بیماری و رنج در چشمان تاریخ
ابراهیم قربانپور
تصویر : «مرگ در اتاق بیمار» ادوارد مونگ
«ای خداوند، هنگامی که غضبناک و خشمگین هستی، مرا تنبیه نکن. تیرهای تو در بدنم فرو رفته و از ضرب دست تو به خاک افتادهام. در اثر خشم تو جای سالمی در بدنم نمانده؛ به سبب گناهم استخوانهایم درهم کوبیده شدهاند، زیرا که گناهانم از سرم گذشتهاند و همچون باری گران بر من سنگینی میکنند. من به گناهانم اعتراف میکنم و از کرده خود غمگین و پشیمانم، زیرا که امیدوارم و یقین دارم که تو مرا پاسخ خواهی داد. شخص پاک و درستکار رستگار خواهد شد و شخص بدکار نابود خواهد گشت، پس خوشا به حال رنجوران؛ زیرا که شفا خواهند یافت…»
کتاب مزامیر از کتاب مقدس عهد عتیق داستان درد آدمی را اینگونه روایت میکند: تیرهای خشم پروردگار که در لحظه خشم او در جان فرو رفتهاند یا بار سنگین گناهانی که بر شانه آدمی سنگینی میکنند و برای رهایی از آنها تنها میتوان دست توبه و انابه به سوی پروردگار برداشت و از او خواست تا همانطور که وعده داده است، مومنان را انجامی نیکو دهد و دست ستمگران و دشمنان را بهخاطر ضعف جسمی بر آنان دراز نکند. در این روایت الهیاتی از بیماری در آخر درد چیزی نیست که اندوهی برای مومن افزون کند، بلکه درد تنها نویدی است بر این سرانجام نیکو که «شفا خواهند یافت». اما روایت پزشکی مدرن ما تا حدود زیادی از این نگاه فاصله گرفته است.
احتمالا شناختهشدهترین و دیرپاترین نظریه درباره طبابت را باید در کتاب جالینوس یونانی پیدا کرد. نظریهای که هر بیماری را حاصل بر هم خوردن تعادل میان مواد موجود در بدن میدانست و راهکار طبیب را بازگرداندن تعادل به مجموعهای که آن را از دست داده است. این دیدگاه طب جالینوسی بعدتر نیز با تغییراتی اندک در شمار عناصر دخیل در این تعادل یا تکنیکهای بازگرداندن تعادل به بدن و… اما بر همین مبنای نظری در جهان اسلام پذیرفته شد و تا مدتها در هر دو دنیای مسیحی و مسلمان مبنای هر گونه درمان بود.
آشکار است که این نظریه ربط چندانی به الهیات مسیحی (که پارهای از نظریات آن درباره درد و بیماری را در بالا آوردیم) ندارد، اما در هماهنگی شگفتانگیزی هم با آن و هم با الهیات اسلامی قرار گرفت و هیچگاه لطمهای از برخوردهای دو دین نیافت. اصلیترین علت این همزیستی میان الهیات یکتاپرستی و میراث بهجامانده از دنیای چندخدایی یونان و روم باستان را احتمالا باید بیش از همه عدم دخالت این رشته از دانش در امور مربوط به آخرت دانست. اما در این میان نکته دیگری نیز نهفته است. در کتابهای طبی آن دوره توصیف علایم بیماریها، چه از زبان طبیب و چه از زبان بیمار، هماهنگی بینظیری وجود دارد با آنچه از کتابهای مقدس به ارث رسیده بود.
اگر در کتابهای مقدس درد بیماری تیری بود از سوی پروردگار، عموما در توصیف دردهای داخلی از توصیفهایی مانند «در شکم بیمار احساس سوزشی نظیر فرو رفتن تیر وجود دارد» استفاده میشد. درست است که کتب طبی درد کمر را مربوط به بار گناهانی که بر دوش آدمی افتاده است نمیدانستند، اما در توصیف علایم آن ابایی از گفتن اینکه «دردی مشابه کسی که بار سنگینی را بر دوش گرفته است» نداشتند. درحقیقت کتب طبی آن دوره علاقه داشتند تا با ادبیاتی تخیلی و انتزاعی مشابه آنچه کتاب مقدس استفاده میکرد، درباره بیماری صحبت کنند.
وجه دیگر این توصیفات جنبه زیباییشناسی آنهاست. در کتابهای طبی این دوره (که تا اواخر دوران روشنگری نیز هنوز نشانههایی از آن در کتابهای طبی قابل مشاهده بود) برای بیان علایم بیماری هرگز از اصطلاحات پیچیده و دشوار پزشکی استفاده نمیشد. پزشکان علاقه نداشتند هنگام توصیف علایم بیماری تشخیص پزشکیشان را هم دخیل کنند و از بار ادبیاتی توصیف بیماری کم کنند و به آن جنبه علمی ببخشند. صدای نالههای فرد مبتلا به هاری در این کتابها هرگز «هذیانهای بیمفهوم ناشی از جنون» نیست، بلکه «صداهایی است که انگار نه از طریق خود بیمار که از طریق شخص دیگری که درون او زندگی میکند، تولید میشود.» برای بیان میزان درد و رنج هرگز از عباراتی مانند کم، زیاد یا امثال آن استفاده نمیشود، بلکه پزشکان سعی میکنند از واژگان کیفیتر و با توصیفهای ادبی میزان درد را برای خوانندگان کتابهای پزشکیشان ملموس کنند. و البته در این دوران هنوز بیماران همان سهمی را از رحمت الهی دریافت میکنند که در کتاب مقدس توصیف شده است.
