تاریخ انتشار:۱۳۹۷/۱۰/۰۷ - ۱۱:۱۹ | کد خبر : 5492

در کوچه و خیابان*

کوچه مروی و خیابان ناصر خسرو دیدن و گشتن دارند، با هم سری می‌زنیم…

گزارش میدانی «چلچراغ» از خیابان ناصرخسرو و کوچه مروی

بعضی از خیابان‌ها و کوچه‌ها شبیه به آدم‌ها هستند، کمتر کسی از گذشته آن‌ها خبر دارد، کمتر کسی می‌داند در آن کوچه یا خیابان چه اتفاقاتی افتاده، چطور بوده و چه بر آن گذشته ‌است. وقتی نو می‌شوند، دیگر حتی نمی‌توان به این راحتی حدس هم زد که چه گذشته‌ای داشته، اما در این‌که آن خیابان یا کوچه، همانند یک انسان، خاطراتی را با خود حمل می‌کند و گذشته‌ای دارد که خیلی‌ها از آن بی‌خبرند، هیچ تردیدی نیست. این‌جا هم همین‌طور است؛ این‌جا یعنی خیابان ناصر خسرو و یکی از کوچه‌های معروف آن، کوچه مروی. آجرها نو شده و کاشی‌ها رنگ گرفته‌اند، مجسمه‌های بالای ساختمان‌ها به قدری تمیز و روشن‌اند که به نظر می‌رسد همین امروز ساخته شده ‌باشند. اما همه این‌ها در این کوچه و خیابانِ معروفِ پایتخت، نوسازی شده‌اند؛ هیچ‌کدام ساختِ امروز نیستند. ساختمان‌ها و بناها، سنگ‌فرش و مبلمان شهری، همگی طوری در خیابان ناصرخسرو و کوچه مرویِ پایتخت بازسازی شده‌اند که اصالت معماری خود را حفظ کرده‌اند. اگر ساختمانی آجرهایش نو شده، کاملا هماهنگ با اصالت معماریِ کوچه یا خیابان است. اگر مجسمه‌ای تمیز و براق شده، هنوز جزئیات خود را حفظ کرده و با یک نگاه می‌توان تشخیص داد که ساخت امروز نیست. دست‌هایی دست‌به‌کار شده‌اند و از طرف نهادهای مختلف از جمله سازمان زیباسازیِ شهرداری تهران، بدون این‌که به اصالت خیابان تجاوز کنند، آن را نو کرده‌اند. خیابان ناصرخسرو که در گذشته‌های دور به آن ناصریه می‌گفتند و کوچه مروی جزو اصیل‌ترین و قدیمی‌ترین کوچه‌ها و خیابان‌های تهران هستند. فقط خودِ خیابان و کوچه مهم نیست، بناها و ساختمان‌هایی که در این دو نقطه پیوسته به هم در شهر، وجود دارد نیز معماری اصیلی دارند که دیدن آن‌ها خالی از لطف نیست. این‌جا همان‌جایی است که قدیمی‌ها هزاران خاطره با آن دارند. همان‌جایی که مانند بسیاری از انسان‌ها، گذشته‌های پرفرازونشیبی دارد و خیلی‌ها از آن گذشته باخبر نیستند. حالا هنوز هم زندگی در این خیابان و این کوچه جریان دارد، هنوز هم خاطره‌ها ساخته می‌شود. برخی سوار بر لوکوموتیوی که روی سنگ‌فرش‌های ناصرخسرو گشت می‌زند، خاطره یک تفریح کوتاه را در این خیابان به ثبت می‌رسانند و برخی با خرید لوازم عروسی، خاطره زندگی مشترک خود را در کوچه مروی ماندگار می‌کنند. این کوچه و خیابان جاهایی معمولی نیستند؛ هر دو، جای ثبت خاطرات‌اند.

