن هستم در ایران بودم و ۳۰ نفر یا ماکسیمم ۳۵-۴۰ نفر از جوانها را خودم انتخاب میکردم، با امتحانهایی که از آنها میگرفتم و تمام این ۵۰-۶۰ سال تجربهام را در اختیار آنها میگذاشتم مجانی.
اگر اخبار سینمای ایران را دنبال میکنید، به نظرتان بازیگران ایرانی در حال حاضر در چه سطحی هستند؟
خب، به دلیل امکانات ضعیفی که هست، آن ضعف در فیلم دیده میشود، ولی بیشتر هنرمندان ایرانی کارهایشان را با سختی انجام میدهند. این یک چیز کاملا مشخصی است. من یکی دو فیلم دیدم و دیدم که خیلی کارهای درستی انجام دادند.
اگر بخواهید سینمای امروز ایران را با سینمای دورهای که خودتان بازی میکردید، مقایسه کنید، چه نکاتی را بیان میفرمایید.
مهمترین نکاتی که میشود فرق گذاشت بین این دو دوره اینهاست؛ تهیهکنندههای ما آن زمان سرمایه زیادی نداشتند، درنتیجه ما مجبور بودیم بهشان تخفیف بدهیم، مجبور بودیم کوتاه بیاییم که فیلم ساخته شود. امکانات ساختن فیلم هم برای ما خیلی کم بود، به همین دلیل ما حتی نمیتوانستیم صدا را سر صحنه بگیریم. جمعیتی که پشت صحنه و جلو صحنه بودند، روی همدیگر شاید ۱۰ نفر نمیشد، ولی الان ۵۰-۶۰ نفر فقط پشت دوربین کار میکنند. توجه میکنید چه میخواهم بگویم؟ درنتیجه، این روی کار هم اثر میگذاشت دیگر. من خودم بارها دوربین را، به دلیل اینکه آدم نداشتیم، خودم گذاشتم روی کولم بردم یک خرده آنورتر که یک کار دیگری را انجام بدهیم. سخت بود، خیلی سخت بود. اگر بخواهم دقیق بگویم، آن فیلمهایی که ما آنموقع ساختیم که تازه اثرگذار هم بوده و هست و هنوز هم در خاطره مردم باقی مانده، واقعا سخت بود. ولی الان امکاناتشان خیلی بیشتر است. نسبت به امکاناتی که دارند، فکر میکنم شاید یکی دو کارگردان دارند درست استفاده میکنند. همه آنجور که باید، استفاده نمیکنند از کار.
در فیلمهای قبل از انقلاب در ایران، معمولا یک قهرمان وجود داشت که بسیار مورد ستایش مردم قرار میگرفت، این قهرمان چقدر در شهره شدن بازیگر آن نقش تاثیر داشت؟
من فکر میکنم آن قهرمانی که شما راجع به او در گذشته صحبت میکنید، حق انتخابش خیلی مهم بوده، خود من مثلا؛ من برای اینکه یک تهیهکننده را قانع کنم که مثلا «داش آکل» را بسازد، یا «گوزنها» را بسازد، مجبور بودم «ممل آمریکایی» را هم بازی بکنم که فروش بکند و چشمشان را بگیرد و بگویند خب حالا که این، این را بازی کرده و فروش کرده، فیلم بعدیاش هم فروش میکند. خوشبختانه فیلم بعدی هم که مثلا «گوزنها» بود، فروشش را میکرد، ولی هیچ تهیهکنندهای حاضر نبود بیاید سرمایهاش را بگذارد روی فیلم ریسکی. درنتیجه آن اتفاقهای آنجوری میافتاد. من این حمایت را همیشه از تهیهکننده در آن زمان میکردم و خوشبختانه موثر هم بود، چون سخت بود برای یک تهیهکننده. بعد دیگر حرف مرا باور میکردند. من میگفتم بیا «داش آکل» را بساز، باور میکرد، قبول میکرد که بله میشود ساخت، چون بههرحال میتوانست استفادهاش را ببرد، یا اگر از آن فیلم نمیبرد، فیلم بعدی را که با من میساخت، میبرد.
