چرا احساسات ما ناگهان دوباره مهم شدند ؟
ابراهیم قربانپور
یک آدمخوار بهندرت آدمیان را تحقیر میکند
این یکی از آن جملات کوتاه و ضربالمثلگونهای است که استانیسلاو یرژیلتس آنها را از اواسط دهه ۱۹۵۰ با نام «فکرهای اصلاحنشده» منتشر میکرد. امروز درباره اینکه در لهستان ۱۹۵۰ این جمله برای مردم چه معنایی داشت، نمیتوان قضاوت معنیداری کرد. در روزگاری که غول بزرگ سوسیالیسمِ واقعا موجود در شوروی زیر گوش اروپا نفس میکشید و خود لهستان را در سیطره داشت، احتمالا این جمله باید دلالتی سیاسی میداشت، یا صرفا جملهای طنزآمیز و بیخطر میبود. اما برای دنیای سال ۲۰۱۶ این جمله بیش از هر چیز یادآور نگاه خیره دنیای سرمایه به آدمیانی است که در سایهاش زندگی میکنند. اگر این خبر راضیکنندهای باشد، میتوان با خیال راحت از آن حرف زد: بازار سرمایه هیچگاه ما را به دیده تحقیر نگاه نمیکند؛ درست مثل آدمخواری که آدمیان را.
در روزهای دور
«من برای شما حرف خوشحالکنندهای ندارم. حرفهای خوشحالکننده را کسانی به شما میزنند که نمیتوانند شرایط مادی خوبی برای زندگیتان فراهم کنند. من از مسیر سختی حرف میزنم که در برابر شماست، چون میدانم که چه چیز برای بهبود شرایط مادی زندگی شما بهتر است، حتی اگر از آن خوشتان نیاید.»
این قسمت از نطق معروف مارگارت تاچر، نخستوزیر سابق بریتانیا، برای سالها یکی از مانیفستهای عمده دنیای لیبرال در برابر چپگرایان تلقی میشد. تاچر این جملات را در تقابل با نطقهای نمایندگان حزب کارگر، که آن زمان هنوز میشد نشانههای جدی تمایل به سوسیالیسم را در آنها دید، میگفت. اما اشتیاق رسانهها در به کار بردن دائمی آنها در برابر منطق کشورهای بلوک شرق هیچوقت کم نمیشد. سیاستمداران کشورهای بلوک راست معتقد بودند فاکتوری کیفی و غیرقابل اندازهگیری به نام «رضایت شهروندی» یا «شادمانی» هیچگاه نمیتواند برای مناسبات اقتصادی تعیینکننده و معنیدار باشد، بلکه صرفا بر اساس آمارهای دقیق کمی از نرخ رشد و میزان سرمایه در گردش است که میتوان وضعیت یک کشور را ارزیابی کرد.
معروف است که زمانی که رونالد ریگان به ریاست جمهوری ایالات متحده رسید، خبرنگاری از او سوال کرد چه برنامهای برای راضی نگه داشتن شهروندان تدارک دیده است. ریگان که پیشتر هنرپیشه دست چندم فیلمهای هالیوودی بود، در جواب گفت: «من برای سالها کارهای زیادی کردهام تا مردم را شاد و راضی نگه دارم (اشاره به بازی در فیلمهای مختلف). در شغل تازهام دیگر قرار نیست آن کارها را انجام دهم.» پس از پیروزی انقلاب سوسیالیستی در کوبا، یکی از سناتورهای جمهوریخواه در جواب خبرنگاری گفته بود: «تلاش برای ایجاد شادی در مردم کار دلقکها، میمونها و فیدل کاسترو است. سیاستمداران کارهای جدیتری برای انجام دادن دارند.» همین شکل گفتمان در سطحی کلانتر در تقابل ایده اصلی دو اردوگاه راست و چپ هم جاری بود.
درحقیقت یکی از عمدهترین کلیدواژههای تمامی گفتمانهایی که در نفی ایده سوسیالیسم در اروپا مطرح میشد، احساساتگرایی و رمانتیک بودن آن بود. روشنفکران راستگرا معتقد بودند سوسیالیسم بیش از آنکه آنطور که خود مارکس ادعا میکرد، بر ماتریالیسم بنا شده باشد، بر گونهای افراطی از رمانتیسیسم بنا شده است که در آن به احساسات آدمیان و نیکی ذاتی آنان اهمیت بیش از اندازه داده شده است. در مقابل، این همیشه نقطه قوت نظام سرمایه برشمرده میشد که با طراحی سیستمی خودکفا که در آن سوژههای انسانی نقش تعیینکنندهای ندارند، موفق شده است سازوکاری ایجاد کند که در آن احساسات فردی نقشی ندارد و میتوان آن را نادیده گرفت. به این ترتیب برای مدتهای طولانی احساسات و تکیه بر آن پاشنه آشیل نظامهای چپگرا محسوب میشد.
