گفتوگو با امید نعمتی و صادق تسبیحی
درباره آلبوم مشترکشان، «حرمان»
محمدعلی مومنی
فرید دانشفر
امید نعمتی که روزگاری در فرهنگسرای بهمن در جنوب تهران، آواز اصیل ایرانی میآموخته و دف هم میزده، وقتی سر از دنگشو و پالت درآورد، توجه کسانی را جلب کرد که یک دلشان سمت موسیقی ایرانی بود و یک دلشان تر و تازگی صدا را میخواست.
خودش هم مدام میخواهد تجربه کند. فاصله موسیقی دنگشو، پالت و حالا در همکاری با صادق تسبیحی، زیاد است. هر چند در نظر طرفدارانش، هر سه در دسته موسیقی تلفیقی میگنجند.
اما این صدای تجربهگر توانسته تا حالا مخاطبانش را با خودش ببرد به هر کجا که خواست! مثل بنفشهها، در روزهای آخر اسفند.
امید با اینکه سبیلی خاص دارد و گاهی هم کلاهی به سر دارد، اما مدیر برنامه ندارد، مشاور ندارد و همه اینها را راحت میگوید و توی فاز تظاهر به خفن بودن نمیرود. صادق هم که دیگر روراستتر از او.
توی این روراستی نظرشان را صریح درباره رقیبانشان میگویند. بهخصوص امید که میگوید کار دنگشو، حتی وقتی با آنها بود، سلیقه او نبود!
حالا دلیل مصاحبه ما (و نه بهانه) انتشار آلبوم «حرمان» است به آهنگسازی صادق و با صدای امید.
مگر ما چند سالمان است؟!
محمدعلی: پالت که این همه مشهور شده، قرار بود در آلبوم جدید چه کار کنی که با پالت نمیشد و بدون آن «حرمان» را منتشر کردی؟
امید نعمتی: یک بار دیدم در یک برنامه تلویزیونی آهنگی از پالت را نقد میکرد. میگفت «اینها آهنگ را زدهاند و بعد هم طبق معمول سولوی ویلنسل و کلارینت زدهاند. چون داشتهاند.» این خندهدارترین حرفی بود که من تا حالا درباره پالت شنیدهام. خب معلوم است. این پالت است دیگر. مثل «بیتلز» که گیتار دارد و فلان. باید بدانی درباره چه حرف میزنی. هر گروه یک ویژگیهایی دارد. اینجور نیست که ما یک بار تار بیاوریم، یک بار ویولن.
در حرمان ذهنیتی صادق در آهنگسازی داشت. خود آهنگ حرمان را که با پالت نشد بزنیم. کاوه که گیتار میزد، گفت: «نمیتوانم بزنم.» همه آهنگها را با هم میشود زد، اما باید دربیاید.
ذهنیت صادق هم این نبود که بتواند با یک Band خاص کار کند. ما با سازهای مختلف این آهنگها را امتحان کردیم و شنیدیم. کاملا قصه و ایده چه به لحاظ ایده کلی (Concept) و چه به لحاظ فرم فرق میکرد با پالت؛ و اینها دو پروژه متفاوتاند.
محمدعلی: به نظرم رسید که خواستهای حالوهوای آهنگی که روی آن میخوانی هم تغییر کند.
امید: آره، میخواستم در این آلبوم چیز دیگری باشد.
محمدعلی: مثلا درباره محمد اصفهانی این اتفاق افتاد. فضای موسیقیهایش آنقدر تکرار شد که بعد محو شد. حالا در آهنگهای تازهاش تغییراتی داده و چه خوب هم شده. یا حتی احسان خواجهامیری.
امید: من تجربه کردن را دوست دارم. مگر ما چند سالمان است؟! در پالت هم کسانی میگفتند که آلبومتان یکدست نیست. فضاهای مختلف را تجربه کردهاید. طبیعی است. کدام هنرمند (Artist) را دیدهاید که در ۳۰ سالگی بگوید «من دیگر اینم»؟! به نظرم این درست نیست. مثلا نقاشی که در ۳۰ سالگی میبیند این نوع از کارم که دیگر دارد جواب میدهد، همین را بروم جلو. این روش من نیست. حرمان هم تجربه تازهای بود. شکل خواندن در این آلبوم هم شیوه متفاوتی بود.
نقطه شروع حرمان، شعر است
محمدعلی: اتفاقی که در حرمان افتاد، اول در ذهن صادق تسبیحی بود و امید نعمتی به آن پیوست؟ یا برعکس؟!
صادق تسبیحی: قطعه حرمان اولین آهنگی بود که ما با هم زدیم. بچههای پالت آمدند استودیو که با هم همکاری کنیم. ولی ایدههای ما با هم در «تنظیم» متفاوت بود. چون ملودی که برای ما نبود. بر اساس آهنگ قدیمی «مریم، چرا؟» ساخته ایرج امیرنظامی است. دیدیم درست درنمیآید. به امید گفتم: «بگذار من تنظیم کنم.» و نتیجه این شد. روی اینترنت هم گذاشتیم و بازخوردهای خوبی گرفتیم. بعد جدیتر شد. ایدهای دیگر داشتیم، بر اساس شعر «آرش کمانگیر» سیاوش کسرایی، که امید روی آن ملودی گذاشته بود. دومین کار ما بود. ملودی را تنظیم کردم. آن تنظیم در آلبوم نیست. کوارتت زهی بود در نوا. همکاری ما بر اساس این ایدههای مشترک شروع شد.
اما اینکه خود آثار از کجا جوانه میزد، از شعر! اینجور نبود که ملودی داشته باشیم و برای آن دنبال کلمه باشیم. شعرهایی که یا من در این سالها میخواندم، یا امید. من و او زمان زیادی را با هم میگذرانیم. شبها یا در سفر، با هم شعر میخوانیم، موسیقی گوش میدهیم و درباره آنها حرف میزنیم. شعرخوانی خود شاعر را گوش میدادیم که چه لحنی دارد و چه آکسونگذاریهایی میکند؟ یا فاصلهگذاریهایی که شاعر کرده، و همینها در آلبوم هم رعایت شده.
مثلا در شروع آلبوم میخواند: «هوای روی تو دارم ]سکوت[ نمیگذارندم.» خود ابتهاج هم با همین مکث و سکوت میخواند.