از ناصریه تا ناصرخسرو

خیابان ناصر خسرو

عده‌ای در صف ایستاده‌اند که منتهی به یک گیشه بلیت‌فروشی است. بالای گیشه برای تاکید نوشته شده: «تهیه بلیت فقط با کارت الکترونیکی». زن و شوهرهای جوان، خانواده‌ها، جمع دوستانِ تهران‌گرد، هر نوع قشری از جامعه در میان افرادی که در صف ایستاده‌اند، به چشم می‌خورد. آن‌ها بلیت را برای سوار شدن بر ماشین‌های برقی و لوکوموتیوی می‌خواهند که در خیابان ناصرخسرو چرخ می‌زند. ماشین‌ها از ابتدای ناصرخسرو مسیر گردشی خود را آغاز می‌کنند و بعد به خیابان صوراسرافیل و دقیقا پشت در کاخ گلستان می‌رسند. در واقع از یک سمت بازار به سمت دیگر آن می‌روند و در این بین افراد گردشی هم در این خیابان قدیمی می‌کنند. خیابان ناصرخسرو همان خیابانی است که در قدیم به آن ناصریه می‌گفتند. به گواه تاریخ، این خیابان در گذشته بخشی از ارگ سلطنتی بوده و تاریخ ساخت آن به بیش از یک قرن پیش بازمی‌گردد. در گذشته، اطراف شهر خندق حفر می‌کردند. یک روز تصمیم می‌گیرند خندق قدیمی را پر کنند و خندق جدیدی حفر کنند. حاصل آن، خیابانی می‌شود که به فرمان ناصرالدین‌شاه تاسیس شده و ناصریه نام گرفته ‌است. می‌گویند سامان دادن به خیابان به فردی به نام امین‌حضور سپرده شده که پس از چند سال موفق می‌شود ایده را اجرایی کند؛ ایده‌ای که در آن خیابانی مفروش با سنگ همراه با اماکن مهمی که در آن قرار دارد، تاسیس می‌شود. حالا دیگر این خیابان تنها یک مسیر پیاده‌روی و گردشگری نیست، بلکه مرکز تجاری هم به شمار می‌آید. در واقع یکی از اماکن مهم درآمدزایی شهری همین خیابان ناصرخسرو است. بورس انواع لوازم پزشکی و بهداشتی، لوازم الکتریکی و وسایل عکاسی و حتی دوچرخه‌فروشی و جالب‌تر از آن، مغازه‌هایی مختص فروش لوازمی مانند عَلَم و پرچم عزاداری در خیابان ناصرخسرو به چشم می‌خورد. ناگفته نماند که بازار سیاه دارو هم در این خیابان وجود دارد. کافی است یکی واژه دارو را بر زبان بیاورد، فردی دیگر زیر لب زمزمه می‌کند «دارو، دارو» و راه برای عرضه غیرقانونی داروهای کمیاب و قاچاق فراهم می‌شود. خیابان ناصرخسرو به خاطر فروش و عرضه داروهای غیرقانونی و قاچاق نیز شهرت بسیاری دارد. شهرداری در سال‌های اخیر دست به کار شده و بسیاری از انبارهای داخل خیابان را به «پیاده‌راه» تبدیل کرده ‌است. زندگی تا حدود زیادی به این خیابان بازگشته و طبق آمار این خیابان از تصرف کارگاه‌ها و انبارها خارج شده و حالا در تسخیر مردم پایتخت است. کوچه‌های سمت راست یکی‌یکی پشت سر گذاشته می‌شوند. عابران از بازارچه خادم که پاساژ فروش طلا و جواهر است، عبور می‌کنند. البته این پاساژ که در سال ۱۳۹۰ تاسیس شده، آن‌قدر هم شلوغ نیست. گذشته از آن‌که این روزها کمتر کسی به فکر خرید طلاست، یا اصلا توان خرید آن را دارد. به‌هرحال پس از عبور از این پاساژ، سروکله یک کوچه خاص پیدا می‌شود، کوچه‌ای که خودش یک دنیا خاطره دارد؛ کوچه مروی.

