نگاهی به نمایشگاه نقاشی امیرشهاب رضویان این روزها نمایشگاهی در کافه گالری هیلاج در حال برگزاری است که نقاشیهایش با آنچه پیشتر در گالریها دیدهایم، متفاوت است. نقاشیهایی با سبک و سیاقی خاص از امیرشهاب رضویان، کارگردان سینما، که روایتهای متفاوتی از تجربههایش را اینبار نه بر پرده سینما، که بر صفحه کاغذ آورده. این […]
نگاهی به نمایشگاه نقاشی امیرشهاب رضویان
این روزها نمایشگاهی در کافه گالری هیلاج در حال برگزاری است که نقاشیهایش با آنچه پیشتر در گالریها دیدهایم، متفاوت است. نقاشیهایی با سبک و سیاقی خاص از امیرشهاب رضویان، کارگردان سینما، که روایتهای متفاوتی از تجربههایش را اینبار نه بر پرده سینما، که بر صفحه کاغذ آورده. این نقاشیها شامل خاطرات رضویان از شهر زادگاهش همدان و قصههایش از جنگ ایران و عراق، روایت او از قضیه به توپ بستن مجلس و شهرهای خیالیای است که روی کاغذ کشیده است و در روز افتتاحیه آنها را برای مخاطبان روایت کرد. محمد پرویزی در یادداشتی برای این نمایشگاه نوشته است: دستهای از تجربههای طراحی معاصر، در شکل بیان در ستیز باارزشهای زیباییشناختی (سنت کلاسیک طراحی) برخاسته و ایده را مقدم بر تکنیک دانستهاند. ناقدان این سنت بر این باورند که لذت ناشی از طراحی کلاسیک راه را بر اندیشیدن با خطوط مسدود میکند. این آثار برای رها شدن از قاعدهها و اصول مسلط روشهای پیشین، ایده را مقدم بر مهارتهای اجرایی میدانند. اغراقهای آزاد در سوژهها و پیش رفتن بیقیدوشرط در فرمهای خطی، یا افزودن جنبههای کمیک و فانتزی به موضوعات باعث شده این گروه مسیر راحتی را برای بیان آزاد عقاید خود برگزینند. روشی که میتواند راه را برای بیان ساده و صریح بگشاید. طراحیهای شهاب رضویان نمونه مثالزدنی از این روش هنری است. او بدون نگرانی از شکل اجرایی آنچه را در سر دارد، بیرون میریزد. آدمها، اشیا و تمامی موضوعاتش را در قالب فانتزی مصورسازی کرده. از ارجاع به توپ بستن مجلس گرفته تا جنگ و کشته شدن همرزمانش و تمامی رویاهای دور و نزدیکش، همه و همه مسبب خندهاند. به قول امبرتو اکو، هیچ تاریخی تلختر از تاریخ خنده نیست. از منظر طراحیهای سبک و بیوزن شهاب رضویان، باید با این تاریخ مواجه شد. به همه چیز باید خندید، او با این شکل اجرایی همه چیز را به بازی گرفته است. گویا هر چیزی را که بافاصله بدان بنگریم، میتوان گاهی بدان خندید. با این طراحیها میتوان پرسید: جنگها چرا مسبب خندهاند؟ شاید شهاب و همنسلهای من که دهه ۶۰ را در سایه جنگ گذراندهاند و به مفهوم واقعی کلمه زیستهاند، تلخی مفهوم خنده را با این طراحیها عمیقاً احساس کنند… محمد پرویزی شهریور ۱۳۹۶
همدان، حکایت انقلاب ۵۷ در همان میدان دوستداشتنی همدان، انقلاب شده بود. ادارهها و مدارس تعطیل شده بود. برای اینکه تجربه مرداد ۱۳۳۲ و پایین آوردن مجسمه شاه تکرار نشود، یک تانک پای مجسمه مستقر کرده بودند. یک روز عصر، جوانان انقلابی روبهروی مجسمه ایستادند و شعار دادند: «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه». افسر فرمانده تانک که تمایلی به مقابله نداشت، با یک بلندگوی سیار رو به تظاهرکنندگان گفت: «آقایان