درباره نسل «بوم» نویسندگان آمریکای لاتین
ابراهیم قربانپور
«نمیتوانستم آن را تف کنم، برقصم، فریاد کنم، یا بیرون بریزم… آن را به صورت کتابی درآوردم»
بعید است کتابهای تاریخ ادبیات این جمله «لیلی بازی» خولیو کورتاسار را بهعنوان تعریفی از جنبش ادبی «بوم» آمریکای لاتین قبول کنند؛ اما از آن بعیدتر این است که خودشان پیشنهاد بهتری برایش داشته باشند. کتابهای تاریخ ادبیات ترجیح میدهند همه چیز را صورتبندی کنند و در دستههای مختلف جا بدهند. ترجیح میدهند از ویژگیهای سبکی و بلاغی حرف بزنند. دوست دارند بیشتر حجم صفحاتشان به مضمونهای انتخابی نویسندگان مربوط باشد. شاید برای بیشتر نهضتها و مکتبهای ادبی این شیوه تعریف به کار بیاید، اما برای نویسندگان بوم چیزی جز ارائه تصویری بیجان و خاموش از موجودی زنده و پویا نخواهد بود. موجودی که با وجود اینکه حالا دیگر نیم قرن از عمرش میگذرد هنوز هم میتواند غافلگیرکننده و هولناک باشد. هنوز هم میتواند کنجکاویبرانگیز باشد و کتابخوانهای گوشه و کنار دنیا را به انتظار نگه دارد. کتابهای تاریخ ادبیات عموما چیزی درباره اشتیاق به ادبیات نمیگویند، شاید چون آنها را مشتاقان ادبیات نمینویسند. نویسندگان نسل بوم راویان اشتیاق به ادبیاتاند.
در یکی از مسافرتهای متعدد خورخه لوییس بورخس به گوشه و کنار دنیا برای تدریس ادبیات آمریکای لاتین، در یک مهمانی کسی، شاید از سر تحقیر یا برای آغاز کردن یک بحث طولانی، به او گفته بود «شعر برای من صرفا یک تفنن است» بورخس در جواب گفته بود: «برای من هم…. البته به سبک آمریکای جنوبی.»
شاید پاسخ بورخس به کار «آغاز یک بحث طولانی» نیامده باشد، اما در عوض به اصلیترین مختصات ادبیات نسلی که آنها را نویسندگان نسل بوم مینامیم اشاره میکند. مرسوم است که جنبشهای مختلف ادبی را بر اساس فرم، ویژگیهای سبکی، تمایل طبقاتی یا تاریخی، نسبتشان با نظریات ادبی و… نامگذاری کنند. اما نویسندگان نسل بوم بیش از هر چیز دیگر به خاطر یک مکان است که در تاریخ ادبیات قفسه مشترکی را تصاحب کردهاند. آنها نویسندگان «آمریکای لاتین» هستند. آمریکای اسپانیاییزبان جنوب بخش عمدهای از نوشتههای آنان را به خود اختصاص داده است. نویسندگانی مانند بورخس و خولیو کورتاسار آرژانتینی، گابریل گارسیا مارکز کلمبیایی، آستوریاس گواتمالایی، کارلوس فوئنتس مکزیکی و ماریو وارگاس یوسای پرویی بیشتر حجم نوشتههایشان را به سرگذشت سرزمینی اختصاص دادهاند که بهرغم گستردگی مکانی داستانی تقریبا یکسان را پشت سر گذاشته است.
داستانی از تمدنهای دیرپا که به کندی رشد کرده بودند اما ظرف مدتی کوتاه زیر چکمههای مهاجران اسپانیایی له شدند. سرزمینی که زبان و حتی نامش را به ناچار از کسانی گرفته است که آن را (قرنها بعد از اینکه مردم بسیار در آن زندگی کردند و تمدنهایی کهن و قدرتمند برپا کردند) به قول خودشان «کشف» کردند. بعدتر سلطه نیمه شمالی قاره برای در اختیار گرفتن اقتصاد و سیاست منطقه و البته داستان پایانناپذیر انقلابها، کودتاهایی علیه انقلابها و دوباره انقلابهایی علیه کودتاها. داستانی آمیخته با بوی عرق و خون، نیشکر، مواد مخدر و سرب داغ.