با این منطق سخن گفتن از استخدام یک کارشناس شادی در یک شرکت خدماتی قدر مسلم باید چیزی منسوخ بازمانده از دوران تلخ احساساتگرایی باشد. اما مسئله اینجاست که این اتفاق در سال گذشته و در شرکت بزرگ گوگل اتفاق افتاده است…
شما برای ما مهم هستید! لااقل گاهی
در سال ۲۰۱۴ مجموعه هیلتون تصمیم گرفت رنگ پارچههای بهکاررفته در وسایل خواب همه هتلهای زنجیرهایاش را تغییر دهد. این اتفاق به خودی خود نمیتوانست چندان عجیب باشد اگر در بیانیه این مجموعه ثروتمند ذکر نشده بود که این تغییر در پی نظرسنجی از کارکنان (و نه مسافران) صورت میگیرد. ظاهرا ماجرا از آنجا ریشه گرفته بود که در آخرین بررسی تیم روانشناسی مجموعه هیلتون، یکی از اصلیترین عوامل نارضایتی مسافران از هتلها «رفتار تند و توأم با خستگی و بینزاکتی» پرسنل هتل در برابر آنهاست و یکی از دلایل اصلی تندخویی پرسنل هتل نیز نارضایتی آنها از تکراری بودن و یکنواختی رنگ عمدهای است که در طول مدت شبانه روز با آن سروکار دارند.
درحقیقت خواندن چنین خبرهایی امروز دیگر چندان غیرعادی نیست. بیشتر شرکتهای بزرگ امروز تمایل دارند کارمندانی داشته باشند که از کار در شرکت آنها احساس رضایت میکنند. ساعات استراحت و ناهار کارمندان و کارگران شرکتهای بزرگ خدماتی عموما با برنامههای تفریحی و سرگرمی همراه شده است. بیشتر فروشگاههای زنجیرهای برای کارمندانشان امکان خرید ارزانتر محصولات را مهیا کردهاند و در تلاشاند محیط کار را برای کارمندان دوستداشتنیتر کنند.
دامنه این اهمیت قائل شدن برای احساسات مردم حتی از حدود محیطهای کار نیز فراتر رفته است. سهم عمدهای از تحقیقات پزشکی دنیا (در شرایطی که بیماریهای خطرناک و مهلک هنوز هم قسمتهای عمدهای از کره زمین را تهدید میکنند) صرف ساختن داروهای ضدافسردگی و شادیآور میشود. برخلاف آنتیبیوتیکها و داروهای مسکن که پزشکان از تجویز آنها بهشدت منع میشوند، داروهای افسردگی عموما بهراحتی در دسترس هستند و توصیه به مصرف آنها نیاز به پیشزمینه خاصی ندارد. مطابق آییننامه دارویی ایالات متحده سوگوار ماندن بیش از دو هفته پس از مرگ یکی از نزدیکان غیرعادی و نشانه افسردگی خفیف محسوب میشود و تجویز دارو برای رفع آن بلامانع است.
صنعت سرگرمی و تولید شادی بهطور فزایندهای در حال حجیم شدن و تغییر کردن است. درحالیکه اکثریت استفادهکنندگان از سرگرمیهایی مانند سینما و تلویزیون در دنیا کودکان و زنان خانهدار هستند. بسیاری از دولتها در تلاش هستند تا با تغییر ساعات کار امکان استفاده گروههای اجتماعی شاغل را نیز فراهم کنند. به نظر میرسد دنیای سرمایه به تلافی آن سالهای طولانی که احساسات شهروندان را نادیده میگرفت، برای آن ارزشی افراطی قائل میشود. اما مسئله این است که برای داشتن چنین اعتقادی به چیزی کمی بیش از خوشبینی نیاز است.
قیمت شادی
یکی از معروفترین سکانسهای فیلم «زنگ تفریح» ژاک تاتی سکانسی است که در آن توریستهای خارجی به دیدن نمایشگاه اختراعات در شهر پاریس میروند و در این نمایشگاه، مجموعهای از اختراعات عجیب و عمدتا ناکارآمد و بیش از حد لوکس به نمایش گذاشته شده است؛ سطل زبالهای به شکل ستون یونانی، دری که بدون صدا بسته میشود، یک جاروبرقی با ظاهری خاص و چیزهای دیگری از همین دست. در میان بازدیدکنندگان دختر جوانی است که او هم مانند خود تاتی و برخلاف دیگران محو شگفتی تکنولوژی نمیشود و به آن با دید تمسخر نگاه میکند. در میانه نمایشگاه یکی از اختراعات (مشابه آنچه تاتی همیشه دوست داشت به نمایش بگذارد) دچار مشکل میشود و ثابت میکند آن کارآیی مورد ادعا را ندارد. درست از لحظهای که دستگاه دیگر نمیتواند مفید باشد و به کار بیاید، برای دختر جوان تبدیل به وسیلهای جذاب میشود که حاضر است بیشتر وقتش را به تماشای آن بگذراند.
