گفتوگو با فرزانه کرمپور درباره ممیزی و خط قرمزها در ادبیات
فرید دانشفر
همین یکی دو ماه پیش بود که گفتهای از او درباره ممیزی بخشی از کتابش، در شبکههای اجتماعی دست به دست چرخید. حرفی که طی یک مصاحبه زده بود. وقتی با او صحبت کردم، خودش هم نمیدانست چه کسی این بخش از حرفش را پررنگ کرده و در این شبکهها گذاشته. همین قضیه بهانهای شد برای آنکه بیشتر درباره این ممیزیها و خط قرمزها در ادبیات داستانی با فرزانه کرمپور، نویسنده مجموعه داستانهای «ضیافت شبانه»، «حوا در خیابان» و «دعوت با پست سفارشی» حرف بزنیم.
از اتفاقی که اخیرا، حدود دو ماه پیش خبرش منتشر شد، شروع کنیم. ماجرای ایراد بررس به داستان شما چه بود؟
البته جریانش تازه نبود، بلکه سروصدایش اخیرا درآمد. من هم نمیدانم صحبتهای من را چه کسی پررنگ کرد و در شبکههای اجتماعی پیچید. چون این موضوع مربوط به کتاب «این خانه پلاک ندارد» میشود که سال ۹۳ منتشر شد. در آن سالی که میخواستیم این کتاب را منتشر کنیم، بعد از دو سه ماه که در ارشاد ماند، بررسی شده بود و برای ما ۱۷ مورد فرستادند که یا باید تغییر میدادیم یا حذف میکردیم. یکی از داستانها، تم جنایی داشت و یکی از مواردی که ایراد وارد کرده بودند، جایی بود که قاتلی زنجیرهای میخواهد زنی را با دستهایش خفه کند. قاتل دست دور گردن زن میاندازد و در آن لحظه با خودش واگویهایهایی هم دارد؛ مثلا میگوید عضله گردنش را زیر دستم حس میکنم و آن نبضی که میتپد را. گفته بودند این قسمت را باید حذف کنید؛ یعنی آن بخشی که مرد دستش را دور گردن زن میاندازد نمیتواند باشد. معنیاش این بود که وقتی شما میخواهید یک خانم را بکشید، یک جوری باشد که دستش به زن نخورد. درحالیکه این شخص یک «قاتل» است؛ همانطور که در آن مصاحبه هم گفتم، ما نمیتوانیم که برای کشتن یک زن در داستان، تکتیرانداز استخدام کنیم.
به چه موارد دیگری ایراد گرفته بودند؟
درباره کارهای من میگویند همهاش را حذف کن. مثلا در کتاب «حوا در خیابان» که یک مجموعه داستان است، گفتند چهار داستان بهکل حذف شود و اصلا راجع بهش حرف هم نزنم؛ درنتیجه ما هم حذف کردیم. یا در کتاب «باقی مانده است» که سال قبل نشر نیماژ منتشر کرد، یک نوولت (رمان کوتاه) بود به اضافه یک داستان هشت صفحهای. آن رمان کوتاه هم حدود ۶۲ صفحه داشت؛ گفتند اینها کامل باید حذف شود. درحالیکه نصف کتاب همین دو داستان بود. با وجود اینکه هیچ صحنه شنیعی در آنها نبود. ضمن اینکه آن رمان کوتاه بازسازی یک اتفاق کاملا واقعی است که در روزنامه خوانده بودم. یعنی هم اتفاق افتاده و هم خبرش در صفحه حوادث چاپ شده. حالا این سوال را که چرا این موضوع نمیتواند در داستان باشد، باید از کسی پرسید که خواست آن را حذف کنم.
دلیلش را هم گفتند؟
چه اهمیتی دارد. به نظر من اصلا اهمیتی ندارد؛ چون من که خودم میدانم چه نوشتهام، میدانم هیچ صحنه شنیعی ندارد که واضح بیانش کنم، من که خودم این مطلب را در روزنامه خواندهام و مدتها هم فکر میکردم برای اجرایش چه فرمی را به کار ببرم که شبیه کار آن روزنامه نشود، آن وقت میگویند این داستان شصت و چند صفحهای حذف شود. در آن داستان کوتاه دوم هم یک مرد و زن و بچه در خانهای زندگی میکردند و شما در طول داستان متوجه میشدی که شوهر آن زن کشته و در باغچه دفن شده. این هم کاملا حذف شود. من جایی ننوشته بودم این زن و مرد که با هم زندگی میکنند، چه رابطهای با هم دارند، اینها ممکن بود بعد از فوت آن مرد، با هم ازدواج کرده باشند!
اینکه میگویید دلیلش اهمیت ندارد، کمی غیرقابل قبول است. شما بهعنوان نویسنده آن اثر باید بدانید مشکل از کجاست.