بفرمایید…» جوانان کمی بیشتر به وجد آمدند و با صدای بلندتر شعار دادند: «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه». افسر فرمانده گفت: «آقایان بفرمایید. ما حکم تیر داریم.» جوانان بیشتر بر شجاعتشان افزوده شد و بلندتر شعار دادند: «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه». افسر فرمانده با صدایی بلندتر گفت: «آقایان بفرمایید. حکم تیر داریم. میزنیم چندتاتون رو میکشیم، فردا باید جواب پدر و مادرتون رو بدیم.» اینبار جوانها میخواستند بلندتر شعار بدهند که افسر فرمانده روکش برزنتی مسلسل روی تانک را برداشت. همه فرارکردند، ازجمله من. افسر فرمانده با لبخندی بر لب بلندگو را بالا آورد و شروع کرد به رجز خواندن: «چی شد؟ چرا در رفتین؟
حکایت روز سینما سوزان سال ۱۳۵۷ انقلاب ۵۷ نزدیک به پیروزی بود که سینماهای همدان به آتش کشیده شد. سینما الوند و سینما تاج در میدان مرکزی شهر، سینما هما و سینما لوکس در خیابان بوعلی. قرقرههای دو هزار فوتی فیلم از سینماها به بیرون پرتاب میشد و نوار سلولویید ۳۵ میلیمتری کل سطح خیابان بوعلی و میدان را پوشانده بود. فرشتههای سینما از بهشت به آسمان شهر همدان آمده بودند و بر آتش گرفتن سینماها و سوختن نوارهای پزیتیو فیلم میگریستند.
حکایت آتش گرفتن سینما الوند همدان، سال ۱۳۴۷ میدان اصلی همدان، برای من خاطرهانگیزترین میدان دنیاست. در کودکی و نوجوانی، جوانی و میانسالی، بارها از آن گذشتهام. سال ۱۳۴۷ سینما که آتش گرفت، من آنجا نبودم، اما دوستی روایت میکرد که ماشین آتشنشانی که برای خاموش کردن سینما آمد، تانکرش خالی بود و شیلنگ قطور متصل به خودرو را در حوض گرد وسط میدان، پای مجسمه شاه انداختند. پمپ مکنده که به کار افتاد، آتشنشانها، نازل شیلنگ را به سمت سینمای در حال سوختن نشانه گرفتند. آب که با فشار به سمت آتش پاشیده میشد، همزمان ماهیهای قرمز هم به سمت آتش پرواز میکردند.
حکایت روز بعد از عملیات و خشم جناب سرگرد فردای روز عقبنشینی، جناب سروان غیاثوند، سربازان گردان۱۶۰ را به خط کرده بود که سرگرد… فرمانده تیپ از راه رسید؛ خشمناک و عصبانی. از اولین سرباز ردیف اول، سراغ فشنگهای داخل کیف برزنتیاش را گرفت. سرباز گفت که فشنگی ندارد. سرگرد پرسید: «چه کارشون کردی؟» سرباز گفت: «شلیک کردم.» سرگرد گفت: «چرا دروغ میگی پدرسگ؟» و یک کشیده حوالی صورت سرباز کرد و به سراغ سرباز دوم و سوم و بقیه سربازهای ردیف اول رفت. کیف فشنگ همه خالی بود؛ یعنی همه هنگام عقبنشینی برای سبکتر شدن بارشان، فشنگها را بر زمین ریخته بودند و سرگرد… هم قصه را میدانست. سرگرد سربازان ردیفهای بعدی را تنبیه نکرد؛ نه به این دلیل که فشنگهایشان را در کیف برزنتی داشتند. نه! سرگرد دستش درد گرفته بود!
انقلاب مشروطه و حکایت مثلث عشقی گلابتون خانم، قزاق توپچی و مشروطهخواه غمگین سال ۱۲۸۷ شمسی. مشروطهخواه غمگین و قزاق توپچی، همزمان عاشق گلابتون خانم شدند. مشروطهخواه غمگین برای حذف رقیب دست به اسلحه شد و از بالای ساختمان مجلس شورای ملی قزاق توپچی را زخمی کرد. لیاخوف و دیگر قزاقها توپهایشان را در میدان بهارستان مستقر کردند و مجلس را به توپ بستند.