در حال حاضر «قهرمان» دیگر با شدت آنموقع در فیلمهایمان وجود ندارد، ولی خیلی از ما همچنان در فیلم دنبال یک قهرمان میگردیم. آیا الان هم احتیاج هست به قهرمان؟
خب، یک مقدار مقصرش وزارت ارشاد است. بههرحال جلو بعضی کارها را میگیرد و نمیگذارد، اصلا مثل اینکه دوست ندارند قهرمانسازی بکنند. خیلی فیلمها را مجوز ساخت میدهند، ولی مجوز نمایش نمیدهند. اگر آن فیلم مجوز داشته برای ساختن، دیگر مجوز برای نمایش چه چیزی است؟ البته زمان ما هم سانسور بود. خوشبختانه مسئله ما فرق میکرد. به دلیل اینکه وقتی شما یک سناریو را میفرستادی به وزارت فرهنگ و هنر، گروهی آن را میخواندند، آدمهایی بودند که باید نظر میدادند. بعد هر صفحه آن یک مهر زده میشد، یعنی شما نمیتوانستی دیگر یک صفحه اضافه کنی، یا یک صحنه را کم کنی از آن. اگر کم میکردی، میفهمیدند، اگر اضافه میکردی، میفهمیدند، چون بعدا با صفحهبهصفحه سناریو فیلم را میدیدند. اگر صفحهبهصفحه فیلمبرداری شده بود، حتی اگر یک مقدار اشکال هم داشت، چون آن صفحه را اجازه داده بودند، دیگر آن فیلم اجازه داده میشد. الان آنطور نیست. الان مجوز میدهند برای ساختن، ولی برای نمایش مجوز ندارد. فیلم سالها میخوابد و معلوم نیست سرانجامش چه شود. آن تازگیاش هم از بین میرود. به همین دلیل بعد از اینکه مدتها میگذرد، یک مقدار زیادی هم باز سانسور میشود، یا یک مقداری فیلمبرداری میکنند و میگذارند. دیگر آن فیلم، فیلم نیست که.
به نظرتان سینمای ایران در هالیوود روزی جایگاه خود را به دست خواهد آورد؟
حتما. به نظر من صددرصد. همانطور که میبینیم الان آقای فرهادی یک جای مخصوصی دارد در هالیوود. من فکر میکنم جوانهای دیگر هم به این شکل خواهند آمد و یواشیواش این راه باز خواهد شد برای آنهای دیگر. فکر میکنم جایگاه خیلی خیلی خوبی در هالیوود خواهند داشت. الان بیشتر فیلمها در بیشتر فستیوالهای دنیا میرود و جایزه هم میگیرد.
درباره کتاب زندگینامهتان بفرمایید، چقدر از این اثر استقبال شده و اینکه آیا در ایران هم منتشر خواهد شد؟
این کتاب هیچ چیز سانسوری ندارد؛ هیچ چیزی. سرگذشت زندگی من است؛ چطور وارد سینما شدم، چطور فیلمها را بازی کردم… تمام شد. ولی خب، بههرحال در ایران اجازه چاپ ندادند. یک شرکت کتاب بود مثل اینکه میخواست چاپ بکند. از من اجازه گرفت، من هم سیدی و عکسها را برایشان فرستادم. همه کارهایش را کردم، بعد رفت وزارت ارشاد و مثل اینکه آنجا ایراد گرفتند. گفتند باید حالا برود یک گروه دیگری بخواند. یک گروه دیگری خواندند و چند گروه این را خواندند و دیدند که هیچ چیزی ندارد که به آن ایراد بگیرند، ولی به خاطر اسم من شاید زیاد خوشایند نبود برایشان، به همین دلیل اجازه ندادند. ولی دوستانی که از ایران میآمدند و مثلا من نمایش داشتم اینجا و کتابم هم آنجا بود، مردمی که میخواستند، برمیداشتند کتاب مرا. چندین نفر کتاب را بردند ایران و آنجا مثل اینکه تکثیر کردند. البته زیاد آن حالت کتاب مرا ندارد. اگر یک روزی بشود، دلم میخواهد که آنجا چاپ شود. تمام سرگذشت کاری من در این کتاب هست.