من بهعنوان یک نویسنده، فکر میکنم هرچه که بخواهم میتوانم بنویسم و آن چیزی که از نظر من باید رعایت شود، حریمهایی است که جامعه ما به آن حساسیت دارد؛ و این حریمها آنقدر در من نهادینه شده که خودم رعایتش میکنم. اگر هم رعایت نکنم، اتفاق افتادنش در داستان باید لازم باشد. مثلا فیلمی میبینی که یک صحنه دارد که وجودش لزومی نداشته و طرف خواسته با آوردنش صرفا گیشه را راضی کند، اما زمانی میبینید آن صحنه باید در آنجا باشد تا شما حس فیلمساز و کارگردان را بدانید. اما جالبتر این است که کارهایی در داستانهای من حذف میشود و بعد میبینم که در ترجمه یک اثری، چند برابر آنها اجرا شده و کسی هم به آن ایرادی نگرفته.
البته آنها کارهای خارجی هستند و از کشور و فرهنگ دیگری میآیند.
یعنی مثلا تنفروشی در کشور ما وجود ندارد و فقط در آنجا هست؟ آدم باید کمی هم واقعبین باشد. برای ادبیات این ارزش را قائل باشیم که میتواند بازدارنده باشد در برابر خشونت و کارهای دیگری که نه عرف قبول دارد و نه شرع میپذیرد. من کتابی خواندم که نویسندهاش هم ایرانی است و به چاپ چهل و چندم رسیده؛ در این داستان که عامهپسند است و بسیاری هم آن را میخرند و میخوانند، نویسنده هر جایی دلش خواسته یک صحنه بسیار عاشقانه را توضیح داده و بعد بلافاصله توضیح داده که البته انسان باید همیشه دلش به جانب خدا باشد و یک جمله شعاری اینچنینی میآورد. این کتاب مجوز میگیرد، چون دارد بهطور مستقیم شعاری را مطرح میکند. اما داستانی که به شکل هنریتر اجرا میشود، چون اینطور مستقیم شعار نمیدهد، بنا به هر دلیلی حذف میشود.
پس اینطور که شما میگویید، خودسانسوری نمیکنید.
نه، چون واقعیتش این است که شما آنقدر به فرم و مضمون داستانی که مینویسی، ایمان داری که حاضر نیستی عوضش کنی و آنقدر روی آن اثر کار کردی که داستان کاملا درآمده. و چون من معمولا خیلی موجز مینویسم، اینطور نیست که دو صفحه از داستانم را بردارند و هیچ اتفاقی نیفتد. درنتیجه بهتر است بگویند کل ماجرا حذف شود. چون من برای نوشتن هر کلمه فکر کردهام که نوشته شده و حضورش لازم بوده. چون شعار من در نوشتن «کمترین کلمه و بیشترین معنا»ست. برای همین سخنوری نکردهام که وقتی شش صفحه را حذف کنند، بگویم اشکالی ندارد.
بیشتر کارهای شما هم داستان کوتاه است…
بله، بیشتر مجموعه داستان دارم و روی همهشان کلی کار کردم. ترجیح میدهم کل داستان حذف شود تا اینکه یک داستان ابتر بیربط به خواننده بدهم که بگوید این چه چیزی است نوشته. چون داستان شبیه فیلم نیست که مخاطب ببیند لباس زن زرد است و یکدفعه تصویر قطع شود و ببیند در نمای بعدی لباسش مشکی است، بعد در ذهنش داستان بسازد.
اینکه گفتید در کتاب دیگری همان اتفاق میافتد و سانسور نمیشود، یعنی خطوط قرمز ثابت نیست؟
نه، اصلا ثابت نیست. من این را کاملا مطمئنم. اخیرا کتابی خواندم که ابتدا چاپ شد و بعد آن را جمع کردند. و برای من جالب بود که آن بررس، بسیاری از صحنههای اروتیک را نفهمیده بود. من مطمئنم اینها حد و مرز قانونمند ندارد. ممکن است کارتان برود زیر دست یک بررس و اثرتان چاپ شود، و ممکن است کارتان دست بررس دیگری بیفتد که حساس است یا بهش گفتهاند حساسیت داشته باشد.
یعنی ممیزی کتاب به این بستگی دارد که چه شخصی کتاب را بخواند؟
بله، کاملا. ما به آن شخص وابستهایم. به همین دلیل هم نباید رفت علت را پرسید. چون یک چیز بیمعنایی است. وقتی شما سلیقهای برخورد میکنید، نمیتوانید بپرسید چرا. طرف میگوید خوشم نمیآید، یا اینکه چون خیلی خشن است، دوست ندارم.
شما فکر میکنید سلیقهای اعمال میشود؟
یک مقدارش سلیقهای است طبیعتا. شما نمیتوانید این چیزها را قانونمند کنید. مثلا نمیشود هر جا فلان لغت خاص باشد، آن قسمت از متن را حذف کنید یا اینکه روی آن اعمال نظر کنید؛ بهطور مثال هر جا کلمه «برهنه» بود، آن قسمت حذف شود. یکی از دوستان ما داستانی نوشته بود و ایراد گرفته بودند که چرا اینجا نوشتید زن لخت را روی برانکارد گذاشتند؛ خب آن زن سوخته، تمام بدنش زغال شده و سوخته.
