ابراهیم قربانپور
سعی کنید کمدیهای سیاه و سفید سینمای جهان را به یاد بیاورید. بیشتر تصاویر را چه کسانی برایتان ساختهاند؟ احتمالا اولین جواب همه چارلی چاپلین است. کمی بیشتر که به حافظه فشار بیاوریم، باستر کیتون هم از راه میرسد و بعد احتمالا لورل و هاردی. (این دو نفر اخیر به لطف صدا و سیما برای بیشتر ما آشناتر از بقیهاند.) دو نفر اول را بیشتر با کمدیهای صامتشان به یاد میآوریم و لورل و هاردی را معمولا با آیتمهای کوتاهشان. اما در این میدان بزرگ کمدی کلاسیک باید جایگاه پرافتخار «اولین کمدینهای بزرگ سینمای ناطق» را به برادران مارکس سپرد. در جنگ گلادیاتوری کمدینها آنها بهخاطر تفاوتهایشان موقعیت منحصربهفردی دارند که کس دیگری نمیتواند جایش را پر کند.
چارلی چاپلین
هیچکس در هیچ شرایطی نمیتواند جایگاه چاپلین را بهعنوان اولین کمدین بزرگ و تاثیرگذار تاریخ سینما نادیده بگیرد. دغدغه و رسالت اجتماعی چاپلین او را میان طبقات فرودست اجتماعی هم محبوب کرده بود و درنهایت همین هم باعث شد اعوان ژنرال مککارتی در هالیوود او را سالها از حضور در سینمای آمریکا محروم کنند، اما همه اینها نباید باعث شود فراموش کنیم کمدیهای احساساتی و بیش از حد رمانتیک او خیلی زود جایگاهشان را میان تماشاگران از دست دادند. معصومیت کاراکتر چاپلین شاید برای تماشاگران سالهای نخست سینما جذاب بود، اما بهزودی از چشمها افتاد. در مقابل برادران مارکس هیچگاه به سمت ساختن کاراکترهای معصوم و همدلیبرانگیز پیش نرفتند. این درست است که آنها هم معمولا مثل چاپلین سمت خوب داستان ایستاده بودند و البته درست مثل او بیچیز بودند، اما برخلاف او پر از موذیگری و شیطنت بودند. آنها برخلاف چاپلین بدیهای طبقه مرفه را به نمایش نمیگذاشتند، بلکه به قدری طبقه مرفه را دست میانداختند و به هیچ میگرفتند تا خود به خود پوسته محکم آن طبقه بشکند و در هم بریزد. دقیقا به همین دلیل بود که برخلاف چاپلین که معمولا عاشق زنان معصوم و آسمانی میشد، برادران مارکس مردانی هوسباز بودند که رذیلانه مزاحم زنانی میشدند که یا آنها را برای جذابیتهای زنانه پسندیده بودند، یا به دنبال استفاده مالی از آنان بودند. به همین نسبت آنها برخلاف چاپلین معمولا به هدفشان نمیرسیدند. اگر چاپلین خود را در حصار معصومیتش از همه بدیها مصون میداشت، برادران مارکس مشتاقانه خود را در معرض همه بدیها قرار میدادند و از آن سربلند بیرون میآمدند. هر چه باشد، شیطان وسوسه انگیز از باقی فرشتههاست.
باستر کیتون
صورتسنگی در تمام فیلمهایش راوی دستپاچگی در برابر مظاهر تمدن و تکنولوژی بود. باستر کیتون نمیتوانست بهخوبی با زندگی متظاهرانه مدرن ارتباط برقرار کند و همین باعث میشد در برابر تکنولوژی دست و پایش را گم کند و از عجزش در برابر آن کمدی خلق کند. موقعیت برادران مارکس بهطور بنیادینی وارونه بود.
برادران مارکس با ذوقزدگی تمام خود را به آغوش مظاهر این زندگی متظاهرانه پرتاب میکردند و به استقبال همه چیزهایی میرفتند که زندگی مدرن برایشان تدارک دیده بود، اما به محض برخورد با آن، از درون متلاشیاش میکردند. برادران مارکس در برابر این دنیای مدرن احساس بیگانگی نمیکردند، اما این حس آشنایی بیش از آنکه از سر تعلقشان به این دنیا باشد، از سر بلاهتی بود که تلاشی هم برای مخفی کردنش نمیکردند. آنها به جای آنکه دنکیشوتوار با شمشیر به نبرد بروند، مثل موریانه هر چیز را از درون پوک میکردند و دور میانداختند.
