تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۹/۳۰ - ۰۵:۵۰ | کد خبر : 1634

بله! رسم روزگار چنین است

درباره هجو جنگ در ادبیات، به مناسبت انتشار کتاب «تبصره ۲۲» ابراهیم قربانپور «زندگی تراژدی است، برای کسانی که آن را احساس می‌کنند و کمدی است، برای کسانی که به آن فکر می‌کنند.» این جمله ژان دو لا برویر که بعدتر با تغییر واژه «زندگی» به «جهان» به اندیشه‌های هوراس والپول هم راه پیدا کرد […]

درباره هجو جنگ در ادبیات، به مناسبت انتشار کتاب «تبصره ۲۲»

ابراهیم قربانپور

«زندگی تراژدی است، برای کسانی که آن را احساس می‌کنند و کمدی است، برای کسانی که به آن فکر می‌کنند.»
این جمله ژان دو لا برویر که بعدتر با تغییر واژه «زندگی» به «جهان» به اندیشه‌های هوراس والپول هم راه پیدا کرد و بعدتر دست‌مایه‌ای شد برای تعبیر معروف نیچه از جنبه آپولونی و جنبه دیونیزوسی فرهنگ و شعر یونان، احتمالا برای دنیای امروز کمی بیش از حد پیامبرانه به نظر می‌رسد. تمایز کلاسیکی که دو لا برویر برای «احساس» و «فکر» قائل است، برای دنیای امروز ما آن‌قدرها هم کارآ نیست. عموما این خود شرایط است که انتخاب میان یکی از این دو شق را بر دوش ما می‌گذارد و عموما هم سهمی از این و سهمی از آن در هر تجربه بشری دخیل است. بااین‌حال در این نکته جای کمتر تردیدی است که موضوع‌های ثابت از مسیر ذهن‌های متفاوت به نتایج پا تا به سر متفاوتی منجر شده‌اند. از همان ادبیات کلاسیک یونان باستان که آغاز کنیم، مسئله واحدی مانند جنگ گاه در زبان سوفوکلوس به شکل تراژدی «آنتیگونه» در آمده است و گاه در زبان آریستوفانس به شکل کمدی‌های هجوآلود. همین دوگانه کلاسیک را می‌شود دست گرفت و تا دوران جنگ‌های معاصر هم پیش آمد.
یکی از شناخته‌شده‌‌ترین هجوهای ضدجنگ پیرامون جنگ جهانی دوم رمان «تبصره ۲۲» جوزف هلر است. به بهانه ترجمه این کتاب نگاهی انداخته‌ایم به چند نمونه درخشان هجو ضدجنگ در ادبیات غربی. احتمالا خود نویسندگان این داستان‌ها دوست داشتند زمانی از نوشته‌هایشان به‌عنوان خاطرات خنده‌داری از دوران جهالت بشر یاد شود. اما ۲۰ و چند قرن بعد از آریستوفان و هشت دهه بعد از جوزف هلر جهان هنوز تشنه کسانی است که مضحکه جنگ را ثبت کنند.