این ایده که چندان هم بیشباهت به آن حکم کلاسیک پارناسینها در ادبیات نیست که «چیزی زیباست که به کار نیاید»، یکی از اصلیترین ایرادهایی بود که لاکان را واداشت تا با ایجاد چرخشی تازه در نظریات فروید، روانکاوی قرن بیستم را از مسیری که در حال قدم برداشتن در آن بود، بازدارد. لاکان مشاهده کرد که ایدههای انقلابی فروید در مورد ناخودآگاه بشری بهسرعت در خدمت کلینیکهای روانپزشکی و روانشناسی قرار گرفتند و تبدیل به نظریات تازهای شدند که از آنها برای «درمان» اختلالات بیماران روانی استفاده میشد. روانکاوی که در ابتدای پیدایش طنین یک جریان فلسفی قدرتمند برای بازاندیشی پیچیدگیهای ذهن آدمی را داشت، در دستان متخصصان این رشته در اروپا و آمریکا تبدیل به ابزاری شد که بیشترین کارآیی آن آماده و کارآ کردن کسانی بود که بهخاطر اختلال روانی یا هیستریک توانایی کار کردن و مفید بودن را از دست داده بودند. برای لاکان ایده روانکاوی فقط تا نقطهای جذاب بود که در برابر تبدیل شدن به یک ابزار مقاومت میکرد و به درد کسی نمیخورد. به همین دلیل بود که او با تاکید بر جنبههایی از روانکاوی که نمیتواند به درد روانشناسان و مشاوران روانی بخورد، مسیر تازهای در جریان روانکاوی ایجاد کرد.
این راهحل لاکان میتواند مسیر مناسبی برای نقب زدن به ترفند «ایجاد رضایت» در سرمایهداری جدید باشد. درحقیقت چیزی که سرمایهداری مدرن را وادار میکند تا بر خلاف چیزی که سالها آن را همانند یکی از ۱۰ فرمان ستوده بود، به احساسات آدمیان اهمیت دهد، کشف آماری و کمی این نکته است که میزان رضایت و شادمانی در مردم میتواند باعث افزایش کارآیی آنها و بیشتر شدن بازدهشان باشد. کارمندان و کارگران راضی میتوانند بهتر و بیشتر کار کنند و به این ترتیب «هزینه» اضافی را که برای ایجاد حس رضایت و شادمانی در آنها مصرف شده است، جبران کنند. به این ترتیب بر خلاف چیزی که پیشتر فکر میشد، شادی و احساسات نیز درست مانند کالاهای دیگر میتوانند در بازار مصرف جایی برای خود داشته باشند و خود را به صورت اعداد کمی و معنادار روی نمودار به نمایش بگذارند. مفیستوی سرمایه اینبار چرتکهاش را برای محاسبه سود و زیان بخش دیگری از روان آدمی به کار گرفته است؛ بخشی که تا امروز چندان به اهمیت و قابل خرید و فروش بودنش پی نبرده بود.
اشکال کار درست در همین نهفته است. نکته اصلی در شادمانی و رضایت دقیقا در این است که برای هدف دیگری ایجاد نشده باشند. مادامی که شادمانی و رضایت هم ابزاری تازه برای کسب سود یا قدرت بیشتر باشند، نمیتوانند در واقعیت تغییر عمدهای ایجاد کنند. شادمانی فقط تا زمانی میتواند دارای اهمیت باشد که صرفا برای خود شادمانی ایجاد شده باشد، نه برای چیزهای دیگری که میتوان آنها را از طریق شادمانی به دست آورد. رضایت و شادمانی که دنیای مدرن برای سوژههایش تدارک دیده است، شباهت بینظیری به همان احترامی دارد که آدمخواران برای آدمها قائلاند. بخش قابل اتکا در آنها این است که برای همه کسانی که ممکن است بهدردخور باشند، وجود دارند. نقطه تاریک این است که ممکن است شما از کسانی نباشید که قابل بلعیدن به نظر میرسند. در این صورت بعید است سهمی از شادی و احترام را برای شما هم کنار بگذارند.
شماره ۶۸۳
تهیه نسخه الکترونیک
[…] آخرین معامله مفیستو | مجله 40 چراغ […]
[…] 36 . آخرین معامله مفیستو | مجله 40 چراغ6 نوامبر 2016 … امروز درباره اینکه در لهستان 1950 این جمله برای مردم چه معنایی داشت، … اگر این خبر راضیکنندهای باشد، میتوان با خیال راحت از آن حرف زد: بازار … […]