کوچه مهاجران عرب

سرکوچه باید از میان صف طویلی از مردم گذشت؛ صفی که برای خرید فلافل تشکیل شده. سردر مغازه فلافل‌فروشی نوشته شده: «اولین فلافل تهران». دو زن جوان دو نایلون پر از خرید در دست دارند، همین‌طور که عبور می‌کنند، یکی به دیگری می‌گوید: «چه بوی فلافل خوبی میاد؛ بریم فلافل بخوریم.» قصه این فلافل هم آن‌طور که می‌گویند، به تاریخچه کوچه مروی بازمی‌گردد. ظاهرا در گذشته مهاجران عرب به این کوچه آمده‌اند، به همین خاطر است که فلافل و شاوارما از فرهنگ آن‌ها به قلب پایتخت ایران سرایت کرده ‌است. از همان ابتدای کوچه نمای متفاوت و بازارچه‌مانندِ آن مشخص است. هر دو طرف ستون‌هایی قرار دارند که زیر آن مغازه‌هایی شبیه به حجره قرار دارد. ابتدا می‌توان مغازه‌هایی را دید که چای، قهوه، پاستیل و شکلات‌های خارجی می‌فروشند. کمی جلوتر سروکله انواع لوازم آرایشی، بهداشتی، اسباب‌بازی و خیلی چیزهای دیگر پیدا می‌شود. برخی عروس و دامادها هم به این کوچه می‌آیند و لوازم عروس می‌گیرند. یکی از مغازه‌ها مختص تاج عروس است و دیگری فقط عطر می‌فروشد. البته فقط عروس و دامادهای جوان نیستند، زن و مرد مسنی هم به چشم می‌خورند که لابه‌لای جمعیت دست همدیگر را گرفته‌اند و قدم به کوچه مروی می‌گذارند. شاید می‌خواهند برای نوه‌شان شکلات خارجی بخرند، شاید هم به دنبال عطری قدیمی هستند. در این کوچه شرقی-‌غربی، هر چه عابران از ناصرخسرو فاصله می‌گیرند و به سمت انتهای آن که پامنار است، نزدیک می‌شوند، با انواع متفاوتی از مغازه‌ها روبه‌رو خواهند شد. در انتهای آن و در نزدیکی مسجد آقا محمود (که بالای آن نوشته هیئت کُردهای فیلی مرکز) می‌توان فروشگاه‌های لباس اسپرت هم مشاهده کرد. پیرزنی با چادر سیاه بر سر، گوشه‌ای نشسته و تکدی‌گری می‌کند. مغازه‌داری دوچرخه‌اش را به قفلی جلوی مغازه بسته و خودش مشغول کاسبی است. عده‌ای جلوی یک مغازه خارجی‌فروشی ایستاده‌اند و چای ماسالا تست می‌کنند. در این بین کمتر کسی نگاهی به بالای سرش می‌اندازد. البته سربه‌هوا بودن در این کوچه قدری هم خطرناک است، گاری‌چی‌ها با سرعت در بازارچه عبور می‌کنند و همیشه باید مراقب آن‌ها بود. اما آن دسته از افراد که در همان ابتدای کوچه سربه‌هوایی می‌کنند، حتما متوجه جایی می‌شوند که بالای آن نوشته: «مدرسه علمیه مروی۲»؛ جایی که خاطرات بسیاری از بزرگان و سرشناسان این مملکت در آن تلنبار شده ‌است.