تابهحال پیش آمده که با صحبت کردن، این مسائل را حلوفصل کنید؟
من نمیروم صحبت کنم. اگر قابل حذف شدن بوده که حذف کردهام، در حد یک کلمه. اگر طوری بوده که داستان را به هم میریخته، آنجا را با جملههای دیگری عوض کردهام. ولی اینکه بروم بنشینم بحث کنم. نه این کار را نکردهام. نه وقتش هست و نه توانش.
سوال دیگری که پیش میآید، این است که شما خط قرمزها را میدانید، چرا باز سمت آنها میروید و چرا در همان چهارچوب اثرتان را نمینویسید؟
آن وقت تبدیل میشود به فیلم «طبیعت بیجان» سهراب شهید ثالث. اگر قرار است من در چهارچوب مورد نظر یک عده کار کنم، بهتر است کار نکنم. وقتی شما داستان مینویسی، با زندگی آدمها سروکار داری. زندگی این آدمها، واقعیتش چیزی است که در داستان میآید، آن چیزی که من میخواهم یا شما دلتان میخواهد نیست. چهارچوبی که ما تعریف میکنیم، معمولا آدمها در آن جای نمیگیرند. آدمها از این خط قرمزها عبور میکنند. شما میخواهید بگویید چیزی بنویس که به هیچ جای هیچکسی برنخورد. این میشود همان سوزن نخ کردن یک زن در فیلم. شما در روزنامهها کم میخوانید که زنی به مرد یا مردی به زن خیانت کرده؟ پس چرا من نمیتوانم این را در داستان بیاورم؟
فکر میکنم به نحوه گفتن و شکل برخورد با آن موضوع هم برمیگردد. چون ما کارهای شاخصی هم داریم که در همین چهارچوب نوشته شدهاند.
چند تا کار با یک مضمون عالی داشتیم که جهانی شدهاند، یا مردم خواندهاند و فوقالعاده بوده؟ پرمخاطب بودن دلیل بر شاخص بودن نیست. آن کتابی هم که بهتان گفتم به چاپ چهل و چندم رسید، نویسنده معروفی داشت و برایش جشن هم گرفتند. کار شاخص تعریف دارد. من طی این سالها کتاب زیاد خواندهام، ولی کار شاخصی ندیدم.
یعنی تنها به دلیل وجود ممیزی این اتفاق نمیافتد؟
فقط به این دلیل نیست. ممیزی هم یکی از دلایلش است. اینطور نیست که اگر فردا ممیزی برداشته شود، کارهای شاخص از نویسندهها بیرون میآیند. ما خودمان هم ایراد داریم. شاید به خیلیها بربخورد، اما مهمترین ایراد ما نویسندهها کمسوادی است، کمتجربه بودن در مسائل جهانی و نداشتن جهانبینی منسجم و البته تنبلی درتحقیق و جستوجو.
شما موافقید ممیزی برداشته شود؟
معلوم است. من میخواهم حد و مرزی نباشد. و آدمها، مرزها را خودشان در ذهن خود با شعور و تفکر تعریف کنند.
فکر میکنید در جامعه ما میتواند این اتفاق بیفتد؟
بله، ممکن است اولش یک مقدار هرجومرج شود، ولی بعد درست میشود.
پس قبول دارید که هرجومرج میشود.
مشخص است. وقتی در را بستهای و همه پشتش جمع شدهاند، در که باز شود، همه حرکت میکنند و ممکن است یک عدهای هم زخمی شوند، اما بقیه میآیند و آرام رد میشوند. مثل کارهایی که از بعضی از نویسندههای ایرانی در خارج از کشور چاپ میشود؛ طرف چنان سر از پا نمیشناسد، که کتابش نه مضمون جالبی دارد نه فرم بدیعی، پر از فحش است. به جای آنکه اثری فوقالعاده بنویسد، شروع میکند به فحاشی و گنجاندن صحنههای بسیار بسیار بیربط و اروتیک در داستان.
در سینمای پیش از انقلاب که رابطه زن و مرد با سانسور روبهرو نمیشد، شاهد این هرجومرج بودیم و کماکان ادامه داشت. یعنی جایی قطع نشد و مخاطب هنوز نگاه میکرد.
بیننده فیلمفارسیها یک عده خاصی بودند. خود من آن زمان دانشجو بودم؛ دانشجویی را نمیدیدم که برود چنین فیلمهایی را ببیند. یادم است یک فیلم خارجی نشان میدادند که الان اسمش خاطرم نیست؛ بین دو امتحان ما فاصلهای افتاده بود و ما که حوصله نداشتیم بنشینیم درس بخوانیم، به همراه دوستان رفتیم سینما. از همین فیلمهایی که شما گفتید بود و ما هم پسر و دختر با هم بودیم. بعد از چند دقیقه همهمان از سینما بیرون زدیم.
خیلی ممنون. خوشحال شدم از همصحبتی با شما.
خواهش میکنم. حالا شما هرچی را که دلت خواست میتوانی حذف کنی، من به حذف کردن عادت کردم!