به بهانه اجرای نمایش «فصل بهار نارنج » توسط بازیگران روشندل
الهه حاجی زاده،سید مهدی احمد پناه
برای اینکه بازیگر خوبی باشید، باید پیرامون خود را خوب مشاهده کنید. این را هر بازیگر و فرد نزدیکی به دنیای تئاتر میداند. حالا بازیگرانی را تصور کنید که بدون دیدن محیط پیرامون خود تلاش میکنند بهترین بازی ممکن را بر صحنه به اجرا بگذارند. بازیگران نمایش «فصل بهار نارنج » به کارگردانی غلامرضا عربی که همگی از جامعه روشندلان هستند، با تمرینات طولانی و مستمر، نمایشی را در تئاتر شهر به روی صحنه میبرند که جز با چشم دل نمیتوانند آن را مشاهده کنند. با غلامرضا عربی، کارگردان این نمایش به گفتوگو پرداختیم
نخستین بار دغدغه تولید نمایشی با حضور بازیگران نابینا از کجا آمد؟
من سالها در فرهنگسرای بهمن کلاسهای تئاتر برگزار میکردم و اجرا میرفتیم. فرهنگسرای بهمن یک کانون
نابینایان دارد که خیلی هم قدرتمند کار میکند. دورادور با بچههای نابینا سلام و احوالپرسی داشتم. از خیلی سال پیش که آنجا نمایش کار میکردم، این ایده در فکرم بود که اگر در نمایشی از چشممان استفاده نکنیم، چه اتفاقی میافتد. بعد به ذهنم رسید آیا بچههای نابینا هم میتوانند تئاتر اجرا کنند. چنین پرسشهایی همیشه در ذهنم بود. بچههای کانون هیچوقت فعالیت تئاتری نداشتند، آنها اغلب تلاش میکنند فعالیتهای اقتصادی داشته باشند و حالا فعالیتهای فرهنگی هم انجام میدهند، اما در بخش تئاتر هیچ فعالیتی نداشتند. گروه و فعالیتهای موسیقی و آهنگسازان خیلی خوبی دارند. در بخش آهنگسازی افرادی با مدرک دکترای موسیقی دارند. این مسئله باعث شد فکر کنم که میتوان با بچههای کانون نابینایان فرهنگسرای بهمن فعالیت تئاتری کرد. اواسط سال ۹۳ بچههایی از کانون نابینایان فرهنگسرای بهمن با من تماس گرفتند. گویا چند استاد تئاتر داشتند که آمده بود و دو، سه جلسه با آنها کار کرده و رفته بود.
چرا؟ دلیلش را متوجه نشدید؟
چون کار کردن با بچههای نابینا بسیار سخت است. آن اشخاص بیشتر در بخش آموزش فعالیت میکردند. میآمدند که به بچهها تئاتر یاد بدهند، اما پس از دو جلسه دیگر نمیماندند و میرفتند. وقتی بچههای کانون نابینایان فرهنگسرای بهمن با من تماس گرفتند، گفتند «میاین برای ما کلاسهای تئاتر بگذارین؟ » از آنجا که من نه استاد تئاترم و نه تخصصی در آموزش تئاتر دارم، پیشنهاد کردم یک نمایشنامه بیاورم و شروع بکنیم به تئاتر کار کردن و حین تمرینات تئاتر، همه آنچه را از تئاتر میدانم، به آنها بگویم، درحقیقت راه اندازی یک ورکشاپ را به آنها پیشنهاد دادم، چون بدیهی است اتفاقاتی را که باید برای بازیگری شروع بکنیم و خودمان هم آنگونه آموزش دیدیم، امکان نداشت با بچههای نابینا بتوان شروع کرد. شرایط خاص بچههای نابینا این الزام را به وجود میآورد که طراحی جدیدی در شروع یک نمایش با آنها داشته باشیم. بنابراین فراخوان دادیم و بچهها را گزینش کردیم. نتیجه فوقالعاده عجیب بود! چیزی حدود هفتاد، هشتاد نفر از بچههای نابینا آمدند برای تست نمایشنامهای که انتخاب کرده بودم. «فصل بهارنارنج » پنج کاراکتر داشت. آن نمایشنامه را محمود ناظری نوشته و فاینال کرده بود. سالها بود این نمایشنامه چاپ شده، ولی اجرا نشده بود. الان بسیاری از نقشهایی را که شما در این نمایش میبینید، بازیگران دیگر بازی میکردند. برای مثال، بازیگر نقش حمید، دو نقش دیگر هم بازی میکرد؛ نقش «اصغر کوچیکه » و نقش «آقاماشاالله » را بازی میکرد. به نظرم رسید اگر بخواهیم با این بچهها و نمایشنامه و کاراکترها پیش برویم، به جایی نمیرسیم، چون آنها علاوه بر اینکه داشتند تئاتر یاد میگرفتند، دغدغههای ذهنی و فکری مانند از این بازی به آن بازی و از این شرایط به آن شرایط رفتن، به بچهها آسیب میزد.
