درباره زائده زنانه سینمای «دفاع مقدس»
ابراهیم قربانپور
پدر آقای تریسترام شندی در کتاب درخشان «زندگی و عقاید آقای تریسترام شندی» لارنس استرن اعتقاد عجیبی دارد. او معتقد است انسانها بهشدت تحت تاثیر نامشان قرار دارند و تا پایان عمر راه گریزی از چیزی که نامشان در طالعشان نهاده است، ندارند. لارنس استرن طبعا این را یکی از شوخیهای متعدد کتابش میدانست، اما تجربیات هرروزه ما گاه نشان دادهاند شوخیها سهم بیشتری از واقعیت دارند تا حرفهای جدی. یکی از مواردی که به نظر میرسد حرف پدر آقای تریسترام شندی کاملا درست از آب درآمده است، درباره سینمای دفاع مقدس ماست. از همان روزی که مسئولان سینمایی ایران به این نتیجه رسیدند که اسم «سینمای جنگ» برای توصیف واقعی چیزی که قرار است دنیا را به تماشایش بخوانند، کفایت نمیکند و حکما باید اسم تازهای برای این ژانر شناختهشده سینمایی بسازیم تا نشان دهیم چیزی که از آن حرف میزنیم، با همه دنیا تفاوت دارد، تقدیر سینمای «دفاع مقدس» رقم خورد. این تقدیر که در آن آدمبدها تا ابد باسمهای و نچسب از آب دربیایند. این تقدیر که آدم خوبها در آن از صد فرسنگی توی ذوق بزنند. این تقدیر که در آن چیزی به نام گناه، خطا و اشتباه وجود نداشته باشد و البته یک طالع نحس! طالع نحس زنانه.
سینمای دفاع مقدس هیچوقت درست نتوانست تکلیفش را با زنان روشن کند. شاید به این خاطر که خود هشت سال نبرد با کشور همسایه هم نتوانست این تکلیف را روشن کند. هنوز کسی درست نمیداند در تصویر رسمی جنگ زنان کجای میدان ایستادهاند. به تمامی پشت جبههها بودهاند یا در میانه میدان هم جنگیدهاند؟ همه از اینکه عزیزانشان را راهی میدان جنگ کردهاند، راضی و خشنود بودهاند، یا بودهاند کسانی که به این خاطر متاسف و اندوهگین باشند؟ همه وفادارانه چشمانتظار همسران جانباز و اسیر و مفقودشان ماندهاند، یا بودهاند آنها که ناشکیباتر بودهاند؟ و از همه جدیتر اینکه آیا زنان تنها در شهرها چشمانتظار ماندهاند، یا گاه پا به میدان کنش هم گذاشتهاند؟ سینمای متاخر دفاع مقدس البته تلاشهایی برای تعیین حد و حدود زنان کرده است. تلاشهایی که گاه ناشیانه ناکام مانده است، گاه با مشت آهنین پاسخ گرفته است و گاه توانسته است ذائقه قرائت رسمی را درست تشخیص دهد. این نوشته کوتاه نگاهی است به چندتایی از آن تلاشها؛ بیآنکه ادعا کند میتواند تصویر روشنی از حدود و ثغور این تنش داشته باشد.
زنان انتظار
شیار ۱۴۳
فیلم تحسینشده نرگس آبیار یکی از جدیترین فیلمهای حوزه دفاع مقدس بود که تمرکز خود را به تمامی بر مادر یک رزمنده گذاشت و با تلاشی ستودنی تلاش کرد به دور از سانتیمانتالیسم یا تقدسمآبی رایج تصویری آشکار از واقعیت تلخ فقدان ارائه دهد. داستان چشمانتظاری مادری که تمامی لحظات زندگی را در انتظار خبری هرچند تلخ اما قطعی از فرزند از دسترفتهاش مینشیند و با چشمان خیره به در آینه تمامنمایی از چیزی میسازد که جنگ با سادهترین زندگیها میکند. شاید نگاه زنانه کارگردان یا شاید استقلال او از نهادهای سفارشگر همیشگی به او یاری رساندند تا تصویری صادقانهتر از چیزی که سینمای یاران به آن عادت داشت، ارائه کند. تصویری که در آن تلاشی برای مخفی کردن تلخیها نشده بود.
دیر آمدهاید آقا
خرس
متاسفانه تمامی تلاشها برای ساختن تصویری واقعگراتر از سرگذشت زنان پس از جنگ به اندازه شیار ۱۴۳ خوششانس نبودند. یکی از بدشانسترین نمونهها در این مجموعه فیلم «خرس» ساخته خسرو معصومی بود. «خرس» داستان بازگشت رزمندهای را روایت میکند که پس از سالها غیاب به خانه بازمیگردد، اما متوجه میشود که همسرش (که از قضا همان مادر رنجکشیده فیلم «شیار» است) مدتهاست ازدواج کرده است و زندگی بهسامانی دارد. بازگشت رزمنده زندگی بهسامان همسرش را به خطر میاندازد و رئالیسم عموما خشن و هولناک خسرو معصومی کار را تا تلخترین پایان نهایی ممکن پیش میبرد. متولیان سینمای اینبار برخلاف فیلم «شیار» حاضر نشدند از سیمایی که برای بازماندگان جنگ قائلاند، دست بردارند. «خرس» به بایگانی وزارت ارشاد رفت تا منتظر روزی بماند که قرائت با دیدی بازتر به سینما بنگرند.
به تلخی روزهای یک ازیادرفته
گیلانه
رخشان بنیاعتماد یکی از اولین کسانی بود که تصمیم گرفت به سراغ این ایده کمابیش ملتهب برود، اما رویکرد او به موضوع تا حدود زیادی محافظهکارانه بود. داستان مادری که با فرزند جانبازش زندگی میکند و چشم امید به آن بسته است که او را به همسری همسر یک شهید درآورد، اگرچه در زمانه خود بیجنجال نبود، اما هرگز به التهاب سوژهای نظیر فیلم «خرس» هم نبود. بهخصوص که در رئالیسم شاعرانه بنیاعتماد هیچچیز تا پایان تلخ نهاییاش پی گرفته نمیشود و همیشه جایی برای امید باقی میماند. فیلم «گیلانه» اگرچه به اندازه تجربه «شیار» از تحسین و تمجید گفتمان رسمی برخوردار نشد، حداقل این شانس را داشت تا با اکرانی مناسب به نمایش درآید. در شرایط موجود این توفیق کمی نیست.
در جنگ خبری نیست
روزهای زندگی
«روزهای زندگی» نمونه خوبی است برای اثبات این ایده که پایبندی به قرائت رسمی ربط چندانی به سرمایهگذار ندارد. فیلم پرویز شیخطادی بعد از رد فیلمنامه در نهادهای مربوط با سرمایه شخصی ساخته شد، اما نگاه ایدئولوژیک کارگردان باعث شد اثر همچنان اخته باقی بماند. فیلم یکی از معدود نمایشهای سانسورنشده از حضور زنان در جبهههای جنگ است، لااقل آن بخش از جبهههای جنگ که گفتمان غالب تمایلی به مردانه کردنش ندارد، یعنی بخشهای امدادی. اما چنان دربند قرائت رسمی باقی میماند که این حضور را هم از تنش میاندازد و درنهایت با ارائه تصویری مردانه از زن او را هم به یکی از مهرههای شطرنج خوانش ایدئولوژیک تبدیل میکند؛ فیلمی برای کسانی که فیلمنامهاش را رد کرده بودند و نه برای زنان!
شماره ۷۰۷