محمدعلی: امید در گفتوگو با روزنامه همشهری گفته بود: «این کار ادای دینی به شاعرهایی بوده که از آنها برای آلبوم شعر انتخاب شده.» همه آلبومهایت شعرهایی داشته. اینبار چه تفاوتی داشته که ادای دین بوده؟!
صادق: ما کلی شعر خیلی خوب داریم، در همین شعر معاصر. و ما بازار موسیقی پاپی داریم که مردم گوش میکنند که بازاری گسترده است. هر لحظه در سایت موسیقی ما و رادیو جوان و… موسیقیهایی بیرون میآید که شعرها یکی از یکی بدتر است. من نمیدانم چهاند! یک ملودی دارند، بعد روی آن کلمه میچینند. این اسمش میشود شعر یا ترانه!
ما در برابر شعرهای خوب وظیفه داریم که آنها را کار کنیم و به شکل امروزی کار کنیم. آنقدر مردم شنیدهاند «به دیدارم بیا، هر شب/ در این تنهاییِ تنها و تاریک» حتما باید یک تار و تنبک و کمانچهای در کار باشد. ولی میشود تجربه کرد که این شعرها را جور دیگر خواند. اهمیت بدهی به لحن، لهجه و آکسونگذاری فارسی. ولی روی موسیقی دیگری بخوانی. مثلا پراگرسیو راک ((Progressive rock یا آلترناتیو (Alternative)
فرید: شعر باید چه ویژگیهایی میداشت که انتخابش میکردید؟!
امید: چیزی توی سر شماست که بر اساس آن شما یک نوع از فیلم سینمایی، تئاتر و… را انتخاب میکنید. چرا آن را انتخاب کردید؟! کسانی هم آثار دیگری را انتخاب میکنند که ما انتخاب نکردیم. دلایلی که بخشی از وجودت شده.
فرید: یعنی فرم خاصی بوده؟
صادق: از نظر ایده کلی (Concept) یک یکدستی در کار ما وجود داشته که از اسم حرمان شروع شده. یعنی از دست دادن و فقدان که بخش مهمی از شعر، ادبیات و سینما و… ایران را هم شامل میشود. همین الان دیوان حافظ را باز کنیم، شعری درباره فقدان میآید.
این ایده کلی (Concept) که عمومی است. از نظر ریتم و ضربآهنگ و فرم تکنیکال شعر به محدودیتی فکر نکردیم. شعر منزوی که بر اساس مصرعهای هماندازه است و راحت میشود برای آن موسیقی نوشت. اما همان شعر اخوان که «به دیدارم بیا، ای همگناه، ای مهربان با من/ که اینان زود میپوشند رو در خوابهای بیگناهیها/ و من میمانم و…» این دیگر، نه!
حتی در حالوهوای شعرها که شهری یا سورئال یا غیرشهری باشد، خودمان را محدود نکردیم. خوشحال بودیم که شعر منزوی را کار کردیم که «تنهایی فوّاره، در خالی میدانها/ این بارش رگباری، بر شیشه دکانها» واژههای شهریتر دارد. اواخر هم با رسول یونان همکاری کردیم. آن هم بهروزتر است. اسم آهنگ را هم «ترن» گذاشتیم. اما از حافظ هم گذاشتیم: مشتاقی و مهجوری
پیادهسازی آواز در نقطه نامعلوم
محمدعلی: درباره آواز خواندن شعرهای جدید هم امید توضیح بدهد که این کلمههای تازه چگونه در دهانی میچرخد که بنمایه خواندنش کلاسیک است؛ هر چند در یک بستر مدرنتر. اینکه از شعر فخیمتر ابتهاج بروی شعر رسول یونان یا حمید مصدق را بخوانی، برای خودت دردسرساز نمیشود؟!
امید: یونان هم در شعرش همین کار را میکند که من در آواز میکنم. او شاعری است با پیشینه در اوزان عروضی که شعر امروزی میگوید. همین شعرش هم ریشه دارد در شعر کلاسیک که از خیام و حافظ گرفته.
محمدعلی: اما خیلی جاها وزن غایب است.
امید: اما خیلی جاها هم وزن حاضر است: تو ای ماه زیبای رویای من/ عزیز تمام غزلهای من…
من هم چیزهایی از موسیقی کلاسیک یاد گرفتهام و چیزهایی از موسیقی مدرن. من دارم هر دو را با هم استفاده میکنم. مثلا همان فرم خواندن «هوای روی تو دارم» در موسیقی ایرانی نیست. اصولا موسیقی سنتی نتوانسته حق شعر معاصر، مثلا فروغ فرخزاد یا احمد شاملو و دیگران را ادا کند. اینها جلوتر از موسیقی ایرانی بودند. با دنیای روز همگامتر و با مدرنیسم آشناتر بودند. در موسیقی آن دوره نمیدانستند فوتوریستها درباره چه حرف میزنند. آقایی که تار میزده، نمیدانسته دارد چه اتفاقی میافتد! و هیچوقت هم نتوانستند.
محمدعلی: خودت هم توی تحریرهایت دست بردهای که به یک تحریر شخصی برسی؟ تحریر کلاسیک که نمیزنی، اما تحریر میزنی!
امید: آره. تحریرهای کلاسیک که تاج اصفهانی هم میزده، به مرور زمان تغییر کرده. همین الان آوازهای همایون شجریان را که میشنوی، آن تحریرها را ندارد.
محمدعلی: یعنی میخواهی تحریر کلاسیک نزنی؟ عامدانه از یک جا به بعد تحریرها را میبُری. گاهی میشنوم که تحریر را تا یک جایی میآوری و ناگهان رهایش میکنی. انگار خودت دوست نداری مثل همیشه تحریر را ببری در نقطه همیشگی پیاده کنی.
امید: نه، دوست ندارم. خیلی نمیفهمم که اصلا چه کاری است؟! (با دید امروز البته) قدیمیها که این کار را کردهاند و آدم هم میشنود و کیف میکند. ولی امروز یکی بخواهد آنجور تحریر بزند، آدم برایش سوال میشود که این کجای موسیقی است؟
محمدعلی: ولی شنونده از تحریر خوشش میآیدها. خیلی از شنوندهها به این خاطر که در یک موسیقی مدرن داری تحریر میزنی، خوششان میآید.