درباره زندگی روزمرهتان بفرمایید که معمولا چگونه میگذرانید؟
گاهی یک تئاتر بازی میکنم، گاهی یک فیلم بازی میکنم، منتها خیلی محدود. چون انتخاب باید بکنم آن چیزی باشد که دوست داشته باشم. مواقع بیکاری هم ورزش میکنم، هم کتاب میخوانم، هم موزیک گوش میدهم. بههرحال اینطوری میگذرانم دیگر.
چهره و بدن را در کار بازیگری، چقدر مهم میدانید؟ این دو عنصر الان در سینمای دنیا چه جایگاهی دارند؟
به نظرم چهره و بدن اصلا مهم نیست، چون هر چهرهای به درد یک رولی میخورد، هر بدنی به درد یک رولی میخورد. خب، اگر آدم همه چیزش درست باشد و یک آدم سالمی باشد و از هر نظر، نمیگویم زیبا باشد ولی بههرحال صورت درستی داشته باشد، هیکل درستی داشته باشد، احتمالا ممکن است در فیلمهای بیشتری هم بتواند نقشهایی داشته باشد. به طور کلی هر کسی میتواند در سینما جا داشته باشد برای خودش.
مشهور است که شما هنوز مرتب ورزش میکنید، آیا قبل از ورود به کار بازیگری هم ورزش میکردید؟
بله. من قبل از ورود به عرصه بازیگری تنیس بازی میکردم، دوچرخهسواری میکردم. مثلا میرفتیم شیراز برای فیلمبرداری، روزهایی که من کار نمیکردم، تمام روز را میرفتم دوچرخهسواری. یکجوری معتاد شدم به ورزش در حقیقت. حالا دیگر در این سن هم یکجور دیگر دارم ورزش میکنم. میروم اینجا باشگاه یکونیم، دو ساعت هستم، دوچرخه میزنم و یک مقدار هم با وزنه کار میکنم، بعد میآیم.
با وجود اخبار زیاد و شور و هیجانی که حوالی نام و شخصیت «بهروز وثوقی» هست، ولی خود شما کمحاشیه به نظر میرسید و دیر به دیر در برنامهای یا جلو دوربین خبرنگاری ظاهر میشوید، در اینباره بفرمایید.
آخر دلیلی نمیبینم. هروقت یک کاری بکنم، بدم نمیآید که راجع به آن توضیحاتی بدهم به رسانهها. ولی وقتی کاری نمیکنم، دلیلی نمیبینم بیایم بنشینم و بیخودی صحبت بکنم، چه بگویم؟ وقتی کاری در دست آماده و یک فیلم تمامشده ندارم، چه جوری بیایم و راجع به آن توضیح بدهم. به همین دلیل فکر میکنم این گوشهگیری بهتر است باشد. هروقت یک کار درستی انجام بدهم، حتما میآیم و راجع به آن صحبت میکنم، چون نمیشود صحبت نکرد، باید صحبت کرد راجع به آن.
در حال حاضر در عرصه سینما و هنر مشغول چه کاری هستید؟
همینها که گفتم. هفتهای یکی دو سناریو میآید، یا ماهی سه، چهار تا سناریو و نمایشنامه از اینور آنور میآید و میخوانم و خوشم نمیآید. الان در خانه من دستکم حدود ۳۰ تا سناریو و نمایشنامه هست. اینها را خواندم، هیچکدام را دوست نداشتم آنطوری انجام شود. بعضیها را با نویسنده یا کارگردانش صحبت میکنم و نظراتم را میگویم، شاید او نظرات مرا قبول کند. اگر قبول کرد، آنوقت میتوانیم با هم کار کنیم. اینجوری وقتم را باهاشان میگذرانم.
خیلی از کسانی که الان دنبال بازیگری میروند، رویایشان این است که مثل بهروز وثوقی بشوند. بهروز وثوقی در حال حاضر رویایش چیست؟
خب، نمیدانم آنها چرا این رویا را دارند، اما من شخصا رویایم این است که بین هموطنانم باشم. دلم میخواهد آنجا باشم. در مملکتم باشم، چون ۴۰ سال است که من آن جمعیت را آنجوری حس نکردم. به همین دلیل یک کنسرتی که اینجا گذاشته میشود، یا یک نمایشی که از ایران میآید، یا یک فیلمی که از ایران میآید، من فوری میروم آنجا، برای اینکه در طول زمانی که آنجا هستم، ایرانیها آنجا هستند. یکدفعه حس میکنم در ایران هستم و اینجوری خودم را یک مقدار سبک میکنم.
