رحیمپور ازغدی: آمریکا را یک خراسانی کشف کرد
و
حسام نواب صفوی مسئول پس گرفتن آمریکا شد!
محمدعلی مومنی
چاقسلامتی با تهران جان
اینجا تهران است، #رادیوچل
تهران تعداد زیادی از دوستهایش را از دست داده و غمگین است. آتشنشانهایی که آمده بودند به دیگران زندگی ببخشند، اما زندگی خودشان را از دست دادند.
تهران رفیق قدیمی ۵۰ سالهاش را هم از دست داد. ساختمان پلاسکو که خیلیها با آن خاطره داشتند.
سعی کنید از امروز بیشتر با تهران رفیق باشید، از خیابانهایش رد نشوید. گاهی در یک خیابان یا کوچهاش بایستید، به او سر بزنید و چاقسلامتی کنید.
تهران این روزها به ما نیاز دارد…
غیرت ساییدهشده، در حد نو!
نمیدانم چه کسی اولین بار راه افتادن کار با غیرت را باب کرد. توی فوتبال که فرت و فرت انجام میشود. تیمی امکانات، مربی خوب، روانشناس و در کل هیچ چیز نداشت، با غیرت بازیکنها، تیمهای بزرگ را لوله کرد.
همه خوششان آمد و گفتند «وقتی میشود کارها را با غیرت راه انداخت، چرا باید پول بیزبان را برای خرید تجهیزات و چیزمیز صرف کرد؟»
اینجوری شد که هر کار پیش آمد با غیرت قهرمانان و دلاوران راه افتاد.
در آخرین نمونه، آتشنشانها داخل آتش رفتند. اما ساختمان فروریخت. بعد هم کلی تمجید شدند که آنها حماسه آفریدند و غیرت آنها ستوده شد. آنها آنقدر غیرت داشتند که توی آتش سوختند. حتی آنقدر غیرت داشتند که زیر آوار ماندند. بعضیهایشان آنقدر غیرت داشتند که حتی پیدا نشدند!
ولی کاش میشد تجهیزات بیشتری داشتیم و با ترکیبی از تجهیزات، غیرت و معرفت همه کار میکردیم و بعد از حادثه اینقدر شعر نمیسرودیم و تولید شعر و ادبیات را به ادیبان واگذار میکردیم!
یک آتشنشان هر چقدر هم که غیرت داشته باشد، نمیتواند مثل یک هلیکوپتر بپرد. نمیتواند یک ساختمان بزرگ را سرپا نگه دارد.
لطفا برای آتشنشانها تجهیزات بیشتری فراهم کنید و اینقدر از غیرت آنها کار نکشید.
آسودهخاطر و مطمئن
با کاغذ دیواری دکتر!
رفتم توی اتاق اسماعیل نجار، معاون وزیر کشور و مدیر سازمان بحران کشور، دیدم عکس محمود احمدینژاد بالای سرش چسبیده به دیوار.
زمان و مکان دور سرم چرخید. فکر کردم یا زمان قاطی پاطی شده یا مکان را اشتباه آمدهام.
– ببخشید شما نجاری؟!
نجار: بیادب! من معاون وزیرم. رئیس سازمان بحران کشورم.
– منظورم فامیلیتون بود.
نجار: آخ آخ آخ. اصلا حواسم نبود! یه وقتا از بس شوق به خدمت دارم، خودم رو هم فراموش میکنم! اگه یه «آقا» اولش میگفتی، میفهمیدم.
– پس اینجا ستاد بحران در وزارت کشوره. اشتباه نیامدهام؟!
نجار: خود خودشه.
– الان سال نود و پنجه، دیگه. درسته؟
نجار: خود خودشه.
– ببخشید الان آقای روحانی رئیسجمهوره؟!
نجار: خود خودشه.
– اون عکس رو بالای سر شما دیدم، یه لحظه فکر کردم، روم به گلاب، عقبگرد کردهایم.
نجار: چه ربطی داره؟ تازه من کلی دم دکتر رو دیدم که بتونم عکسش رو بچسبونم به دیوار.
– چه خاصیتی داره؟
نجار: خود دکتر؟!
– نه! عکسش!
نجار: خب اینجا ستاد مدیریت بحران کشوره. این عکس در امر مدیریت بحران کمک میکنه!
– جملهها رو برعکس نمیگی؟ مدیریت بحران آخه؟!