مدرسه بزرگان

حوزه علمیه مروی کوچه مروی ناصر خسرو

الهی قمشه‌ای، جلال آل‌احمد، ناصر حجازی و بسیاری از نام‌های بزرگ دیگری که تقریبا به گوش همه مردم ایران خورده ‌است، همه این‌ها در جایی تحصیل کرده‌اند که عابران سربه‌زیر و حتی شاید عابرانِ سربه‌هوای کوچه مروی از آن غافل‌اند. نام سابق آن دبیرستان مروی بود؛ یکی از مدارس حوزه علمیه تهران که امروز به آن «مدرسه علمیه مروی۲» می‌گویند. در دهه ۶۰ دبیرستان مروی یک دبیرستان عادی بود. حالا، سردر و کاشی‌ها، آجرها، همگی نو شده، اما درون آن تاریخی کهنه و خاک‌خورده است که باید گَرد فراموشی را از روی آن پاک کرد. دوره رضاشاه بود که این مدرسه به عنوان دومین دبیرستان به مساحت حدود هفت‌هزار متر در کوچه مروی تاسیس شد. ناگفته نماند که دبیرستان مروی در آن زمان هم‌ردیف با دبیرستان دارالفنون و ادیب بوده ‌است. آن‌طور که در تاریخ آمده، مدرسه ابتدا منزل خان مروی بود و بعدا به عنوان تفرج‌گاهِ طلاب، وقف شد. اما در دوره رضاشاه اتفاق دیگری افتاد، آن را غصب و با عنوان دبیرستان به وزارت فرهنگ و آموزش عالیِ وقت واگذار کردند. مدرسه علمیه مروی۲ در ۱۱بهمن سال ۱۳۳۴ به ثبت میراث فرهنگی رسید. ظاهرا مالکیت قانونی این مدرسه در تیرماه ۸۸ در قبال دریافت یک‌میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان به حوزه علمیه بازگشته ‌است. به‌هرحال این مدرسه به صورت غیرقانونی و غیرشرعی به دست رضاشاه بنا شده و حالا دنیایی از خاطرات را در خود دارد. این‌جا مدرسه‌ای است که افرادی نظیر فخرالدین حجازی و عبدالحسین زرین‌کوب در آن تدریس کرده‌اند. امروز درهای مدرسه بسته است و امکان بازدید از آن وجود ندارد. کاربریِ آن آموزشی بوده، اما دیگر خبری از آموزش نیست، بلکه انبار خاطرات است. گردش در کوچه مروی می‌تواند همین‌طور ادامه داشته ‌باشد، اما بیشتر برای آن‌ها که قصد خرید دارند. آن‌ها که می‌خواهند از تاریخ و خاطرات بدانند، باید از کوچه دوباره به سمت ناصرخسرو بیرون بیایند تا عمارتی باشکوه را مقابل خود ببینند. عمارتی که خودش یک دنیا حرف برای گفتن دارد.