این تجربه مشترک تاریخی باعث میشود تا خطوط فرضی مرزهای جغرافیایی سازمان ملل در آمریکای لاتین از تمام دیگر نقاط زمین بیمعناتر باشد. برای بورخس زندگی در مونتهویدئو عملا تفاوتی با بوئنوسآیرس ندارد. دشتهای اروگوئه همانقدر در داستانهای او نقش دارند که مراتع وسیع آرژانتین. یوسا به همان سادگی میتواند از دیکتاتوری تروخیو و جمهوری دومنیکن سخن بگوید که از پرو.
دقیقا به همین خاطر است که مکان در بیشتر نوشتههای نویسندگان بوم اصلیترین عنصر روایت است و عموما مانند یکی از پرسوناژهای نوشته زنده به نظر میرسد، رشد میکند یا رو به حقارت میرود و در روایت نقش ایفا میکند. تصور رخ دادن داستانهای بورخس در مکانی جز آمریکای لاتین ناممکن است. رازآلودگی آمریکای لاتین است که میتواند مانند یک مه در پیچ و خم خیابانهای کورتاسار یا خانههای روستایی مارکز بپیچد و چنان هالهای به آنان ببخشد که در آن کمترین وقایع نیز شایستگی ایفای نقش در رمان را پیدا کنند. شاید به همین خاطر باشد که ریتا گیبرت میگوید: «بر خلاف دیگر نقاط دنیا نویسندگان آمریکای لاتین حتی پیش از آن که ثابت کنند نویسندهاند، باید بتوانند ثابت کنند اهل آمریکای لاتیناند.»
برای سالهای طولانی مورخان و نویسندگان بدون کمترین عذاب وجدانی سفر کریستف کلمب به آمریکای جنوبی را با عنوان «کشف» ثبت کرده بودند. تنها در همین چند دهه گذشته بود که کسانی مانند لوی استراوس دست این عنوان غلطانداز را رو کردند. پرسش آنها بسیار ساده بود: چطور کسی میتواند جایی را کشف کند که تعداد زیادی مدتهای طولانی است که دارند در آن زندگی میکنند. در حقیقت واژه به ظاهر بیآزار «کشف» از چیزی که به نظر میرسید بسیار تهاجمیتر و استعماریتر بود. اروپاییان تصور میکردند آن قاره را کشف کردهاند چرا که کسانی را که در آن زندگی میکردند انسانهایی مانند خود برنمیشمردند.
نظیر همین اتفاق در مورد ادبیات آمریکای لاتین و نسل بوم نیز رخ داد. اواسط دهههای شصت و ۷۰ میلادی، زمانی که به نظر میرسید جنبشهای ادبی در اروپا دیگر چالاکی و طراوت سالهای آغازین قرن را ندارند و به نوعی جمود و یکنواختی رسیدهاند ناگهان نظریهپردازان ادبی با گروهی از نویسندگان آمریکای لاتین آشنا شدند که خود را از قالبهای رایج در اروپا رها کرده بودند و در مسیری تازه گام برمیداشتند. آنها این «کشف» تازه را جنبش بوم آمریکای لاتین نامیدند.
حقیقت این است که ادبیات آمریکای لاتین مدتها پیش از «کشف» شدن ایجاد شده بود و در حال رشد و نمو بود. نویسندگان آمریکای لاتین تقریبا همزمان با اروپا و آمریکای شمالی به رئالیسم رو آورده بودند و از طریق آن توانسته بودند بر رمانتیسیسم حاکم بر ادبیات منطقه که بیش از هر چیز حاصل واردات ادبیات رمانتیک اسپانیایی و پرتقالی بود غلبه کنند. نویسندگانی مانند اوکانتوس، گانا، ماروکین و پریهگو در نقاط مختلف قاره با دستمایه قرار دادن اوضاع اقتصادی، جنبشهای اجتماعی، حکومتهای دستنشانده و… آثار نسبتا شاخص رئالیستی بنویسند و رفته رفته ادبیات قاره را از سلطه مطلق ادبیات وارد شده از اسپانیا رها کنند. جنس رئالیسم حاکم در آمریکای جنوبی رفته رفته با رئالیسم اسپانیایی متفاوت شده بود و میشد برای آن هویتی مستقل از ادبیات اسپانیایی در نظر گرفت.