دیگر از شما نمیپرسم که چقدر دلتان برای ایران تنگ شده، ولی میگویم که ما خیلی دلمان برای شما تنگ شده…
شاید باور نکنید که من یک ثانیه غفلتی ندارم از ایران، یعنی لحظهای نیست که به ایران فکر نکنم. فرق شما با من این است که شما بین مردم نبودید، من چون بین مردم بودم، همه صداها در گوشم است، همه صداهای ایران در گوشم است، همیشه هست. نمیتوانم بگویم که چه احساس غمگینیای به من دست میدهد و اذیتم میکند… ولی خب، بههرحال سرنوشت آدم است دیگر.
بهروزخان وثوقی عزیز در پایان از شما سپاسگزارم که پذیرفتید با ما صحبت کنید.
خیلی ممنون میشوم اگر همین کاری که کردی، وقتی نوشته شد و تصحیح شد و تنظیم شد، برای من هم بفرستی، من هم قبل از چاپ ببینم. هرچند که من حرفهایم را زدم، و شما من هم بگویم چاپ نکنید، چاپ میکنید. خوشحالم که با شما آشنا شدم. شما نسل جدیدی هستید که کنجکاوید در این موارد و این قشنگ است برای من. آرزویم این است که یک روزی اینقدر سنم به من اجازه بدهد، بههرحال سنی گذشته از من، یا خداوند اینقدر به من عمر بدهد که بیایم آنجا و شماها را از نزدیک ببینم. از مسئولان مجلهتان هم از طرف من تشکر کنید که بههرحال این موقعیت را گذاشتند که ما حرف بزنیم. سلام مرا به همه برسانید.
ستاره ساختن و بودن و شدن
سیری اجمالی به فرایند ستاره شدن در سینمای پیش و پس از انقلاب
خیلیها میگویند اصلا بازیگران حال حاضر سینمای ایران بازیگر نیستند و بازیگر یعنی ناصر و بهروز و فردین. شاید کسی در نقطه مقابل به این غلظت نظر ندهد، اما بسیاری هم میگویند که سینمای پیش از انقلاب عمدتا بزنبزن و عشقهای آبکی بوده و اصلا بازیگرها آنقدر که باید و شاید محک نمیخوردند. اینکه کدام بازیگر بهتر است و کدام ضعیفتر، شاید بتواند مورد یک پژوهش قرار گیرد، اما سوال اصلی در اینجا این است که فلان بازیگر چرا به درجهای از محبوبیت رسیده و آیا این الگوی محبوبیت تنوع خیلی خاصی دارد؟ در بین بازیگران زن، از سالهای پس از انقلاب تا اواخر دهه ۸۰، تقریبا میتوان گفت که دلیل اصلی موفقیت هر بازیگری مهارت او در ایفای نقش بوده و مسائل دیگر چندان اهمیتی نداشتهاند، اما سالهای پیش از انقلاب منطقهایی چندگانه برای به شهرت رسیدن یک بازیگر زن داشتهاند. به منظور پیدا کردن خط و ربطی در ستاره شدن بازیگران مرد هم چند نمونه را در سالهای دور و نزدیک با هم نگاهی میاندازیم تا بفهمیم که آیا واقعا کیفیت سلیقه مردم بالاتر رفته، یا پایین آمده، یا اصلا به طور کل چه تغییری کرده است. شاید مرور کردن این مسائل باعث شود حداقل یاد برخی از خاطرات بیفتیم و ببینیم که آن زمان چه فکر میکردیم و امروز چه.