عمارت خورشید

عمارت خورشید خیابان ناصر خسرو

دقیقا روبه‌روی کوچه مروی، جلوی آن دسته از افرادی که روی مبلمان شهری نشسته‌اند و ساندویچ فلافل خود را گاز می‌زنند، عمارتی قدیمی جا خوش کرده که به آن می‌گویند: «شمس‌العماره». نامش عربی است، اما می‌توان به‌سادگی آن را به فارسی برگرداند: عمارت خورشید. البته این بنا را باید از داخلِ کاخ گلستان مشاهده کرد، تنها دری از بیرونِ آن از سمت خیابان ناصرخسرو پیداست و بخشی از نمای بیرونیِ بنا. خودِ عمارت، اندرونیِ دیدنی‌ای دارد که در جای خود می‌توان به تفصیل از آن سخن گفت. شمس‌العماره متعلق به دوره قاجار است، شاخص‌ترین بنای مجموعه کاخ گلستان که ساخت آن تقریبا دو سال طول کشید. این عمارت پنج ‌طبقه زمانی بلندترین بنای تهران بود. یعنی حدود دو قرن پیش، وقتی آن را می‌ساختند، گویی برجی در تهران بنا می‌کردند. یکی از شاخصه‌های جالب عمارت خورشید این است که به عنوان اولین ساختمان، در سازه آن از فلز استفاده شده ‌است. تمامیِ ستون‌های طبقات بالای این عمارت و حفاظ‌ها چدنی هستند. زمانی‌ که هنوز رضاشاه سردر باغ ملی را در میدان مشق نساخته بود تا به عنوان نماد شهر تهران شناخته شود (و البته حالا که برج میلاد را نماد مدرنیسم در تهران می‌دانند)، شمس‌العماره نماد شهر تهران بود. این عمارت شباهت بسیار زیادی به عالی‌قاپوی اصفهان دارد. ناصرالدین‌شاه وقتی عالی‌قاپوی اصفهان و چند بنای مشابه آن را در فرنگستان دید، هوس ساخت بنایی مرتفع در پایتخت را کرد، که حاصلش همین شمس‌العماره شد. او می‌خواست از پشت‌بام این بنا، منظره تهران و چشم‌انداز پیرامونی را مشاهده کند، به همین خاطر دستور ساخت عمارت را به دوستعلی‌خان نظام‌الدوله داد. کاربری ساختمان از همان زمان مشخص شد؛ تماشای شهر تهران! آن‌طور که در تاریخ آمده، معیرالممالک طرح و نقشه آن را ریخته و استاد علی‌محمد کاشی هم معمار آن بوده ‌است. درنهایت سبک بنا، ترکیبی از معماریِ سنتی ایرانی و معماری غربی می‌شود. ساعت شمس‌العماره نیز از بیرون پیداست؛ ساعت پیشکشی ملکه ویکتوریا به کاخ ناصرالدین‌شاه که می‌گویند آوای ناقوسش همه تهرانِ کوچکِ آن زمان را از گذر زمان آگاه می‌کرد. البته بلندیِ صدا باعث گلایه کاخ‌نشینان شد و به دستور شاه صدای آن را کم کردند. این دستکاری همانا و خاموش شدنِ ساعت، همانا؛ خاموشی‌ای که یک قرن طول کشید. ظاهرا از ۲۲ آبان ۱۳۹۱ تعمیراتی در این ساعت صورت گرفت و خاموشی به پایان آمد؛ اکنون ناقوس به صدا درآمده ‌است. این ساعت تنها بخشی از عمارت است. بخش مهم دیگرش دری نسبتا بزرگ است که در خیابان ناصرخسرو قرار دارد، اما این در را بسته‌اند و تنها یک راه برای ورود به مجموعه کاخ گلستان وجود دارد. آن زمان که در باز می‌شد، بسیاری از وزرا اتومبیل یا کالسکه خود را جلوی این در پارک می‌کردند. یکی از مهم‌ترین نکات در مورد شمس‌العماره این است که هنوز به عنوان نمادی از دوران قاجار وجود دارد. در واقع رضاشاه وقتی به قدرت رسید، هر آن‌چه یاد و نشانی از دوره قاجار بود، از بین می‌برد، اما ظاهرا عمارت خورشید به قدری جذاب و زیبا بوده که برای رضاخان قلدر هم دل‌ربایی کرده و درنهایت باعث شده او این عمارت را خراب نکند. حالا شمس‌العماره تنها سردری است که از دوره قاجار به جا مانده و عابران می‌توانند در گذر از خیابان ناصرخسرو آن را ببینند. عده دیگری هم می‌توانند روی مبلمان شهری بنشینند، به نمای بیرونیِ عمارت خیره شوند و ساندویچ فلال خود را گاز بزنند. البته عمارت خورشید تنها جایی نیست که می‌بینند، در کنار آن مدرسه‌ای قدیمی قرار دارد که نام آن بارها در تاریخ ایران شنیده شده؛ «دارالفنون».