لورل و هاردی
لورل و هاردی برخلاف چاپلین و کیتون با موفقیت از پس آزمون سینمای ناطق برآمدند. آنها هم مثل برادران مارکس و سه کلهپوک بیشتر از آنکه از نظر فردی محبوب باشند، در ترکیب با یکدیگر بود که کمدی خلق میکردند. (درواقع این موفقیت باعث شد تا مدتها این باور وجود داشته باشد که در سینمای ناطق با توجه به کماثر شدن نقش میمیکهای اغراقشده چهره و بدن فقط ترکیبهای چند نفره ممکن است بتواند باعث خلق کمدی شود. امثال جری لوییس و لویی دو فونس خیلی زود این باور را به دور انداختند.) اما یک تفاوت بزرگ میان ترکیب دونفره لورل و هاردی و برادران مارکس وجود دارد؛ برادران مارکس از صدا، این یگانه ارزش اضافه سینمای ناطق، به خلاقانهترین شکل ممکن استفاده میکردند، در حالی که لورل و هاردی عملا همان فیگورهای سینمای صامت را با کلام اجرا میکردند.
اگر هنگام تماشای یک فیلم لورل و هاردی صدا را قطع کنید، تقریبا هیچچیز را از دست نمیدهید، اما این قضیه برای برادران مارکس اصلا صادق نیست. برادران مارکس از نخستین کسانی بودند که پی بردند شوخیهای کلامی، شوخی با لهجهها و کلمات مشابه و چند معنایی چطور میتواند به خلق کمدی منجر شود. علاوه بر آن هارچو مارکس با سکوتش و بوقهای کوتاه و بلندش تضادی با دو کاراکتر پرحرف چیکو و گروچو ایجاد میکرد که خود به غنای صوتی فیلم اضافه میکرد.
یکی از معروفترین اتفاقات زندگی برادران مارکس شکایت کمپانی بزرگ برادران وارنر از آنها بهخاطر ساختن فیلم «یک شب در کازابلانکا» بعد از اکران ملودارم پرطرفدار کمپانی یعنی «کازابلانکا» بود. گروچو مارکس در پاسخ شکایت برادران وارنر نامهای نوشت که هنوز هم یکی از جذابترین بیانیهها علیه قانون کپیرایت است:
انگار روشهای فراوانی برای تملک یک شهر وجود دارد. مثلا خود من تا همین چند روز پیش که قصد کردیم این فیلم را بسازیم، اصلا خبر نداشتم شهر کازابلانکا انحصارا متعلق به برادران وارنر است.
من متوجه نمیشوم شما نگران چه هستید؟ شک ندارم حتی یک بیننده عادی سینما هم از پس تشخیص تفاوت اینگرید برگمن (ستاره زن فیلم «کازابلانکا») و هارپو برمیآید. البته در مورد خودم مطمئن نیستم؛ اما بدم نمیآید یک بار تفاوتشان را امتحان کنم.
… شما ادعا میکنید صاحب کلمه کازابلانکا هستید و کسی حق ندارد بدون اجازه شما از این اسم استفاده کند. کلمه «برادران وارنر» چطور؟ آیا آن هم مال شماست؟ شما حق دارید از اسم وارنر استفاده کنید، اما کلمه «برادران» چی؟ ما مدتها پیش از اینکه شما این اسم را انتخاب کنید، رسما برادر بودهایم، حتی پیش از آن برادران دیگری بودند؛ برادران اسمیت، برادران کارامازوف… پیشنهاد من به شما این است که اسم دیگری استفاده کنید، مثلا «خواهران وارنر».
و جک وارنر، فکر میکنی اسمت هم انحصارا متعلق به خودت است؟ قبول کن که نیست. همین الان دو تا جک را به یاد میآورم که قبل از تو زندگی میکردند: یکی «جک و لوبیای سحرآمیز» و یکی «جک قصاب » قاتل سریالی لندن، که آن زمانها برای خودش اسم و رسمی داشت.
گروچو مارکس صاحب یک دو جین نقل قول معروف است که مال خودش نیستند. درواقع نقل قولهای هوشمندانه بسیاری را به او نسبت دادهاند بدون آنکه واقعا آنها را گفته باشد، اما بههرحال خود او به اندازه کافی جملات درخشان دارد که نیازی به جملات دیگران نداشته باشد. چند تایی از معروفترینهایشان را با هم میخوانیم:
(در جواب کلوب بازیگران هالیوود که از او برای عضویت دعوت کرده بود): با کمال احترام به شما باید عرض کنم بههیچوجه حاضر نیستم عضو کلوبی شوم که حاضر است من عضوش بشوم.
من تلویزیون را بسیار آموزنده یافتم. هر وقت کسی تلویزیون روشن کرد، من به اتاق دیگری رفتم و کتابی خواندم.
بیرون شکم یک سگ کتاب بهترین دوست انسان است. داخل شکم یک سگ تاریکتر از آن است که بشود چیزی خواند.
من برای خودم اصولی دارم و اگر تو آنها را نمیپسندی… خب اصول دیگری دارم.
شعر مورد علاقه من آنی است که اینطور شروع میشود «سپتامبر سی روز دارد» چون حداقل یک چیزی میگوید.
پشت هر مرد موفقی یک زن است و پشت آن زن همسر آن مرد.
شماره ۷۱۸