آن روزها
از باب نمونه میشود به نام دو بازیگر مشهور سینمای سالهای پیش از انقلاب اشاره کرد؛ محمدعلی فردین، بهروز وثوقی. هر دوی این چهرهها دلایل مختلفی در موفقیت خود داشتند که هم وجوه هنری را شامل میشد، هم وجوه تجاری. البته قابلیت هنری بهروز وثوقی به محمدعلی فردین میچربید و چهره فردین جذابیت تجاری بیشتری برای فیلمسازان داشت. همین مسئله باعث میشود دوران طلایی این دو بازیگر تقریبا به دو بخش متفاوت تقسیم شود. فردین در سالهای ابتدایی دهه ۴۰ تا اواخر این دهه در اوج بود، اما بهروز وثوقی با روی کار آمدن جریانی که به آن موج نوی سینمای ایران میگویند، از سال ۱۳۴۸ تا سال ۱۳۵۶ تقریبا چهره اصلی سینمای ایران بود.
محمدعلی فردین در سال ۱۳۳۸ با بازی در فیلم «دوقلوها»، که اتفاقا مورد نقشآفرینی ناصر ملکمطیعی به عنوان نقش اول قرار گرفته بود، وارد سینمای ایران شد. سیمای زیبای این جوان که هنوز به ۳۰ سالگی نرسیده بود و البته پیشینه خانوادگی او در عرصه نمایش، باعث شد در سال ۱۳۳۸ با بازی در «چشمه آب حیات» اولین گام جدی خود را بردارد. از این زمان تا سال ۱۳۴۹ فردین با بازی در فیلمهای بسیار موفقی مانند «فردا روشن است» و «فریاد نیمهشب» به کارگردانی ساموئل خاچیکیان به چهرهای تجاری تبدیل شد و با «آقای قرن بیستم» چهرهای کاملا شناختهشده در سرتاسر ایران را به خود گرفت. سال ۱۳۴۴ سال تثبیت قدرت فردین بود، زیرا «گنج قارون» در همین سال روی پردهها رفت و پس از چند هفته ناموفق به یکی از محبوبترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران تبدیل شد که چیزی در حدود دو میلیون بلیت را فروخت. تا پایان دهه ۴۰ هم بازی در فیلمهایی چون «کوچه مردها» و «سلطان قلبها» و با صدای خوانندگانی چون ایرج و عارف باعث شد فردین برای همیشه در ذهن مردم ایران حک شود. دلیل محبوبیت بسیار زیاد فردین خلقوخوی خوب او، مردمداری و البته سیمایی پرجذبه بود، که همه این عوامل باعث میشد مردم ایران در ذهن خود از او قهرمانی بسازند که شاید بتوانند امیدهای خود را به او گره بزنند و همیشه خوب و نیکو بودن را در شخصیتهایی که بازی میکرد، تماشا کنند.
اگر نگاهی به کارنامه هنری بهروز وثوقی هم بیندازیم، متوجه میشویم که ۱۰ سال طول کشید تا او به شهرت اصلی خود برسد. او که از تقریبا ۲۱ سالگی با بازی در نقشهای بسیار کوتاه در فیلمهای نهچندان جاافتاده وارد سینما شده بود، پرونده اصلی سینمایی خود را در ۲۴ سالگی آغاز کرد و با بازی در فیلمهای کارگردانانی مانند عباس شباویز، آرامیس آقامالیان و دوست دیرینهاش، محمد زریندست، کمکم جایی برای خود در سینمای ایران پیدا کرد. در این دوره میتوان به فیلمهای مانند «صد کیلو داماد»، «خداحافظ تهران» و «دالاهو» اشاره کرد.