یادگارِ امیرکبیر

دارالفنون خیابان ناصرخسرو کوچه مروی

روی چند کاشی در ابعاد بزرگ نوشته شده: «دارالفنون»؛ مدرسه‌ای که همه ایرانی‌های امروزی در کتاب تاریخ خود نام آن را شنیده‌اند. برخی عابران همین‌طور که می‌گذرند، نگاهی به سردر بزرگ و کاشی‌کاری‌ها می‌اندازند. دو دختر جوان در حال عبور هستند که ناگهان یکی که ظاهرا خبر نداشته این‌جا دارالفنون است، ناخودآگاه با صدای بلند می‌گوید: «داااارالفنون» و با شتاب گوشی‌اش را به دوستش می‌دهد، مقابل سردر می‌ایستد تا با آن عکس بگیرد. او با یادگاریِ امیرِ کبیرِ ایران عکس می‌گیرد؛ نخستین دانشگاه در تاریخ مدرن ایران که به ابتکار میرزا تقی‌خان امیرکبیر در زمان ناصرالدین‌شاه قاجار برای آموزش علوم و فنون جدید در تهران راه‌اندازی شد. گویی هر چیزی در خیابان ناصرخسرو قرار دارد، باید رنگ‌وبویی از عصر ناصری داشته ‌باشد. به‌هرحال بعد از شمس‌العماره، این دارالفنون است که می‌توان سردر باشکوه آن را از بیرون مشاهده کرد. سردری که ظاهرا از کاشی‌ها گرفته تا آجرهایش، همگی بازسازی شده‌اند، اما در عین‌ حال اصالت خود را حفظ کرده‌اند. قصه از آن‌جا شروع شد که میرزا تقی‌خان امیرکبیر از سفر به روسیه بازگشت و اعلام کرد پایتخت ایران نیاز فوری به یک مرکز آموزش عالی دارد. او از همان ابتدای صدارت خود به دنبال ساخت چنین مرکزی بود. حاصل زحماتش هم «دارالفنون» نام گرفت؛ جایی که خودش هیچ‌گاه شاهد افتتاح آن نشد. گشایش مدرسه هم‌زمان با تبعید او بود و معلمان خارجی از جمله اتریشی در راه بودند تا او را ببینند، غافل از این‌که خبری از امیرکبیر نبود. گویا استقبال خوبی از استادان اتریشی نمی‌شود. یاکوب ادوارد پولاک، از جمله آن استادان، سرگذشت پذیرایی سرد ایرانیان را این‌گونه نوشته‌ است: «ما در ۱۴ نوامبر ۱۸۵۱ به تهران وارد شدیم. پذیرایی سردی از ما نمودند. کسی به پیشواز ما نیامد و اندکی پس از آن آگاه شدیم که در این میانه اوضاع دگرگون شده ‌است و چند روز پیش از ورود ما، در پی کارشکنی‌های درباریان و به‌ویژه دسیسه‌های مادر شاه، که از دشمنان سرسخت امیرنظام بود، میرزا تقی‌خان از کار برکنار شده ‌بود.» به‌هرحال دارالفنون ۱۳ روز پیش از قتل امیرکبیر و با حضور ناصرالدین‌شاه، میرزا آقاخان نوری صدراعظم جدید و گروهی از دانشمندان و معلمان ایرانی و اروپایی با ۳۰ نفر شاگرد رسما افتتاح شد. در آن زمان هفت معلم اتریشی، آموزش محصلانی را که اغلب از خانواده‌های مهم و بانفوذ بودند، بر عهده داشتند. در اصلیِ مدرسه در خیابان همایون بود، اما درنهایت آن در بسته شد و دری به خیابان ناصرخسرو باز شد که هنوز هم آن در از بیرون پیداست. رفته‌رفته، معلم‌ها و استادهای ایتالیایی، فرانسوی و آلمانی نیز به جمع افراد مدرس اضافه شدند. کمی بعد نیز سه استاد ایرانی طب، عربی و جغرافیا و یک استاد فرانسوی مقیم ایران به این جمع ملحق شدند. درباره نام‌گذاری مدرسه نیز شواهد درستی در دست نیست. تنها می‌توان گفت که این واژه برگرفته از همان واژه خارجیِ پلی‌تکنیک است و به دانش‌آموختگان این مدرسه دارالفنونی‌ها می‌گفتند. البته در آخرین نامه امیرکبیر به سفیر ایران در روسیه برای پی‌گیری جذب استادان اروپایی، از این بنا با عنوان «مدرسه نظامیه» یاد شده، ولی به‌هرحال نام دارالفنون ماندگار می‌شود. البته این‌که امیرکبیر ساختمان را در مجاورت کاخ سلطنتی و در مکانی که سربازان آموزش نظامی می‌دیدند (البته با موافقت ناصرالدین‌شاه) می‌سازد و می‌خواهد نام آن را «مدرسه نظامیه» بگذارد، می‌تواند نشان‌دهنده افکاری باشد که خودش در سر داشته، اما موفق به اجرای آن نشده‌ است. ساختمان مدرسه ۸۰ سال پابرجا بود تا این‌که در سال ۱۳۰۸ به‌رغم این‌که قابل استفاده بود، آن را تخریب کردند. نقشه جدیدی برای آن کشیدند و معماری آن نیز تغییر کرد. حالا عابرانی که از جلوی سردر دارالفنون عبور می‌کنند، به‌ندرت در جریان هستند که این مدرسه چه تاریخی را پشت سر گذاشته و حتی یک بار کاملا خراب و چندین بار بازسازی شده‌ است. بااین‌حال با سردر آن عکس می‌اندازند و خاطره دیدن یادگار امیرکبیر را برای خود ماندگار می‌کنند.