امید: مثل یک تابلوی نقاشی است. خودت هم پی این نیستی که بدانی من نقاش تلفیقیام؟ سنتیام؟ پاپم؟ تابلویی کشیدهای. وقتی آیدین آغداشلو مینیاتور را در اثرش میآورد، معنیاش این نیست که مینیاتوریست است. نقاشی امروزی است که از مینیاتور هم استفاده میکند.
در همه جای دنیا هم همین است. یک برزیلی در موسیقی بینالمللیاش ناگهان از سامبا استفاده میکند که تو خوشت میآید. من هم گاهی از آن چیزهایی که از بچگی آموختهام، استفاده میکنم.
دعوای اصیلکارها و تلفیقیبازها در کلاس کنکور
محمدعلی: قبلا نشریهها از این سوالها هم میکردند که «از کی شروع کردی؟ با چه کسانی کار کردی؟ مشوقت که بود؟» بعد کسانی گفتند این نوع گفتوگو زرد است. نشریات افتادند پی اینکه حرفهای مهم بزنند. حالا بگذار ما به آن سبک بازگشت کنیم و حالا که خودت از آموختههای کودکی گفتی، بپرسم که چه بود آن آموختهها؟!
مخصوصا برای مخاطب هم سوال است که خوانندههای موسیقی تلفیقی، مثلا امید چه مسیری را رفته که شده این؟ موسیقی اصیل کار کرده؟ یا کارش موسیقی مدرن بوده؟ یا هر دو بوده و در هم ادغام کرده؟
امید: وقتی من به دنیا آمدم، موسیقی رایج، سنتی بود. چیز دیگری نبود. از پنج سالگی میرفتم کلاسهای مختلف آواز. دف هم میزدم. در ۱۰ سالگی یک روز معلم آواز نیامده بود. معلمی همانجا بود که پیانو میزد. او به پدرم گفت: این بچه خیلی بااستعداد است. ۱۰ سالش است، پنج سال است که موسیقی کار میکند. ریتمی که میشناسد، عجیب است. ولی اشتباه میکنید که الان میفرستیدش آواز. بفرستید یک ساز هارمونیک یاد بگیرد که بعدا به دردش بخورد.
من آن موقع این موضوع را نفهمیدم. گیتار هم میخواستی بخری، که نبود. ولی از آنجا، همینطور که کلاس میرفتم پیش استادهای مختلف، کلیدی در ذهنم خورد. کمکم با مقوله هنر بیشتر آشنا میشدم. با نقاشی، تاریخ هنر و… کمکم فهمیدم قصه اینها نیست که استاد بگوید گوشه فلان را تمرین کن که من در خانه عین آن را بخوانم و هفته بعد این را پس بدهم. فکر میکردم من باید در موسیقی کاری کنم. چه کار کنم که نوع دیگری از موسیقی ارائه کنم؟ کلاس کنکور که میرفتم، یک گروه جمع کردیم، سنتی! دعوایمان شد. من میگفتم باید کاری دیگر کنیم. آنها میگفتند نه! ردیف باید عینا اجرا شود! ولی بچه ۱۸ ساله حرف دیگری میزد.
محمدعلی: نمونههایی از آوازخوانیهای اصیلت داری؟ بده یک جا خرجش کنیم.
امید: یک نمونه را چند وقت پیش روی اینستاگرامم گذاشتم که در هفت سالگی قاصدک را با دف میزدم و میخواندم.
صادق: امید به نظرم الان در نقطه خوبی از نظر آوازی ایستاده و یک آهنگساز در مواجهه با خواننده باید خوششانس باشد که او در راهش باشد. خوانندههایی کلاسیکاند و میروند پاپ کار کنند. بعضی خوانندهها هم پاپخوانند و میروند اصیل کار میکنند و خوب هم از کار درنمیآید. ولی امید در نقطهای است از نظر صدا و مخاطب که مطلوب است. یک دلیل اتفاقا همین است که در موسیقی سنتی عمیق نمیشود. دنبال آن تحریرها نیست. البته من خودم دوست دارم. گاهی میگفتم «یک چهچه بزن!» ولی مسئله این است که «ترن» که ما خواستیم مدل ریمیکیسی و دیسکویی، البته با استایل و مدل خودمان، بیت آنجوری داشته باشیم، امید خوانده و خوب شده. ولی از آنور در دستگاه همایون «ای بیتو دلتنگم» عمد داشتیم که همایون غلیظی هم باشد، باز نتیجه کار خوب شده. امید هم این و هم آن را میتواند بخواند. مخاطب هم هر دو را میپذیرد. چون در هیچکدام عمیق نمیشود.
فرید: صحبت «ترن» که میشود، میبینم متفاوت است با بقیه کارها. حتی در اسم. یکدست نیست.
صادق: به تجربهگرا بودن آلبوم حرمان است. امید در کار با پالت و قبلش هم که با دنگشو بوده، من هم ۱۲ سال است استودیو دارم و برای خوانندههای زیادی کار ضبط کردهام، میکس و ادیت کردهام.
ما هم بلدیم یکدست بسازیم. اصلا به نظرم این واژه بدی است. ما میخواهیم تجربه کنیم. سه چهار سال پیش برای همین آهنگ ترن میگفتم یکسری دارند آهنگشان را میزنند؛ بعد یکسری آدم دیگر میآیند کابل اینها را میزنند در دستگاه دیجی. آهنگ اینها را ریمیکس میکنند. ترن اتودهای مختلف دارد. ولی درنهایت این شد. میشد مثلا اسمش را بگذاریم «نقره باران».
الهه ناز تلفیقی نبود
محمدعلی: بالاخره موسیقی تلفیقی چیست؟ گفتند «موسیقی تلفیقی این نیست که تار و سهتار بگذاریم کنار ساز غربی.» اما بههرحال این ترکیب «موسیقی تلفیقی» بسیار تکرار شده و مخاطب دوست دارد بداند بالاخره چیست؟! در موسیقی ما انگار تبلورش در صدای خوانندهها بود.
صادق: من و امید در این مورد اختلاف نظر داریم. من میگویم حرمان تلفیقی است و امید میگوید نیست.