%db%b7%db%b7%db%b7%db%b7%db%b7

آریستوفانس: در رویای صلح
این را که جنگ‌ها چه نقشی در یونان باستان داشتند، می‌شود از روی شعرهای حماسی و دراماتیکشان حدس زد. دو اثر بزرگ «ایلیاد» و «اودیسه» که کم‌وبیش بنیاد تمامی فرهنگ آینده یونان باستان بودند، حول داستان فتح شهر تروآ به دست یونانیان شکل گرفته است. «ایلیاد» داستان اردوی یونانیان در اطراف حصار شهر تروا است و «اودیسه» داستان مسیر طولانی بازگشت طولانی یکی از قهرمانان یونان، اودیسیوس، به سرزمینش. بخش عمده‌ای از تراژدی‌های کلاسیک یونانیان نیز به قهرمانان یا بازماندگان همین جنگ اختصاص دارد. از سه‌گانه «اورستیا»ی آیسخولوس گرفته که داستان بازگشت آگاممنون به یونان است، تا تراژدی‌های «آژاکس» و «فیلوکتتس» سوفوکلوس که شرح حال پهلوانانی است که از یونان برای جنگ عازم شده بودند و نتوانستند به سرزمینشان بازگردند. ائوریپیدس نیز که چندان علاقه‌ای به شرح حال پهلوانان نداشت، در تراژدی‌هایی مانند «هکاب» یا «زنان تروا» به سراغ بازماندگان تروایی جنگ رفت. علاوه بر این جنگ بزرگ، جنگ با ایرانیان در «ایرانیان» آیسخولوس یا نبرد میان دولت‌شهرها در «آنتیگونه» سوفوکلوس محتوای بخش عمده‌ای از تراژدی‌ها را تشکیل می‌داد.
تقریبا در همان زمان و در عصر کمدی‌های کلاسیک جنگ‌های میان دولت‌شهرهای یونانی دست‌مایه نمایشنامه‌هایی یک‌سره متفاوت هم بودند. نمایشنامه‌هایی که اگرچه بعضا به‌خاطر محتوای سیاسی و سازش‌ناپذیرشان چندان در جشنواره‌های یونانی مورد توجه قرار نمی‌گرفتند و گاه با وجود درخشان بودن از کسب جایزه بازمی‌ماندند، اما درعوض از آزمون تاریخ سربلند بیرون آمدند و نام «آریستوفانس» را به‌عنوان اولین خالق هجویه‌های ضدجنگ در تاریخ ماندگار کردند.
با وجود آن‌که آریستوفان در ستایش خدایان بسیار محافظه‌کار بود و به همین خاطر با ائوریپیدس سر نامهربانی و هجو داشت، اما درعوض در جنگ میان دولت‌شهرهای بزرگ یونان، به‌خصوص نبرد طولانی‌مدت و بی‌سرانجام میان دو دولت‌شهر آتن و اسپارت، موضعی بسیار تند داشت و عملا تنها چهره شاخصی بود که نه‌تنها هیچ‌گاه حاضر به جنگ نمی‌شد، بلکه با این جنگ فرسایشی علنا مخالفت می‌کرد. در کمدی «آخازنی‌ها» تاجری که از جنگ میان اسپارت و آتن به تنگ آمده است، شخصا پیمان صلحی با اسپارت امضا می‌کند و به‌رغم مخالفت پریکلس و دیگر اصحاب بروکراسی آتنی صلح را حاکم می‌کند. در «صلح» الهه صلح به شکل زنی پدیدار می‌شود، اما مهم‌ترین هجویه‌های آریستوفانس علیه جنگ در دو کمدی «پرندگان» و «لوسیستراتا» است که دیده می‌شود.
«پرندگان» داستان مردمی است که از لشکرکشی بی‌حاصل و جنگ‌طلبانه آتن به سیسیل و متعاقب آن هجوم اسپارت به تنگ آمده‌اند و تصمیم می‌گیرند از شهرهایی که در جنگ‌ها نقش داشتند، کوچ کنند و اتوپیایی صلح‌طلب تاسیس کنند. در بخش پرولوگ نمایشنامه آریستوفانس اسم تمام شهرهای درگیر جنگ را سیاهه می‌کند و سرانجام وقتی که روی زمین جایی برای صلح پیدا نمی‌کند، مردم صلح‌طلب را برای مذاکره برای تاسیس آرمان‌شهری صلح‌طلب به آسمان‌ها و قلمروی پرندگان هدایت می‌کند تا شاید در قرارداد با آن‌ها بتواند سرزمینی سراسر صلح تاسیس کند. تخیل بکر آریستوفانس در این اثر از نقاط اوج درام در یونان باستان است و لحن کنایه‌آمیز او به تمام یونانیان موقعیت‌های کمیک جذابی آفریده است.