نظر کتاب مقدس درباره درد و رنج روشن است. درد ممکن است آنطور که در کتاب مزامیر آمده است، ناشی از خشم خداوند باشد که با توجه به رحمت او از فرد مومن دور خواهد شد. ممکن است نظیر آنچه بر سر ایوب نبی آمد، حاصل امتحانی الهی باشد که برگزیده شدن برای گذراندن این آزمون دشوار خود برکتی است از سوی آفریدگار و نمیتوان نسبت به آن شاکر نبود. و در آخر اینکه گاه این درد و رنج خود جزئی از آیین مذهبی است. رنج مقدس مسیح بر صلیب همواره تسلای خاطری برای بیماران رنجور بود، چراکه به یادشان میآورد که آنها در این رنج بردن شریک سفره پیامبر بزرگ خداوندند. در بیشتر بیمارستانها تمثالی از مسیح بر بالای صلیب نقش شده بود تا به بیماران یادآوری کند که این مرحله در زندگی آنها نهتنها ناگوار نیست، بلکه برای آنان وجههای از الهیات و تقدس را نیز به همراه خواهد داشت. مسیحیانی که سالها در کلیسا خطاب به پیامبر رنجورشان گفته بودند «پروردگاری صدای مرا بشنود که تو را به رنج مبتلا ساخت. صدای این مصیبتزده مناجاتگو را گوش فرا گیر، زیرا که این خواست تو است که اجابت میشود ای به صلیبکشیده شده و نه خواست من.» در اثر بیماری این فرصت را پیدا میکردند تا در گوشهای از تجربه رنج کشیدن با مسیح همراه شوند. شاید یکی از دلایل اصلی که در بیشتر دوران قرون وسطا و نیز در مناطقی از سرزمینهای اسلامی صومعهها و اماکن مذهبی همزمان بهعنوان بیمارستانها و مراکز درمانی نیز استفاده میشدند، همین باشد. در فرقههایی از مسیحیت و اسلام گاه رنج کشیدن چنان مقدس شمرده میشد که مذهبیون افراطی به عمد خود را در معرض آن قرار میدادند. در چند مورد هنگام انتخاب مقام پاپ بزرگ در کلیسای واتیکان و در شرایط مساوی یک داوطلب تنها به این دلیل به مقام پاپی رسیده است که از بیماری خاصی رنج میبرده است. (بسیاری از مورخان البته با لحنی شیطنتآمیز این انتخاب را به کوتاهمدت شدن دوران پاپی در اثر مرگ سریعتر پاپ بیمار انتخابشده نسبت میدهند.)
در سینما نیز کارگردانهای متعددی با تکیه بر رنج و نقش آن در رستگاری بشر تصویرهای ماندگار آفریدهاند. روبر برسون در «خاطرات کشیش روستا» یا «موشت» با تمرکز فراوان بر ماهیت رنج بشری و فیگور انسان در حال رنج و در «ناگهان بالتازار» با به تصویر کشیدن رنج جانکاه یک جانور وجه استعلایی و رهاییبخش این رنج کشیدن را به نمایش میگذارد؛ گویی که رنج میانجیای است برای رها شدن از چنگال کالبد مادی پیش از آنکه مرگ فرا برسد. در تصاویر برسون البته رنج هرگز جنبهای ماورایی و عرفانگرا، مشابه آنچه در نمونههایی وجودگراتر مثلا در آثار تارکوفسکی میتوان یافت، ندارد و بهطور مشخص از دلایل مادی و فیزیکی سرچشمه میگیرد، اما با فرو رفتن و غرق شدن هرچه بیشتر در آن میتوان آن را ابزاری برای رهایی کرد.
نوربرت الیاس در کتاب «تنهایی دم مرگ» از این سخن میگوید که در دنیای معاصر ما بشر هر چه بیشتر تمایل دارد تا نشانههای ضعف و انحطاط را از دنیای قابل مشاهده حذف کند و به گوشههایی بغلتاند که از پیش چشم دور باشند. برای الیاس مرگ محتضران در تنهایی یا در بیمارستانها، محلهایی که برای مرگ طراحی شدهاند، به جای شکل سنتی مرگ که در میان خویشان و دوستان و در خانه رخ میداد، نشانهای از همین است. علم و تکنولوژی که جدیترین ابزارهای ایدئولوژیک عصر جدید هستند، وانمود میکنند که تمامی رازهای موجود در جهان را آشکار کردهاند و دیگر هیچ زاویه تاریک و تار عنکبوتگرفتهای از دنیای پیرامون ما باقی نمانده است که رازی را در خود مخفی کرده باشد. برای این ایدئولوژی دانشمحور مرگ، تنها رازی است که هنوز نمیتوان به تمامی آن را حلشده پنداشت و به همین خاطر باید از عرصه عمومی اجتماع حذف شود.