امید: آهنگ است دیگر! تلفیقی دیگر چیست؟
محمدعلی: ولی شما را در جشنواره موسیقی تلفیقی هم دیدیم.
امید: اول اسمش «جشنواره موسیقی تجربی» بود. مثلا در بمرانی چی با چی تلفیق شد؟ اگر این باشد که مدام دارد تلفیق اتفاق میافتد. ما تلاش کردیم چیزی را با چیزی تلفیق کنیم؟ نکردیم واقعا. آهنگهایی ساختیم دیگر. من فکر میکنم دو سال دیگر اصلا این بحثش تمام و جمع میشود. چون ناگهان یک چیز جدیدی شد. گفتند کسانی آمدهاند آواز ایرانی را با ساکسیفون و تنبک میخوانند. این برای همه عجیب شده بود. ولی همنشینی تنبک و کلارینت سالهاست که اتفاق میافتد. الهه ناز چیست؟ تلفیق در کجایش اتفاق افتاده؟!
صادق: امید یک عکس هم پیدا کرده که قاجاریاند؛ اما انگار پالتاند! با ویولنسل و آکاردئون، تار و…
مگر اینکه فتوشاپ باشد. چون امید فتوشاپ بلد است.
محمدعلی: یعنی به موسیقی تلفیقی قائل نیستی؟!
امید: اصلا. این را ببر به سینما. سینمای تلفیقی داریم؟ ببر به نقاشی. پس نقاشیهای پرویز کلانتری تلفیقی محسوب میشود! ولی نیست.
محمدعلی: با این نگاه همه هنرها در لحظه تلفیق هنرهای گذشته و حالاند.
امید: خود موسیقی سنتی هم در برههای حاصل تلفیق بوده. مغولها حمله میکردند. چیزی از موسیقی آنها به موسیقی ما راه پیدا میکرده. آن میشده موسیقی تلفیقی؟! میشده موسیقی ایران. آن موقع مغول حمله میکردند…
محمدعلی: الان پالت!
امید: الان ماهواره و فضای مجازی و… مدام داری موسیقی گوش میکنی. لبنانیها مگر موسیقی تلفیقی دارند که درش ابراهیم معلوف دارد؟!
محمدعلی: حتما در زمانه حمله مغول و تلاقی دو نوع موسیقی، آن هم تلفیقی بوده. بعدا تثبیت شده و موسیقی ایرانی شده.
امید: ولی من با اسمگذاری مخالفم. کامنت و بمرانی و دنگشو و چارتار همه تلفیقیاند. بمرانی کانتری میزند، بهزاد هم یک جور بامزهای روی آن میخواند. کامنت هم که راک میزند. بعد اینها تلفیقی شدند؟ خب اشتباه است.
صادق: اسم تلفیقی را که موزیسینها نگذاشتند. آنها دارند آهنگشان را میسازند. فکر نمیکنم موزیسینی گفته باشد این را بیاورم با این تلفیق کنم، ببینم چه میشود! کمانچه را دوست داشته، گیتار برقی را هم دوست داشته، نشانده کنار هم.
اینها یکسری صدا هستند و ما این صداها را با هم استفاده میکنیم. در همین آلبوم حرمان اینکه کسی بنشیند تار بزند، نداریم. اما کلی جاها صدای تار داریم که من صدایش را به هم زدم، Reverse کردم، نویزی کردم. اسم بهرنگ بقایی را هم در فهرست نوشتهام. بیچاره در همه قطعهها تار زده.
از بین سازهای سنتی بیشتر از کمانچه استفاده کردیم، چون هم خودم کمانچه مینوازم و به نسبت سازهای دیگر سنتی بیشتر میشناسم، هم اینکه کمانچه قابلیتهای اینکه فضاسازی کند و موسیقی Ambient درست کند، به نسبت سازهای دیگر، زیاد دارد. ولی خب این هم صدایی است دیگر. بعد فکر میکنی حالا که داری از کمانچه استفاده میکنی، یک چیزی هم از موسیقی ردیف در آن بگذاری.
این در اصل جریان آلترناتیو موسیقی بدنهای است که وجود دارد. صحبت از آلبوم حرمان نیست. مسئله این است که این موسیقیها فکرشدهتر است. پشتش فکر است. بازخوردی که من درباره حرمان از فردین خلعتبری و بهزاد عبدی گرفتم، این بود که داریم موسیقی گوش میدهیم که میتوانیم باورش کنیم. چون که پشتش فکر است.
درباره پالت، بمرانی، چارتار و دیگران هم همین است. هر کدام فکرشان یک چیز است. اما بههرحال فکر هست.
محمدعلی: سنت نیست، که ملودیها از قبل تکلیفشان روشن باشد.
صادق: وقتی پشتش فکر است، مخاطبش کمتر میشود. چون کمتر میفروشد، جدایشان کردند و اسم جدید هم رویش گذاشتند: «تلفیقی».
یک موسیقی تلفیقی ممکن است یک نوبت اجرایش را هم بهسختی پر کند، موسیقی غیرتلفیقی یک نوبتش را پر کند. سیروان خسروی هم خیلی شبیه چارتار است. حامد همایون هم… ولی بیشتر میفروشند. چون فکر خاصی پشت آن نیست.
محمدعلی: بعضی از کارهای حرمان هم شبیه کارهای چارتار نشده؟ دیدم تنظیمکننده شما هم همان است که در چارتار تنظیم میکند.
صادق: قبل از اینکه «باران تویی» بیرون بیاید، بچههای چارتار در استودیوی من کار ضبط میکردند. کار اولشان را من ضبط کردم. همانجا با هم حرف میزدیم و شعر و موسیقی گوش میدادیم. این تاثیری است که من هم از چارتار گرفتهام. اتفاقا خیلی چیز خوبی است. اصلا به نظر من باید تاثیر گرفت.
محمدعلی: یک گفتوگوست دیگر. اما بحثم بر سر این است که امید نماد پالت است و پالت بههرحال رقیب چارتار. حالا موسیقی نماد گروه پالت شبیه موسیقی رقیبشان چارتار شده.
صادق: میدانم. ولی اینها دیگر حاشیه است.