توانایی بازی بهروز وثوقی در نقشهای جدی و کمدی باعث شده بود خیلی از کارگردانها او را زیر نظر بگیرند. در دهه ۴۰ که زورآزمایی سینما و ادبیات ایران با عرصههای نو به اوج خود رسیده بود، یکی از این کارگردانان جوان و جدید بهروز وثوقی را زیر نظر گرفت و در سال ۱۳۴۷ «بیگانه بیا» را که داستان یک رابطه عاشقانه در مرحلهای بحرانی بود، با بازی بهروز وثوقی ساخت. این کارگردان جوان که امروزها او را به عنوان یکی از پیشکسوتان و چهرههای اصلی فیلمسازی سینمای ایران میشناسیم، یک سال بعد، یعنی در سال ۱۳۴۸ «قیصر» را ساخت، که به عنوان سکوی پرشی در کارنامه وثوقی عمل کرد. موفقیت تجاری و هنری «قیصر» باعث شد نام بهروز وثوقی بیش از پیش در سینمای ایران بپیچد و از آن به بعد نام مسعود کیمیایی هم به عنوان یکی از برجستهترین فیلمسازان ایران بر سر زبانها افتاد. از این به بعد بود که بازی در فیلمهای پرشماری مانند «رضا موتوری»، «داش آکل»، «بلوچ»، «دشنه»، «تنگسیر»، «نفرین»، «ممل آمریکایی»، «گوزنها»، «کندو» و «سوتهدلان» تنها به مستحکمتر شدن جایگاه بهروز وثوقی به عنوان ابرستاره سینمای ایران، چه در عرصه هنری و چه در عرصه تجاری کمک کردند. برای درک بهتر کارنامه بهروز وثوقی کافی است بدانید از «رضا موتوری» تا «سوتهدلان» تنها هفت سال طول کشید. چشمهای خود را ببندید و از برادری غیرتی در «قیصر» تا چهرهای کمیک در «ممل آمریکایی» و انسانی که مشکل ذهنی دارد در «سوتهدلان» را تصور کنید تا درک بهتری از گستره نقشآفرینی بهروز وثوقی پیدا کنید.
این روزها
این سالها چون هنوز جریان دارند و تکلیفشان مشخص و پاک نشده، شاید بهتر باشد به قول فرنگیها «همه تخممرغهایمان را در یک سبد نگذاریم.» اگر نگاهی به دو یا سه دهه اخیر سینمای ایران بیندازیم، از ابوالفضل پورعربی شروع میکنیم که با صدایی جذاب و چهرهای محبوب برای تماشاچیان قهرمان نیمه اول دهه ۷۰ بود و به واسطه بالاتر رفتن سن و بیماری، متاسفانه از نگاهها دور ماند. در همین دوران فریبرز عربنیا هم با بازی در فیلمهای برجسته از کارگردانان مشهور کشور در معرض دید همه جوانان قرار داشت، اما ورود او به عرصه تلویزیون و بازی در نقش مختار تقریبا آغازگر خداحافظی طولانیاش با مخاطبان سینما بود.
شهاب حسینی یکی از آن دسته بازیگرانی است که هم محبوبیت مردمی و تجاری نسبی دارد و هم تواناییهای هنریاش صفی طولانی از موافقان دارد. حسینی در سالها و فضای پس از ۱۳۷۶ ابتدا با حضور در رادیو و تلویزیون به عنوان مجری شناخته شد و نهایتا با بازی در سریالهای «پس از باران» و «پلیس جوان» مورد توجه عموم مردم ایران قرار گرفت. همزمان با «پلیس جوان» یعنی در سال ۱۳۸۰ شهاب حسینی با «رخساره» امیر قویدل وارد سینما هم شد و طی این سالها با بازی در آثار تهمینه میلانی، اصغر فرهادی و بهرام توکلی وجوه مختلفی از خود را نشان داد. قله هنری شهاب حسینی در دهه ۹۰ شمسی با بازی در فیلمهای «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» اتفاق افتاد که برای اولی برنده جایزه مجموعهای بازیگران از جشنواره برلین و برای دومی برنده جایزه بهترین بازیگر مرد از جشنواره کن شد. حسینی که به لحاظ توان هنری مقبول بسیاری از مردم ایران است، به واسطه ظاهر آرام و فروتنی که دارد، محبوبیتی بیشتر هم کسب میکند.
حامد بهداد هم بازیگری را در سال ۱۳۷۹ با «آخر بازی» همایون اسعدیان آغاز کرد و همان سال با «همسفر» در تلویزیون هم حضوری کوتاه داشت. بهداد در نیمه اول دهه ۸۰ محبوبیتی روزافزون داشت و کمکم با بازی در فیلمهای مسعود کیمیایی جای پای خود را اندکی سفتتر هم میکرد، اما خلقوخوی عجیب و حاشیهساز او، که در اصل عاملی از عوامل محبوبیتش بودند، به مرور زمان آنقدر او را به حاشیه بردند که تقریبا دهه پنجم زندگیاش را به عنوان یک ستاره درجه دو در سینمای ایران آغاز کرد. تنها کافی است توجه کنید همان تیپ جوانانی که روزگاری دیوانهوار طرفدار بهداد بودند، همین سال گذشته نحوه استفاده از لغات انگلیسی را در فضای مجازی به مضمونی ثابت برای خنده تبدیل کرده بودند.