نمایشنامه «فصل بهار نارنج » بر چه مبنایی انتخابشد؟ یعنی به این موضوع فکر کردید که متنی را بر
اساس توانایی فیزیکی یا مشکل نابینایان انتخابکنید، یا ایدهای را از خودشان برای اجرا بگیرید؟
دقیقا به این مسئله فکر کرده بودم، یعنی این نمایشنامه را مختص همین بچهها انتخاب کردم، برای اینکه در روند
نمایشنامه، قهرمان نمایشنامه دچار اتفاقی میشود که خود همین بچهها درگیرش هستند. این میشود سایکودرام، یا یک نمایشنامه روانشناسانه میآید و کار روانشناسی انجام میدهد.
برای اجرای نمایشنامه با بازیگران نابینا، چه روندیرا طی کردید؟
ابتدا یک فایل صوتی از نمایشنامه تهیه شد. این فایل صوتی را پخش کردم بین بازیگران، حتی از نمایشنامه یک خط بریل درآوردیم و بین آنها پخش کردیم. به برخی بچهها که بینایی کمی داشتند، متن با فونت درشت دادیم. پس از تعطیلات، ابتدای سال ۹۴ تمرینات گروهی را شروع کردیم. وقتی بازیگران نابینا نمایشنامه را کامل حفظ کردند، با رسیدن به درک اصلی مفهوم و احساس کلمه، دیالوگها و نمایشنامه در ذهن بچهها شکل گرفته بود.
برای اجرای میزانسنها به چه تمهیداتی رسیدید؟
نشانهگذاریهای کف صحنه از ابتدا در ذهنم بود، یعنی میخواستیم نمایشی را اجرا بکنیم که بازیگران نابینای ما
حرکت و میزانسن داشته باشند، بدون آنکه تماشاگر متوجه شود نابینا هستند. ما برای هر نشانه و حرکت، تعریفی داشتیم. دکوری که الان میبینید، نتیجه تمرینات شش، هفت ماهه ما روی دکوری معمولی است که ما مدام نشانههایش را تغییر دادیم و آنقدر تغییر دادیم تا بافت نشانهها را تعریف بکند که الان اگر شما روی این بافت پا میگذارید، در چه موقعیتی هستید. اگر جزئیاتی در نشانههای صحنه را جابهجا کنید، بازیگر طبق نشانهها حرکت میکند.