درحقیقت وجه دیگر همین ایدئولوژی تکیه بیش از حد و غیرمنطقی بر این باور است که بشر به درجهای از قدرت و توانایی علمی رسیده است که چیزی برای نگرانی او وجود ندارد. این اسطوره عصر روشنگری که انگار بشر حالا این فرصت را دارد که با تمام وجود غرق در لذت زندگی شود و از بودنش احساس سرخوشی کند، وجه غالبی از این دیدگاه است. بشر خوشبخت امکان لذتی بینهایت از زندگی در این جهان را دارد، به شرط آنکه چیزی مانع حداکثر کارایی او در چرخه تولید و مصرف کالا نباشد. بیماری و رنج دقیقا نقطهای است که به ناگهان این تصویر هماهنگ و دلربا را دچار خلل و خدشه میکند.
یادآوری تلخ اینکه هنوز بیماریهایی وجود دارند که باعث میشوند فرد نهتنها در ایفای نقش آسمانی خود در «خدمت» به اجتماع ناتوان باشد، بلکه اساسا مبنای لذت بردن از زندگی بهعنوان هدف آن را هم نقض میکنند. این جدیترین رویکرد ایدئولوژیک دنیای جدید به بیماری است و به همین خاطر در این دنیای جدید دیگر نمیتوان بیماری را از همان چشمهایی دید که کتاب مقدس را خوانده بودند.
«از من سوال میکند از یک تا ده به دردم چه نمرهای میدهم. یک برای خیلی کم و ده برای خیلی زیاد. انگار که میتوان به درد عدد داد. به او تذکر دادم دردی که امروز احساس میکنم، با درد دیروز فرق دارد و این تفاوت در مقدار آن نیست، بلکه در نوع آن است، اما دوباره همان سوال مسخره را تکرار کرد.»
مبنای پزشکی جدید دقیقا همان چیزی است که کارلو لوی آن را تا این اندازه مضحک و غیرقابل قبول میپنداشت. اختصاص دادن اعداد به دردها و لذتها. حذف کردن هرگونه بیان کیفی غیردقیق از ادبیات پزشکی و صحبت کردن از کمیتهای قابل اندازهگیری و دقیق. کسی نمیتواند تردیدی در کارآیی بیشتر این روشها داشته باشد، چراکه همان اعداد دقیق حکایت از بیشتر شدن میانگین سن مردم یا کم شدن آمار مرگومیر دارد، اما در برابر هیچکس هم نمیتواند از پذیرش تغییر نظر علم پزشکی نسبت به بیماران سر باز بزند.
به نظر میرسد هر چه در زمان جلوتر آمدهایم، نقش فردی پزشک بهعنوان کسی که وظیفه دارد باعث شود تا بیماران کمتر درد بکشند، در برابر نقش اجتماعی او بهعنوان کسی که وظیفه دارد باعث شود جامعه کمتر نگران وجود بیماری باشد، کمرنگتر شده است. بیدلیل نیست که در کتابهای پزشکی گذشته هنگام توصیف بیماریها عموما از نام شخص بیمار استفاده میشد، اما امروزه این قبیل کتابها تمایل دارند تا حد ممکن بیماری را تنها به خود بیماری محدود کنند و از شخص بیمار نام نبرند. رویکرد جدید پزشکی با ماتریالیسم محض و تخفیفناپذیری بیماری را از تمامی وجهه تاریخی آن تهی کرده است.
امروز دیگر کسی تمایلی به عیادت از بیماران غریبه ندارد. پزشکان بیشترین تلاش خود را میکنند که وقت معاینه را به مشاهدات کمی و عینی بگذرانند و کمترین وقت را برای شنیدن شرح حال خود بیمار اختصاص میدهند. تکیه طب جدید نه بر علایمی که بیمار از بیماریاش بیان میکند که بر اعداد و ارقام حاصل از آزمایشهاست. تمامی اینها به این خاطر است که رفته رفته بیماریها و بیماران از جایگاهی فردی و شخصی خارج شوند و در عوض تنها بهعنوان عضوی از مجموعه بیماران مبتلا به فلان عارضه طبقهبندی شوند. در این رویکرد تازه همواره یک بیمار خوب، بیماری است که ظاهری بیمارگون نداشته باشد. بیمار خوب دنیای ما، بیماری است که بیمار نباشد…
شماره ۶۸۰
تهیه نسخه الکترونیک