محمدعلی: یعنی مهم نیست شبیه بشود؟
صادق: اصل این است که این آهنگ باید بیاید بیرون که مردم بشنوند. اما فکر کن من حامد همایون را کپی کردهام که پول دربیاورم. بگذار مردم گوش کنند و به شما واکنش نشان دهند. نباید جلویش را گرفت. باید بگذاریم اتفاق بیفتد.
ماجرای کپیکاری پالت
امید: یک چیز دیگر هم هست. اینطور نیست که پالت بگوید فقط من این کار را بلدم و هر کس نزدیک این فضا شد، دارد کپی میکند. بالاخره یک اتفاق در همه ما افتاده. ما با هم، در یک زمان، متوجه چیزهایی شدهایم. من اولین باری که فیلم «آرامش با دیازپام ده» محسن نامجو را دیدم، گفتم «ئه! اینکه همان حرفهای من را دارد میزند. زودتر از من هم دارد میگوید.» یعنی یک نفر دیگر هم در جای دیگر به اینها فکر کرده. این یک اتفاق است. شاید هم باید جامعهشناسانه بررسی شود. ولی وقتی یک موسیقی سنتی داری که بر جامعه حاکم است، کمکم جایگزین (Alternative) هایش پیدا میشوند. وقتی همه به این فکر میکنند، ناگهان به نتایجی در یک برهه میرسند. مثلا فضای کار کردن موسیقی الکترونیک با کوراتت زهی حتما در یک دوره به ذهن خیلیها رسید. آن دوره فستیوالهای موسیقی الکترونیک برگزار میشد. ما هم علاقهمند شده بودیم با کوارتت زهی تنظیمهایی بکنیم که خودمان از آن لذت ببریم.
صادق: سورسی که من دارم گوش میدهم، با سورسی که آیین گوش میدهد، متفاوت است. هر دو داریم از spotify وودکید گوش میدهیم. بعد هم ما موسیقی الکترونیک نداریم. یکسری صداهای کامپیوتری است که با کیبورد میزنیم. با همان نرمافزار که من کار میکنم، او هم کار میکند. پس صدادهیها مشترک میشود. بعد هم شعر فارسی و صدادهی نوع سنتی کار میکنیم. حالا حساب کن. سلیقه شخصی خود من موسیقی Gypsy jazz نبوده. چیزی که بچهها در پالت بیشتر دنبال آن رفتند؛ که آن هم کلی نمونه در دنیا دارد. سلیقه من بیشتر الکترونیک بوده که نمونهاش زیاد است.
محمدعلی: صحبت از تاثیر گرفتن پالت از موسیقیهای Gypsy jazz شد، در دورهای بحث بود که پالت از گروه بارسلونا ارکستر (Barcelona Gipsy Klezmer Orchestra) کپی کرده و حتی یکی از آهنگها کاملا همان است که آن گروه زده. این را چه میگویی؟!
امید: به نظرم در جامعه بستهای زندگی میکنیم که برخورد با پدیدهها اصلا نه قابل پیشبینی است، نه میتوانی مطالعه کنی.
ما یک آهنگ داریم به نام «یادگار دوست» که اولین آهنگ آلبوممان بود. در بحث کپی به همین یک آهنگ میرسند. ما تا الان فکر میکنم ۴۰ تا آهنگ منتشر کردهایم. حالا همین آهنگ بر اساس فرم مشهور Gypsy jazz است. بارسلونا ارکستر همین را میزند. صدمیلیون نفر در دنیا، در همین لحظه، در کافهای یا هر جای دیگر، دارند این آهنگ را میزنند. مثل سامبا که ریتمی دارد، Gypsy jazz هم این است.
ما کافهای رفتیم در فرانسه، آنها داشتند چنین آهنگی میزدند. ۳۰ تا آهنگ میزدند که ۳۰ تایش همینجوری بود. این فرم Gypsy jazz است. در خود ایران چیزی که من الان یادم میآید، اروین خاچیکیان و رعنا منصور آهنگی دارند که همان است. آهنگ «شوهر پولدار» بر اساس همان تم معروف است. همه زدهاند در دنیا.
صادق: کپی که حرف بیخودی است. پس در دوره باروک هم هایدن از ویوالدی کپی کرده. موسیقی باروک است دیگر.
محمدعلی: شما کار بارسلونا ارکستر را گوش داده بودی؟ ممکن است آدم تاثیر بگیرد.
امید: آن را تازه شنیدهام. روی کانالم هم یک موزیک از آنها گذاشتهام. موقعی که ما میساختیم، چیزی از این گروه نشنیده بودیم. ما بیشتر تحت تاثیر گوران برگویچ بودیم و چیزهایی یاد میگرفتیم.
کاوه گیتاریست Gypsy jazz است. میرفته پیش آقای کیوان میرهادی. او این را بلد است. این یک فرم است. کاوه آمد نشست گفت برایت Gypsy jazz میزنم. من هم همان لحظه روی آن خواندم «من درد تو را ز دست آسان ندهم». بعد اینها را با هم تنظیم کردیم. این اتفاق همه جای دنیا میافتد. طرف برزیلی است، او هم Gypsy jazz میزند. ولی ما انگار آنقدر نمیدانیم که… ما سعی کردیم در این سالها توضیح بدهیم.
اینها نکاتی است که یک منتقد موسیقی باید بداند، حتی مخاطب هم باید بداند. مثلا در سبک متالیکا، نمیشود بگوییم چرا دوباره گیتار زدهاند!
اسم سبک ما طولانی است
صادق: آلبوم حرمان چهار سال طول کشید تا به اینجا رسید. چون خط تولید نداشتیم. این نبود که بگوییم او قرار است شعر بگوید. او آهنگ بسازد. او تنظیم کند. همه چیز همینطوری رفته جلو. کمکم در اتود زدنها درست شده. وقتی رفتیم اینها را میکس کنیم، تازه یک تجربه دیگر بود. آلبوم را یک بار با آرش پاکزاد و یک بار با رضا فرهادی میکس کردیم. بعدا بعضی از قطعات را با میکس رضا و بعضی از قطعات را با میکس آرش در آلبوم گذاشتیم. دلیل همین است که خط تولید نداشته و خصوصیت خوب این آلبوم همین است.