وقتی عابران میخکوب می‌شوند

ظاهری متفاوت ولی تمیز و نو دارد. با یک نگاه سطحی شاید این‌طور تصور شود که صرفا یکی از پاساژهای امروزی است، اما با نگاهی دقیق‌تر به مجسمه‌هایی که بالای این بنا قرار دارد و جزئیات درونِ آن، می‌توان دریافت که این یک ساختمان تاریخی است. نامش «سرای روشن» است؛ جایی که همیشه به خاطر ظاهر متفاوتِ خود توجه عابران را جلب کرده ‌است. این بنا در سال ۱۳۱۱ خورشیدی ساخته شده و ارزش تاریخی و معماریِ بسیار بالایی دارد. ظاهرا بنا به سبک معماریِ گوتیک ساخته شده و جزو نخستین مراکز تجاری در تهران قدیم بوده‌ است. بعید است کسی از مقابل این بنا عبور کند، نگاهی به قد و بالای آن بیندازد و معماری‌اش را در دلِ خود تحسین نکند. اغلب افراد نیز با آن عکس یادگاری می‌اندازند. مجسمه‌های بالای این ساختمان برای عکس انداختن به قدر کافی وسوسه‌برانگیز هستند و هر عابری را برای چند لحظه کوتاه میخکوب می‌کنند. ساختمان سرای روشن در دهه ۷۰ به دست مهندس صفامنش مرمت شده و زیباییِ ازدست‌رفته‌اش را دوباره به دست آورده ‌است. البته این بنا در سال ۹۵ نیز یک بار دیگر مرمت شد تا زیباییِ خیابان ناصرخسرو را دوچندان کند. برخی افراد از این ساختمان با عنوان نگین زیبای معماری تهران قدیم یاد کرده‌اند. به‌هرحال سرای روشن به همت معمارانی که آن را بازسازی و احیا کرده‌اند، دوباره روشن شده و در خیابان ناصرخسرو می‌درخشد، چه در روز و چه در شب.