با این همه هجوآمیزترین و رادیکال‌ترین کمدی ضدجنگ آریستوفانس «لوسیستراتا» است. لوسیستراتا زنی است که از جنگ میان آتن و اسپارت خسته شده است و به همین خاطر جمعی از زنان دو دولت‌شهر را با خود متحد می‌کند که تا زمان برقراری صلح شوهرانشان را به خانه راه ندهند. موقعیت‌های کمیکی که آریستوفانس از ممانعت زنان با شوهرانشان ایجاد می‌کند، بدنه اصلی نمایشنامه را می‌سازد و درنهایت صلحی که دست‌نیافتنی به نظر می‌رسید، با همین ترفند ساده اتفاق می‌افتد. نقشی که آریستوفانس برای زنان در نظر می‌گیرد، در عین حال نمایشنامه را به اثری با تم‌های فمینیستی تبدیل کرده است و هجو درخشان جنگ به تمی تبدیل می‌شود که بعدتر در آثار بسیاری مورد استفاده قرار می‌گیرد.
در آثار آریستوفانس صلح اگرچه در قامت رویایی دور، اتوپیایی دست‌نیافتنی یا الهه‌ای غیرزمینی همیشه حضور دارد. برای نویسندگان جنگ جهانی اول اوضاع تا این اندازه خوشایند به نظر نمی‌آمد.
یاروسلاو‌هاشک: از تو چیزی نمی‌ماند
جز لکه‌ای در میان ناتمام‌های معروف تاریخ ادبیات یکی از تلخ‌ترین‌ها سهم «شوایک: سرباز خوب» یاروسلاو‌هاشک بود. کتابی که در زمان نگارش به‌خاطر محتوای هجوآمیزش اجازه انتشار رسمی نداشت و به‌خاطر وضع مالی و روحی‌ هاشک نمی‌توانست یک‌جا و مدون به چاپ برسد و به همین خاطر در قالب جزوه‌هایی کوچک و محدود در میخانه‌ها به دست خوانندگان معدودش می‌رسید که بخش قابل توجهی از آن‌ها دائم‌الخمران مقیم میخانه‌ها بودند.
قهرمان داستان‌ هاشک، شوایک، مردی میان‌سال است که به‌خاطر حکم قطعی حماقت از خدمت سربازی معاف شده است، اما با شنیدن خبر قتل فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجار که درنهایت به جنگ جهانی اول منجر شد، داوطلبانه راهی جبهه جنگ می‌شود. بدنه اصلی داستان اتفاقاتی است که برای شوایک در جبهه رخ می‌دهد.
کتاب در زمان نگارش به‌هیچ‌وجه نتوانست محبوبیتی شبیه «در جبهه غرب خبری نیست» رمارک کسب کند. در دنیایی که تازه از مخوف‌ترین جنگ تاریخش بیرون آمده بود، خندیدن به جنگ کمی بعید به نظر می‌رسید. جهان تشنه تجربیات رئالیستی سختی‌ها و مصایب جنگ بود و انگار همه هنوز ترجیح می‌دادند به جای اندیشیدن به جنگ آن را احساس کنند. به مرور و پس از مرگ‌ هاشک پیش از به اتمام رساندن کتابش اهمیت ادبی «شوایک» بیشتر شد و رفته رفته به یکی از آثار کلاسیک ضدجنگ تاریخ ادبیات تبدیل شد.
«شوایک» بیش از هر چیز درباره حماقت جاری در جبهه‌های نبرد است؛ حماقتی چنان عظیم که در برابر آن حماقت به اثبات رسیده شوایک بیشتر شبیه عقلانیت به نظر می‌رسد. نکته تمایز داستان با نمونه‌های مشابه دیگر آن است که شوایک به‌هیچ‌وجه تمایلی به مخالفت با جنگ یا وحشتی از رخ دادن آن ندارد. شوایک شجاعانه و داوطلبانه راهی جبهه نبرد شده است و از قضا تمام تلاشش را می‌کند تا برای کشورش سربازی خوب باشد، اما تنها حماقت جنگ‌افروزان جبهه‌ها را آشکار می‌کند.
حماقت کودکانه شوایک آینه‌ای تمام‌قد در برابر حماقت افسرانی می‌گیرد که بر خلاف شوایک به حماقتشان آگاه نیستند و آن را نپذیرفته‌اند. حماقت‌های شوایک حماقت جاری در دل واژه‌هایی مانند اطاعت از مافوق، جنگ برای میهن و دفاع از ارزش‌های ملی را آگاه می‌کند. به همین خاطر شوایک هیچ‌گاه محبوبیتی میان افسران مافوقش به دست نمی‌آورد، اما محبوب همراهانی می‌شود که مانند او دست به گریبان جنگ‌اند. اجرای معروف پیسکاتور از نمایشنامه‌ای که از «شوایک» اقتباس کرد، نام آن را در اروپا بر سر زبان‌ها انداخت. بعدتر برشت هم در نمایشنامه‌ای درباره جنگ دوم جهانی از شخصیت شوایک استفاده کرد.
کسی درست نمی‌داند هاشک قصد داشت چه پایانی برای رمانش بسازد. لحن رمان همیشه این وسوسه را زنده نگه می‌دارد که هاشک فکری برای تمام کردن رمانش در ذهن نداشت. شوایک برای همیشه به حماقتش در جبهه ادامه خواهد داد، همان‌طور که خود جنگ برای همیشه به حماقتش ادامه خواهد داد.