فرید: بههرحال موسیقی شما در یکی از دستههای موسیقی میگنجد. کدام است؟
صادق: این را منتقدین باید بگویند. ولی اینکه اسمش به موسیقی روز دنیا چه باشد، یک اسم طولانی دارد. در فضای تلفیق موسیقی شرق و غرب، (نه ساز، موسیقی شرق و غرب) اسمش تلفیقی یا فیوژن است. چون سمت صداهای ریتمهای صنعتی میرود، Industrial است. و چون مبتنی بر ریتم تکرارشونده است، Privacy است.
امید: من الان گروه بیروت رو سرچ کردم، همین ابراهیم معلوف. نوشته: «سبک: ایندی راک، ایندی فولک، موسیقی ملل، بالکان، فولکور.» یک بند آمریکایی است. هیچ ربطی هم به بالکان ندارد. خود ابراهیم معلوف. «سبک: جز، جز فیوژن، کلاسیک.» اصلا تلفیقی نداشت. آمریکایی است. از بالکان و همه جا گرفته.
محمدعلی: گفتی که همه ما به نتایجی در یک زمان رسیدیم. انگار همه وارد جریان گفتوگو شدند. دستکم در موسیقی اتفاق افتاده.
امید: حداقل از دوره پستمدرن. پستمدرنیسم یکی از اجزایش همین است. جهانی شدن در آن دوره مطرح شد، با حفظ سنتهای اقلیمی خودت. آرتیستهای آن دوره به ماسک آفریقایی علاقهمند شدند. پیکاسو ماسک آفریقایی در کارش استفاده کرد. کمکم صداهای نقاط دیگر دنیا شنیده شد. در تاریخ هنر چرا قبل از آن یک آرتیست کوبایی نداریم؟ بعد از آن فمینیستها هم گفتند یکسری زن هستند. نقاشی مکزیک، فیلمسازی برزیل و اینها هم دیده و شنیده شدند.
فرید: میخواهم ببینم این جریان تلفیقی واقعا یک موج بود؟ یا چه؟!
صدق: من دوست ندارم الان درباره چیزی قضاوت کنم و مایلم تاریخی به آن نگاه کنم. موسیقی پاپ بعد از انقلاب تعطیل شد. ما ۲۰ سال هیچچیز نداشتیم. بعد از ۲۰ سال یک موسیقیهایی تولید کردیم. در آن ۲۰ سال چه کار میکردیم؟! عربها و ترکها داشتند موسیقی کار میکردند و موسیقی ما را میبردند استفاده میکردند. وگرنه ما کارهای درخشانی داشتیم. موسیقی پاپ دهههای قبل را گوش کنید. هنوز نو هستند. شبیهشان هنوز هم در دنیا کم است.
بعد آنها ماهواره هوا کردند و ما آمدیم بعد از ۲۰ سال شدیم کپی دست چندم آنها. به این خاطر دوست دارم تاریخی به آن نگاه کنم و فکر میکنم باید هر چه هست، کار شود و بیاید بیرون. در یک پروسه ۵۰ ساله فقط باید کار شود. متولدان دهه ۶۰ (اواسط ۵۰ تا اواسط ۷۰) تازه دارند کارهایی میکنند. با متولدان ۸۰ و ۹۰ فکر میکنم برسیم به موسیقیهای خیلی خوب و فضاهای تفکیکشده. باید تاریخدار نگاه کنیم. بنابراین همهاش که تولید میشود، خوب است. هر جا که بشود ساز زد، خوب است. در تلویزیون نمیشود ساز زد؟ باید رفت پلیبک کرد! در مشهد نمیشود کنسرت داد؟ باید رفت به هر بهانه دیگر کاری برای موسیقی کرد! برای سالن ۵۰ نفری تئاتر تا سالن سههزار نفری و هر آنجا که میشود، باید موسیقی کار کرد. بعد از میان آنها کارهای تفکیکشده بیرون میآید. تا آن موقع همه ما باید کار کنیم که خروجی داشته باشد.
حفظ میراث موسیقی وظیفه ما نیست
محمدعلی: هنوز موسیقی سنتی گوش میدهی؟!
امید: آره. با صادق در شمال فرهنگ شریف و جلیل شهناز گوش میدادیم.
محمدعلی: از همین شریف و شهناز هم بهرههایی میگیری که در موسیقی از آن استفاده کنی؟
صادق: در آهنگ هفتم آلبوم حرمان با عنوان «یاد مهتابی» گوشه نهفت در دستگاه نوا ایده شکلگیریاش بود. در کنسرت نهفت را کامل اجرا کردیم. ولی در آلبوم چون زمانش بلند میشد، کوتاهترش را گذاشتیم. خیلی اصرار داشتیم عین نهفت را اجرا کنیم که امید میخواند «به دیدارم بیا، هر شب در این تنهایی تاریک».
یا در فرم یک ملودی کمانچه دارد که هی تکرار (Loop) میشود. این فرم ریتمیک تحریر است در ردیف. یا آهنگ «مجنون خیابانها» در دستگاه همایون است. از درآمد شروع میشود، که تکه معروف همایون، که جامهدران است، عینا اجرا میشود. حالا جاهایی هم شبیه نیست. شبیه دشتی و اصفهان است. چون فرمت سادهتریاند. شبیه «مینور»اند.
امید: این اتفاق قبلا هم افتاده. ساقینامه دو آلبوم است که کامبیز روشنروان ردیف را با ارکستراسیون اجرا کرده و شهرام ناظری هم اجرا کرده.
محمدعلی: از خوانندهها کار کدام خواننده اصیلخوان را گوش میدهی؟!
امید: آقای شجریان را خیلی دوست دارم. شهرام ناظری را هم دوست دارم. بهخصوص کارهای قدیمش. علی اصفر شاهزیدی که جزو خوانندههای درخشان موسیقی است.
صادق: موسیقی ما داشت به جاهای خفنی میرفت. خیلی حیف شد. تنظیمهای حنانه را گوش بده. یا تنظیمهای آقای فخرالدینی و وزیری. موجی بود که در دنیا حرف داشتیم. ولی بعد از بین رفت و برگشتیم به خانه اول.