نجار: بله. چطور مگه؟
– آخه من تا حالا همچین چیزی رو هیچ جای دنیا ندیدم. بعدم آخه دکتر… بحران… مدیریت…
نجار: این روش بومیه. با چشم خودم دیدم جواب داده. از زلزله و بلایای طبیعی جلوگیری میکنه. رفع بلا میکنه. حالا شما دوست داری انکار کنی، بکن. دست خودت نیست. خبرنگاری!
وقتی توی دولت دکتر، استاندار کرمان بودم، رفتم به مناطق زلزلهزده. یه خانه خراب شده بود. اما یه دیوارش سالم مونده بود. دیدم عکس دکتر به این دیوار نصب بوده. به این نتیجه رسیدم که عکس دکتر از بلایای طبیعی جلوگیری میکنه. حتی از بلایای مصنوعی. حسرت خوردم که چرا زودتر نفهمیدم. وگرنه دستور میدادم به هر چی در و دیواره عکس دکتر بزنن. اصلا کاغذ دیواری با طرح دکتر تولید میکردیم که دیگه هیچ ساختمونی آخ نگه.
– آخ!
نجار: چی شد؟
– پس واسه همین توی انتخابات عکسش همه جا بود؟ که کسی آخ و اوخ نگه؟!
نجار: احسنت.
– فکر نمیکنی احتمالا دیوارش محکم بوده؟
نجار: نه. فکر نمیکنم!
– کلا؟
– من برم از دکتر حلالیت بطلبم. فکر میکردم دکتر کارش بحرانآفرینیه. فکر نمیکردم چنین خاصیتهایی هم داره. حتی فکر کردم شما هی افعال معکوس به کار میبری.
نجار: بیا! این یه تیشرت با عکس دکتر، که هر نوع درد و مرض و بلایی ازت دور بشه.
– ئه. اتفاقا الان چند روزه خیلی سرفه میکنم.
نجار: خوب میشه.
– یعنی شامل امراض قبلی هم میشه؟!
نجار: بله.
آمریکا یادگار مرحوم کریم پوست کلفت بود!
شنوندگان عزیز، توجه فرمایید
باخبر شدیم حسن رحیمپور ازغدی به چیزمیزهای جدیدی درباره تاریخ ایران و جهان دست یافته و ما بر اساس آن چیزمیزها فهمیدیم که آمریکا هم از خودمان است. طبق آن چیزمیزها «قاره آمریکا را کریستف کلمب کشف نکرد، یک خراسانی کشف کرد!»
پس بگو ما این همه فیلم آمریکایی، اورکت آمریکایی، چیز میز آمریکایی دوست داشتیم. فکر میکردیم غربزدهایم. نگو اتفاقا خیلی هم غربنزدهایم. این چیز درون، هی ما را میکشید سمت آنجا.
بر اساس چیزمیزیافتههای آقا رحیمپور خودمان رفتیم باز هم تحقیق کردیم و با اجازه ایشان یک کشف هم ما کردیم.
ما هم تایید میکنیم کسی که آمریکا را کشف کرد، خراسانی بوده، ولی همان کریستف کلمب بود، که بر و بچ توی محل به او میگفتند «کریم پوست کلفت».
وقتی که قاره آمریکا را کشف کرد، جو گرفتش، گفت حالا یک اسم خارجی روی خودم بگذاریم. اسمش را از «کریم پوست کلفت» به «کریستف کلمب» تغییر داد. مادرش هم کلی قربان صدقهاش رفت و گفت «الهی قربونت برم».
کریم پوست کلفت یکی از موزیسینهای خراسان بود که میخواست کنسرت برگزار کند. اما نشد.
نه اینکه مجوز ندهند. دادند. حق هر شهروند است که مجوز بگیرد. ولی نمیگذاشتند برگزار شود.
میگفتند هر کس میخواهد کنسرت بدهد، از اینجا برود، گم بشود، جای دیگر عیاشی کند. نه اینکه نکند. یک جای دیگر بکند!
کریم پوست کلفت بر اساس اندازه عیاشی مورد نظر تصمیم گرفت از خراسان دور بشود و برود گم بشود. حالا ببینید با این فاصلهای که گرفت، میخواست چه عیاشی مهیبی بکند.
خلاصه رفت گم شد و در اثر گم شدن سر از جایی درآورد که معلوم نبود کدام خرابشدهای است. هی داد زد: کسی اینجا نیست؟ میخوام کنسرت برگزار کنم.
وقتی دید بیصاحاب است، فرتی آنجا را صاحاب شد و اسم آمریکای جنایتکار را روی آن قاره گذاشت و آنجا را تبدیل کرد به مرکز عیاشی و کنسرت. که هنوز هم هر کس میخواهد کنسرت بدهد و عیاشی کند، میرود (گلاب به رویتان) لسآنجلس.