در طول این مدت چه تغییراتی در بازیگران مشاهده کردهاید؟
چون پایه ریزی اینگونه نمایشها برای آن است که تاثیراتی بر افراد بگذارد، تئاتری است که کار روانشناسانه میکند. زمانی یک تئاتر، اثری سایکودرام است تا شما روی یک فرد زوم کنید و او را از شرایط روحی ناهنجاری نجات بدهید. هنگامی هم یک دراماتراپی انجام میدهید و میخواهید مجموعه شرایط روحی کسی را تغییر بدهید و بهبود ببخشید که این سایکودرام و دراماتراپی به شکل ورکشاپ برگزار میشود. ما به بخش سوم مربوط میشویم، یعنی نمایشنامههای روانشناسانهای. ابتدا بسیاری از بچههای بازیگر نه میتوانستند جهتیابی خوبی در جامعه داشته باشند، نه میتوانستند راه بروند، نه در جمع و اجتماع خوب دیالوگ بگویند، اما خوشبختانه امروز بچههای
بازیگر ما، خیلی راحت در جامعه حضور پیدا میکنند، خوب راه میروند. فکر میکردم وقتی اجراها شروع بشود، باید برای هر کدامشان آژانس بفرستم به منزلشان تا سوارشان بکند و بیاورد به اجرا و دوباره از اجرا برگرداند به خانه. ولی امروز اجرا که تمام میشود، همه بازیگران خودشان میروند به خانه؛ یکی با مترو و یکی با اتوبوس. این خیلی خوب است. این یعنی حتی از آنچه فکر میکردیم، جلوتر رفتیم.
با توجه به اینکه بازیگران نابینا هستند و تصور کاملی از رنگ ندارند، به استفاده از رنگ سفید در دکور فکر شده بود یا نیاز اجرایی نمایشنامه ونمایش باعث شد به سمت رنگ سفید بروید؟
حقیقت اینکه هر دو، یعنی هم شرایط ویژه بچهها باعث شد رنگ سفید را برای زمینه کار استفاده کنیم و هم فرم خاصی که برای شیوه اجرایی انتخاب کرده بودیم. شیوه اجرایی نمایش قرار بود شیوه مدرنی باشد، چون نمیتوانستیم آدمهای رئال را روی صحنه نشان دهیم. حرکت دست یک نابینا با حرکت دست یک شخص بینا فرق دارد. در رفتارهای فیزیکی یک نابینا اغراقهای بیشتری وجود دارد. واژهها را با اغراق بیشتری ادا میکند، فرم
نگاه کردنها، فرم چرخاندن سر و بدن با کمی اغراق همراه است. بنابراین به ذهنم خطور کرد اصلا بچهها را تغییر ندهیم، بلکه فضایی پیدا کنیم تا در قالب حرکت آنها تعریف شود. به همین منظور، یک اجرای مدرن انتخاب کردیم که هیچ حرکت فیزیکی نداشته و رئال باشد. هیچ جهت نگاهی در این نمایش، جهت نگاه رئال نیست. اینجا فرم اجرایی منطبق شد بر خصوصیت بازیگرها. تا اینجا قرار بود یک اتفاق مدرن بیفتد و حالا نشانههای نمایشنامه و فرم اجرایی ما میگفت رنگ سفید میتواند شیوه اجرایی را مدرنتر کند و از نشانهشناسی رنگها استفاده شود، چون این فضای سفید بیآنکه دیالوگ زیادی در تعریف خیلی از چیزها باشد، با رنگ تعاریف را میرساند.
برای مثال، رنگ نارنجی را برای نامهها استفاده کردیم، انگار گلبرگهای بهار نارنج از پنجره پرت میشوند بیرون، انگار یک عاشق روی گلبرگهای بهار نارنج برای معشوقش نامه نوشته. ما هم به فضای مدرن رسیده بودیم، هم در تعریف نمایشنامه از نشانهای استفاده کردیم که آن نشانه هم منطبق میشود بر فضای بچههایی که اجرا میکردند. خب رنگ سفید، رنگ بچههای نابیناست، این نکته برای ما قابل اهمیت بود. ما از دو نقطه آمدیم و یک نقطه اتصال پیدا کردیم. یک زمینه سفید داریمکه هم بچههای نابینا در آن جا میشوند، هم یک نمایش مدرن. یعنی یک شیوه اجرایی مدرن داریم که هم میتواند نمایش را تعریف کند و هم در این شیوه اجرایی مدرن، بازیگرهایی حضور
دارند که تا لحظهای که ماسکشان را برندارند، کسی از آن اتفاق مهم و عظیم و شوک پایانی نمایش خبری ندارد.
شماره ۶۸۱
تهیه نسخه الکترونیککتابفروشی الکترونیک طاقچه
[…] چشمانی که مال توست مجله ۴۰ چراغ […]