امید: کسانی هستند که عین موسیقی سنتی را اجرا میکنند. مثل حسین علیشاهی که خواننده توانایی است و مسلط به شیوه قدما و همان شکل هم میخواند. باید از اینها حمایت دولتی شود. حفظ یک میراث به دوش اینهاست. به دوش ما نیست. ما کار دیگری میکنیم. ما داریم از آن میراث در کارمان استفاده میکنیم. اینها نباید احساس کنند که باید کار جدیدی کنند. همانطور که ارکستر سمفونیک برلین سالهاست کارهای بتهوون را اجرا میکند. برای اینکه بماند، عین آن را اجرا میکند.
صادق: باید آن بماند دیگر. ما ۲۰ سال خاموش بودیم و کشورهای دیگر فعال بودند. شیوه نوازندگی سنتی ما هم رفته به سمت هندی و ترکی. کمانچه زدن ما اصلا عوض شده. آقای علیاکبر شکارچی میگوید کمانچههای دوره قاجار را گوش کنید. ما الان شبیه ترکها میزنیم. غیر از چند نوازنده درجه یک. کلهر هم این مسئولیت را ندارد. او خلاق و آوانگارد است و رو به جلو میرود.
امید: در تاریخ هم این دو بال بوده. کسانی وظیفه حفظ میراث داشتهاند و کسانی به کار نوآوری بودند.
در بدنه موسیقی سنتی هم مشکلی که به وجود آمده، این است که فکر میکنند برای اینکه موسیقیشان شنیده شود، باید کاخن بیاورند. مگر تنبک چه اشکال دارد؟ کاخن جفت گیتار است نه تار.
محمدعلی: در بین اصیلخوانهای جدیدتر کدام را گوش میدهی؟
همین حسین علیشاپور. محمد معتمدی واقعا خواننده توانایی است. قربانی هم اصولا آدم خوب و توانایی است. همایون هم که جای خود را دارد.
محمدعلی: در موسیقی تلفیقی؟
امید: کامنت را خیلی دوست داشتم. ولی چیزی که روی من تاثیر گذاشت، گروه ۱۲۷ بود. بسیار درخشان بودند. امیدوارم ادامه پیدا کند. چارتار را هم که همیشه دوست داشتهام.
دنگشو سلیقه من نبود
محمدعلی: دنگشو چی؟
امید: آلبوم آخرشان را کاملا با رویکرد مثبت گرفتم، ولی نپسندیدم.
محمدعلی: مگر موسیقیشان با موسیقی زمانی که خودت با آنها بودی، تفاوت دارد؟
امید: آره، خیلی. به فضاهای دیگری سعی کردهاند وارد شوند. ولی دنگشو خیلی سلیقه شخصی من نیست.
محمدعلی: حتی وقتی با آنها کار میکردی، سلیقه تو نبود؟
امید: حتی وقتی با آن کار میکردم!
محمدعلی: برای همین فاصله گرفتی؟
امید: آره. چون بههرحال همیشه آن موقع که با دنگشو کار میکردم، کار کردن با روزبه و حسام را ترجیح میدادم. اتفاقا فکر میکنم دنگشو توانست تاثیر خوبی بگذارد. اما به لحاظ شخصی بهخصوص کارهای جدیدترشان را نمیپسندم. یکی دو کار بود که سپنتا خوانده بود، بعدا دوباره خوانده بود و داده بودند بیرون، من نپسندیدم. سپنتا هم خواننده خوبی است.
محمدعلی: بعضی از پالتیها هم در دنگشو بودند؟
امید: در اولین کنسرت دنگشو داریوش آذر و روزبه اسپندارمز هم بود. سازهای مختلف میزدند و ایدههای مختلفی داشتند. قبل از دنگشو هم من با اینها کار میکردم. در دنگشو دیدم روزبه هم با اینها دوست است. در یک تئاتری برای آتیلا پسیانی موسیقی اجرا میکردند. من دیدم این همان موسیقی است که من دوست دارم که خیلی هم به سمت اروپای شرقی بود. این در بچهها بود. من هم که برگویچ دوست داشتم. فضای کارهای اولمان به این فضا نزدیک بود. کیوسک هم همان موقع آلبومی داد که شبیه به این فضا بود.
محمدعلی: آن موقع که در دنگشو انشعاب شد، و پالت شکل گرفت، من احساس میکردم ادامه دنگشو هستید.
امید: نه، موسیقیها فرق داشت. دنگشو روی موسیقی آواز سنتی تزیینی داشت. انگار یک جایی یک گل و مرغی میآمد وسط کار. موسیقی بهخاطر پیانو و تنبک به موسیقی گلهایی نزدیک میشد.
در پالت یک موسیقی فولک ایرانی و Gypsy بود.
به لحاظ رویکرد هم خیلی با پالت فرق میکند. دنگشو درباره مسائلی حرف میزند و پالت حرف دیگر میگوید. مثلا «نرو، بمان» درباره مفاهیمی برای مردم نقطهای از شهر است و مفاهیم دنگشو برای یک نقطه دیگر.
یک رپر زیرزمینی نیازمندیم
فرید: موسیقی رپ هم گوش میدهید؟!
صادق: خیلی زیاد. برای من خیلی جدی است. اگر برای دنگشو میخندیدی، اینقدر تعجب نمیکردم!
فرید: برای من خیلی جدی است.
صادق: منظورت رپ فارسی است؟ «هیچکس» بهشدت گوش میدهم. منتظرم یک آهنگ بدهد. فقط وارتز این حالت را برای من دارد که منتظرم آلبوم بدهد. آلبومش که آمد، همان شب پیدا میکنم. «یک روز خوب میاد» هم انگار اصلا سرود ملی است.
امید: من «زد بازی» را هم دوست دارم. نمونه آهنگ «قرمز»شان در موسیقی ایران خیلی کم است.
فرید: عامهپسند است.
صادق: ولی باحال و ایدهمند است. من طرز آهنگسازی در موسیقی رپ را خیلی دوست دارم. اینکه هی تکرار (Loop) میشود. هی میشنوی. بعد عادی که میشود، یک چیز دیگر میآید. بعد مثلا «زدبازی» سولوی ویولن ایرانی آورد و ترکاند. فضای امبیتی که مهدیار درست میکند، در کارهای هیچکس را… شاهین نجفی را هم دوست دارم. دو سه تا آهنگش را خیلی گوش میدهم. هم مدل خواندن، هم شعرهایش. یک فضای هارشی دارد که ما در حرمان هم سراغ آن رفتهایم.