این‌جا انتها ندارد

پارک شهر سنگلج

خیابان ناصرخسرو تنها کوچه مروی را در خود ندارد، کوچه خدابنده‌لو یکی دیگر از خیابان‌های شرقی-غربی تهران است که از یک‌ سو به خیابان ناصرخسرو و از سوی دیگر به خیابان پامنار ختم می‌شود، درست مثل کوچه مروی؛ البته با این تفاوت که روبه‌رویش به جای شمس‌العماره، ساختمان بزرگ وزارت دارایی قرار دارد. این کوچه هم محل تجمع آثار تاریخی است؛ نمونه برجسته آن نیز امام‌زاده سید اسحاق است. می‌توان در خیابان ناصرخسرو فلش سبزرنگی را دید که هدایت‌گرِ زائران این امام‌زاده است. مردم به آن قدم‌گاهِ ۱۴ معصوم هم می‌گویند. اخیرا این بقعه را نیز بازسازی کرده‌اند تا ظاهری جذاب برای گردشگران و زائران داشته‌ باشد. یک لوح سنگی که بر آن صلوات بر ۱۴ معصوم کنده‌کاری شده نیز به دیوار بقعه نصب شده ‌است. در خیابان ناصرخسرو می‌توان همین‌طور زیگزاگی گردش کرد؛ سمت راست کوچه مروی، سمت چپ شمس‌العماره، سمت راست سرای روشن، سمت چپ دارالفنون، سمت راست کوچه خدابنده‌لو و سمت چپ خیابان صوراسرافیل. این‌جا دیگر باید توقف کرد. کمی بعد از وزارت امور اقتصاد و دارایی و بالاتر از مسجد ثامن‌الائمه و همان کوچه خدابنده‌لو، در سمت راست خیابانی قرار دارد که بخش مهمی از تاریخ و خاطرات را در خود جای داده است. نبش خیابان صوراسرافیل می‌توان ساختمانی را دید که بالای آن نوشته شده: «موقوفه دارالایتام محمدعلی مظفری، سنه ۱۳۲۶ خورشیدی»؛ موقوفه‌ای که چند سال پیش خبرساز شده‌ بود، چراکه پایین آن یک آگهی فروش دیده شده‌ بود: «شش دانگ این مهمان‌پذیر به فروش می‌رسد». می‌توان از آگهی نیز این‌طور برداشت کرد که کاربریِ این ملک، مهمان‌پذیری است. لوکوموتیوها و ماشین‌های برقی که مردم را در خیابان ناصرخسرو می‌چرخانند، همین‌جا پیچ می‌خورند و به داخل خیابان صوراسرافیل می‌روند. سمتِ چپِ این خیابان کاخ گلستان است، البته پشتِ کاخ! مسافران ماشین‌های برقی این‌جا پیاده می‌شوند. آن‌ها دو دسته هستند؛ یک دسته برای خرید مستقیم به بازار می‌روند و یک دسته کمی جلوتر به سمت در ورودی کاخ گلستان می‌روند تا یکی از زیباترین مجموعه‌های بازمانده از دوره قاجار را تماشا کنند. البته آن‌ها پیش از آن‌که به کاخ گلستان برسند، از خیابان باب همایون می‌گذرند. خیابانی که در گذشته به کاخ راه داشته و برای خودش شانزه‌لیزه‌ای بوده ‌است. این خیابان در سمت راست خیابان صوراسرافیل قرار دارد. پایان این سفر برای برخی از افراد خرید است و برای برخی دیگر، تاریخ‌گردی. گردشی در خیابان ناصرخسرو، با یک دنیا خاطره همراه است. خاطره‌ای که از ناصریه آغاز می‌شود و به ناصرخسرو تبدیل می‌شود تا به کوچه مروی و اعراب آن برسد و بعد از عمارت خورشید و مدرسه رویاهای امیرکبیر و سرای روشن گذر می‌کند و درنهایت به صوراسرافیل و کاخ گلستان می‌رسد. اما قصه این‌جا به سر نمی‌رسد، بلکه از این‌جا تازه شروع می‌شود. انتهای این خیابان پارک شهر است؛ یعنی صوراسرافیل از یک‌ سو به ناصرخسرو و از سوی دیگر دقیقا به یکی از زیباترین پارک‌های پایتخت ختم می‌شود. زیبایی تازه از پارک شهر آغاز می‌شود؛ این‌بار به جای معماری، طبیعت به میدان می‌آید و زیبایی‌اش را در قالب پارک به نمایش می‌گذارد. شاید به همین خاطر است که باید گفت خیابان ناصرخسرو و زیبایی‌هایش و خاطراتش تمامی ندارد. این کوچه و خیابان، یک کوچه و خیابان معمولی نیست، مثل برخی آدم‌ها سرگذشتی شنیدنی و البته خواندنی دارد.

*تیتر برگرفته از نام کتاب عباس منظرپور

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: نسیم بنایی

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