کورت ونه‌گات: بله! رسم روزگار چنین است
در میان نوشته‌های پیرامون جنگ جهانی دوم احتمالا «سلاخ‌خانه شماره پنج» برای تاریخ ادبیات از همه به‌یادماندنی‌تر شده است. روایت یک آمریکایی از جنگ جهانی دوم که چشم‌هایش را بر خلاف بیشتر نویسندگان هم‌جبهه‌اش به سمت شهری گرفته که دوران اسارتش در دست نازی‌ها را در آن گذرانده، از «سلاخ‌خانه…» اثری متفاوت خلق کرده است. شهر درسدن که روزگاری نمادی از فرهنگ و هنر آلمان بود، بر اثر بمباران آمریکایی‌ها در پایان جنگ جهانی دوم به ویرانه‌ای بدل شد که هرگز نتوانست دوباره احیا شود. قسمت عمده رمان ونه‌گات روایت داستان همین ویرانی بزرگ است.
بیلی پیلگریم رمان «سلا‌خ‌خانه…» که تصادفا از بمباران جان سالم به در برده است، بعد از جنگ از زمان کنده می‌شود و مثل نام خانوادگی‌اش به زائر زمان تبدیل می‌شود و با ساکنان سیاره ترالفامادور آشنا می‌شود که می‌توانند برخلاف دید سه‌بعدی ما چهار بعد را ببینند و به همین خاطر زمان و سرنوشت برای آن‌ها غافل‌گیرکننده نیست.
ونه‌گات با انتخاب زبانی سرد و بی‌احساس و شوخ‌طبعی بی‌رحمانه هولناک‌ترین اتفاقات شهر درسدن و جنگ جهانی دوم را روایت می‌کند و به این ترتیب هجویه‌ای ماندنی از جنگ می‌سازد. پیلگریم با سفر در تاریخ هولناکی سرنوشت خودساخته بشر را بارها و بارها به رخ او می‌کشد و در عین حال آن را در پوسته‌ای از استهزا می‌پیچد. انگار که حماقت جاری در جنگ به قدری است که هیچ‌چیز جز بیان بی‌احساس و هجوآمیز نمی‌تواند بار حقیقت آن را به دوش بکشد.

شماره ۶۸۹

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