درنهایت همین جنبش رئالیستی بود که با اندکی تغییر به «رئالیسم جادویی» که ویژگی سبکی نویسندگان نسل بوم است، تبدیل شد. در این که کدام یک از دو نوول «لیلی بازی» خولیو کورتاسار یا «عصر قهرمان» یوسا نخستین اثر رسمی نویسندگان بوم است توافق چندانی وجود ندارد. عدهای حتی آستوریاس را نخستین نویسنده رسمی نسل بوم میدانند. آنچه که مسلم است آن که نخستین گام برای نویسندگان نسل بوم رها شدن از قید و بند رئالیسم اروپایی و بازگشت به روایتهای داستانی تاریخی و سنتی سرزمینی بود که در آن زندگی میکردند. زمانی خوآن رولفو، یکی از نویسندگان متأخر نسل بوم، درباره رئالیسم جادویی گفته بود: «تاریخ اروپا روشن و واضح است به همین خاطر ادبیات آنها هم بر وضوح تکیه دارد. در عوض غبار غلیظی از تردید تاریخ سرزمین من را پوشانده است که برای روایت آن به چیزی همانقدر غبارآلوده و رازآمیز نیاز است. آن چیز همان رئالیسم جادویی است.»
تقریبا همزمان با اوجگیری نسل بوم در آمریکای لاتین در بسیاری از دیگر نقاط جهان سوم نیز نشانههایی از رئالیسم جادویی نمایان شد. نویسندگانی مانند غلامحسین ساعدی در دو مجموعه «عزاداران بیل» و «ترس و لرز» در ادبیات ایران یا یاشار کمال در ادبیات ترکیه از این دستاند. حقیقت این است که رئالیسم جادویی نخستین گونه ادبی مدرنی است که این بار از جهان سوم به سمت کشورهای پیشروتر حرکت کرد. رئالیسم جادویی حاصل بازاندیشی واقعگرایانه تاریخ توسط اذهانی بود که هنوز به تمامی به سلطه رئالیسم منطقی درنیامده بودند. نویسندگان سبک رئالیسم جادویی عموما با تکیه بر فولکلور قدرتمند سرزمینهایی که در آن زیستهاند دست به روایت انتقادی آنها میزنند.
رئالیسم جادویی نسل بوم هم قبل از هر چیز بازگشتی بود، مشخص به باورهای فولکلوریک دو دوران پیش از ورود اسپانیاییها و پیش از سلطه آمریکا. این بازگشت گاه به معنی برگشتن به همان فضای تاریخی بود و گاه به معنای نشت کردن این باورها به دنیای امروز و حل شدن آنها در فضای رئالیستی اثر. از دشتهای پهناور دوران گاوچرانی در آثار رولفو یا بورخس گرفته تا خیابانهای معاصر فوئنتس و کورتاسار تقریبا به یک اندازه از این فضای رازآمیز سهم دارند.
نویسندگان نسل بوم از نظر گرایش سیاسی در طیفهای مختلفی قرار دارند. در شرایطی که مارکز دوست بسیار نزدیک فیدل کاسترو رهبر انقلاب کوبا بود یا کورتاسار پیش از مصاحبه با نشریه لایف صفحات متعددی را به اعلام برائت از هرگونه مجله سرمایهدارانه آمریکایی اختصاص میداد بورخس آشکارا از سوسیالیسم موجود دوری میکرد و به حزب محافظهکار گرایش داشت. با وجود این تفاوتها مبارزه با دیکتاتورهای دستنشانده آمریکای لاتین تم تقریبا ثابت بیشتر آثار نویسندگان بوم بود. تقریبا هیچ یک از این نویسندگان دل خوشی از حضور فیزیکی آمریکا در سرزمینهایشان نداشتند و تقدیر تاریخی کودتاهای دائمی دیکتاتورها علیه دموکراسی در منطقه را حاصل دخالت آن میدانستند.
مانند بیشتر کشورهای به حاشیه رانده شده دنیا نویسندگان آمریکای لاتین هم خواستار آن بودند تا دنیای «متمدن» آنها را همانطور که هستند به رسمیت بشناسد بیآنکه تلاشی برای شبیهتر شدن آنها به خودش داشته باشد. این خواست منطقهای بسیار فراتر از گرایشات راست و چپ رایج در اروپای غربی و آمریکای شمالی بود. اوکتاویو پاز زمانی درباره آمریکای لاتین گفته بود که «در حاشیه غرب و حاشیه تاریخ» زندگی میکند. احتمالا جدیترین تلاش نسل بوم نیز همین بود: به رخ کشیدن حاشیه، آنچنان که متن از به حاشیه راندنش شرمسار شود.
شماره ۶۸۴
خرید نسخه الکترونیک