چه حرف اجتماعی میزنید و چه حرف عاشقانه، مثل حرمان، نوع برخورد برخورد هارشه که در حرمان هم هست و متاثر از رپ است. اصلا دوست داریم اگر بتوانیم رپری باشد که لابهلای کارها بخواند.
فرید: با رپرها کار کنید، کارتان غیرمجاز میشود؟!
صادق: نمیدانم. ما یک ترک نصفه نیمه داریم که باحال میشود با آن این کار را بکنیم. با شعر شفیعی کدکنی درباره مهاجرت. خوب است که یک رپر هم قصهاش را درباره مهاجرت تعریف کند. نمیشود. نه؟!
یکسری روزمینیهایشان هستند. اما خیلی بیمزه میشود!
امید: کاوه آفاق این کار را کرده. میشود.
سفرهای پرخرج استانی
فرید: گروههای تلفیقی انگار بیش از بقیه دوست دارند متفاوت باشند. نه؟!
ما در پالت سعی نکردیم متفاوت باشیم. بلکه سعی کردیم به مردم نزدیک شویم. به همین خاطر رفتیم در خیابان هم ساز زدیم. ایدهای بود که پالت از اول داشت.
سعی کردیم برویم به شهرستانها. با اینکه به ضررمان بود. در اوج بیپولی اولین کنسرتمان را در آزادی برگزار کردیم. اول بهخاطر خونه مادربزرگه لغو شد. آخرش رفتیم شهرستانها مینیبوس گرفتیم. همه جا ساز زدیم. آخرش برگشتیم، بعد از دو سال با تهیهکننده حساب کردیم، هفت میلیون هم ضرر کردیم.
ولی دوست داشتیم و وظیفه داشتیم برویم شهرستانها و نزدیکیمان را بیشتر کنیم. بنابراین لباسها لباسهای خودمان بود. ما دو سال قبلش به همه اینها فکر میکردیم.
محمدعلی: مشاور داشتید یا خودتان نظر تعیین میکردید؟
رحمتی: خودمان. با هم ساعتها بحث میکردیم. مشاور نبود آن موقع. تهیهکننده هم نبود.
محمدعلی: هنوز هم ندارید؟
امید: نداریم. مشاور غیررسمی ولی زیاد داشتیم که اگر به حرفهایشان عمل میکردیم، میترکیدیم.
صادق: دوست داشتم به اینها میگفتم جای مشاوره دادن، بروید آهنگ بسازید و کار کنید.
امید: کار پالت که گرفت، ۱۰ نفر گفتند ما اینها را معروف کردیم!
محمدعلی: ۱۰ نفر؟ پنج تایش را بگو. نه؟ دو تایش را بگو! شوخی کردم! مدیر برنامه چی؟ دارید؟
صادق: اگر داشتیم که این گفتوگو زودتر انجام میشد.
محمدعلی: چه بسا هم دیرتر. با گروهی مصاحبه داشتیم، مدیر برنامه فکر میکرد هر چه همکاری نکند، یعنی گروه خفنتریاند. نمیدانست مدیر برنامه وظیفهاش تسهیل کردن امور است.
رحمتی: تهیهکننده ما از جنس خودمان است.
صادق: این کار واقعا محصول امید، صادق و رسولاف است. یک اتفاق سه نفره است.
این را هم بگویم که خیلیها فکر میکنند «تهیهکننده، یعنی کسی که پول داده.» تو باید سرمایهگذار داشته باشی، تهیهکننده داشته باشی. البته برای ما یکی بودند.
امید: مشکلی که در پالت هم داشتیم، همین بود که میگفتند این آقاهه به اینها پول میدهد. ما کنسرت میدهیم، آقاهه پولی میدهد به برج میلاد، تبلیغ هم میکند. بعد این پول را از روی بلیت برمیدارد، و هر چه ماند، نصف نصف میشود. این پول از روی بلیتفروشی است. کسی به ما پول نمیدهد. اصلا چرا باید این کار را بکند؟! بیشترین فحشها هم سر پالت سر این بوده.
تلفیقیکارهای گلکوچکباز
فرید: نقدی که مدتی به چلچراغ میکردند، این بود که چلچراغ برای ونک به بالاست. حالا قبول داری این جنس از موسیقی شما، برای یک منطقه خاصی از شهر است؟
امید: فکر میکنم برای جایی است که ما بودیم. من خودم در تهران نو بزرگ شدم. ونک خیلی به پایین. راهنمایی نارمک بودم و دبیرستان و بعد هم دیگر دوروبر دانشگاه بودم. من خیلی دانشجویی کردم. پالت به نظرم برای مرکز شهر است. برای همین رونمایی هم در عمارت مسعودیه بود.
موسیقی را در فرهنگسرای بهمن یاد گرفتم. پدرم بچه میدان امام حسین است. از بچگی آنجا بودم. من دانشگاه سوره درس خواندم. خانه مادربزرگم مولوی بوده. از تهران اینجاها را میشناسم. در غرب باشم، استرس میگیرم.
صادق: من هم دزاشیب بزرگ شدم. اما خانه پدربزرگم جنوب شهر بود. در اتابک، پایین میدان خراسان. مادرم دیر میجنبید، از این جعبهها برمیداشتیم، آویزان میکردیم و میرفتیم فرفره میفروختیم.
امید: من فکر میکنم موسیقی ما برای همین کسانی است که شبیه ما هستند. طبقه متوسطی که حتی رو به پایین است. ولی فیلم دیدم و درگیر فرهنگ و هنر بودم.
مهدی احمدپناه: من امید را یکی دو بار در خیابان شوری دیدهام که گلکوچک بازی میکند.
امید: خیلی بد شد! من همیشه آنجا فوتبال بازی میکردم. با اینکه مامانم سعی میکرد که کوچهای نشویم. من حتی دوره دانشجویی هم در کوچه بازی میکردم! تهران جوری شلوغ شده که دیگر نمیشود در آن گلکوچک بازی کرد.
محمدعلی: از اینجا به بعد، بحث گلگوچک و بازی کوچه و ساختن دروازه و اینها بود. نوستالژیبازی!