سوی دیگر محبوبیت این سالها محبوبیت بر حسب ظاهر است. بهرام رادان و محمدرضا گلزار دو نفر هستند که نامشان طی ۲۰ سال اخیر به خوشظاهر بودن گره خورده. البته هر کدام از این بازیگرها نقاط خوبی هم دارند. محمدرضا گلزار که به واسطه ظاهر خوبش و با «سام و نرگس» وارد سینما شد، در فیلمهایی مانند «بوتیک» عملکرد نسبتا خوبی هم از خود نشان داد، اما عمده محبوبیتش را مدیون قیافهای است که برای بسیاری از تماشاچیان جذاب است. بهرام رادان بیشتر از گلزار به هنر خود تکیه داشت. او که در فیلمهایی مانند «سنتوری» و «کنعان» محکی نسبتا جدی از مهارتهای بازیگری خود را نشان داد، اما دیگر خبری از او نشد و در سالهای اخیر سینمای ایران بیشتر از یک مدل بهرهمند بوده تا بازیگر.
نوید محمدزاده هم طی چند سال اخیر تقریبا به یکی از ستارههای سینما تبدیل شده که موفقیت هنری و تجاری فیلمهایش تقریبا پیششرطی جز حضور خود او ندارند. اما نوید محمدزاده، جدای از مهارتهایی که در بازیگری دارد، بنا بر چه دلایلی اخیرا موفق شده؟ یکی از عوامل محبوبیت نوید محمدزاده اقبال عمومی به سینما به طور کل است، به شکلی که پرفروشترین فیلمهای تاریخ سینمای ایران، به لحاظ تعداد فروش بلیت، طی همین چند سال اخیر روی پرده رفتهاند. از سوی دیگر، نقشهای محمدزاده به شکلی پررنگ و غلیظ نوشته شدهاند، که تمام وجوه عصبی شدید مردم ایران، از داد زدن تا اشک ریختن و اشک درآوردن را در خود دارد و همین مسئله قطعا در موفقیت او تاثیرگذار است. حال اینکه این داستان تا چه زمان برای محمدزاده ادامه پیدا کند، باید نشست و تماشا کرد.
فرداها
یکی از مسائل بحرانی سینمای حال و حاضر ایران، تمرکزی وحشتناک روی فیلمهای کمدی بهشدت بیکیفیت است. این فیلمها عمدتا از شوخیهای کلامی استفاده میکنند و در خیلیهاشان هم ستارههای شناختهشده سینما بازی میکنند. بنابراین امروزه فیلمهایی بالا دست را گرفتهاند که اساسا بازیگر لازم ندارند و از سوی دیگر، تمام ستارههای سینما به شکلی تجمعی روی هم ریختهاند. همین مسئله که مهران مدیری و رضا عطارانی محبوب و بفروش هستند که بالای ۵۰ سال سن دارند و ستاره «جوان» هم نوید محمدزاده ۳۴ ساله است، نشان میدهد که بازه سنی دارد بالا میرود و با این رویه احتمالا فرایند ترمیم و پدید آمدن بافت جدیدی از بازیگرهای ستاره به این راحتیها پیش نیاید. البته سینما بههرحال به ستارههای جوان نیاز دارد و حالا که جریانی طبیعی، که برآمده از هر دو بعد تجاری و هنری باشد، نمیتواند این ستارهها را تولید کند، باید بیش از پیش منتظر این باشیم که گروههای منتفع بازیگرساز و تهیهکنندهها نامهایی را برای مردم ساخته و پرداخته کنند و به خوردشان بدهند که این مسئله تقریبا ترسناکترین آیندهای است که برای هر هنری میتوان تصور کرد.