پس آمریکا مال خودمان است. آمریکا سهم ماست، حق ماست.
سنگی بیندازیم، بلکه آمریکای جنایتکار را، که یادگار مرحوم کریم پوست کلفت، یا مرحوم کریستف کلمب است، پس بگیریم.
کار دنیا را میبینید؟ آمریکا میخواست بیاید ما را بخورد. حالا ما میرویم میخوریمش!
هواشناسی دقیق بر اساس تاریخ شستن ماشین
از بس همه چیز قرتیبازی شده، فکر میکردم سازمان هواشناسی هم چیزی توی همین مایههاست. یعنی قرتیبازی است.
توی کودکی فکر میکردم سازمان هواشناسی برای در رفتن از زیر کار و درس و مشق خوب است.
بعد فکر کردم برای این است که اخبار کمی جالب و باحال بشود و از خشکی حیاتیوار در بیاید؛ یک نفر بیاید هی روی نقشه برای ما قر بخورد.
بعدا فکر کردم برای این است که ما وقتی (روم به گلاب) با کسی قرار دونفره داریم، آیا چتر هم برداریم که عشقولانهتر بشود؟ یا از این ننربازیها خبری نیست!
بعدها فکر میکردم سازمان هواشناسی برای این است که بدانم «بالاخره من چه غلطی بکنم؟ ماشینم رو بشورم یا نه؟!»
وقتی اعلام میکرد:
ابر آسمون یه قطره بارونم نداره
تو اگه باشی، آسمون صافه
غصهها پشت کوه قافه
اول کانال را عوض میکردم و بعد میرفتم با خیال راحت ماشین میشستم. اما بر خلاف علم و پروتکلهای بینالمللی آسمان ابری میشد و چنان بارندگی میشد که سیل همه جا را میبرد و ماشین ما را هم به… به گل میکشید!
حالا کار دنیا را ببین. جای اینکه من از سازمان هواشناسی شاکی بشویم، این سازمان از من شاکی میشد که «تو با شستن ماشینت پیشبینیهای علمی ما را به… به گل میکشی!»
بعدها فکر کردم سازمان هواشناسی برای Screen Saver تاسیس شده که ما اپلیکیشن روی تلفن همراه نصب کنیم، خورشید و ابرش هی تکان بخورد، صفحه تلفنمان خوشگل بشود.
حالا به کشف جدیدی رسیدم. امسال ما هر چی پرتقال خوردیم، انگار شلغم میخوردیم.
کاشف به عمل آمدم برف ناگهانی شمال دخلش را آورده.
فهمیدم برای خوردن پرتقال، لیمو و نارنج خوب هم باید به پیشبینی وضع هوا دقت کرد! مخصوصا اگر آدم در وزارت جهاد کشاورزی یا بازرگانی مسئولیت داشته باشد.
همچنین دلالان محترم هم میتوانند با توجه به گزارشهای هواشناسی نان و روغنشان را تدارک ببینند!
از این حرفها گذشته، چله بزرگه تمام شد و برف نبارید. ما در #رادیوچل یک ترانه برفی قدیمی برای پخش آماده کرده بودیم که کمتر شنیده شده.
چون آرزو بر جوانان عیب نیست، این ترانه را پخش میکنیم. بلکه روی صدای همین ترانه برف هم ببارد.
برف
خواننده: منوچهر سخایی
بلیت جشنواره، اجی مجی لاترجی!
حتما صد هزار بار داستان آن سه نفر را شنیدهاید که یکی زمین را میکند، دومی کابل را توی زمین میخواباند و سومی هم زمین را پر میکرد.
این بخش که یک روز نفر دوم نیامد را حتما شنیدهاید. اولی و سومی هم کارشان را کردند و رفتند.
ولی این بخش از داستان را نشنیدهاید: یک روز نفر اول و سوم نیامدند. نفر دوم کارش را انجام داد و رفت.
حکایت بلیتفروشی جشنواره فیلم فجر است. سایتشان از همان اول بالا نیامد. اما به دلیل وظیفهشناسی کار خودشان را انجام دادند و اعلام کردند بلیتهای جشنواره به فروش رسید!
ما که نفهمیدیم با سایت بالانیامده چطوری میشود چیز فروخت. ولی حتما این هم از نمونه ترقیهای محیرالعقولی است که فقط در یک نقطه از دنیا شناخته شده است!
نتیجه اینکه حتما لازم نیست برای هر کار سایت راهاندازی کنید. بدون سایت و خالی خالی هم شدنی است!
شماره ۶۹۵