لوییز بورژوا، دقیقا نه آنقدرها لوییز بود و نه آنقدرها بورژوا! پدرش اسم او را لوییز گذاشته بود، چون دلش میخواست پسری داشته باشد که وارث ثروت و منش بورژواییاش شود. قابل حدس است که لوییز ژوزفین بورژوا، نه از آرزوی پدر دل خوشی داشته است و نه از منش او. درواقع لوییز دقیقا بیشترین فاصله را از چیزی که پدرش میخواست، گرفت. او هنرمند فمینیستی شد با گرایش جدی چپ و عمرش را به این اختصاص داد که متوجه شود چرا در دنیای مدرن هم هنوز مردانی هستند که آرزو دارند فرزند دخترشان پسر باشد.
برای دیدن تصویرها در اندازه بزرگتر، روی آنها کلیک کنید
لوییز بورژوا را با مجسمههای غولپیکر و اینستالیشنآرتهای پرهزینهاش میشناسند. مجموعه چشمها و گوشهای او از کارهای معروفی است که هنوز هم تعدادی از آنها در پارکها در معرض دید عموم هستند.
مجموعه مفصلی از کارهای او درباره اندام و پیکر زنان، باعث شد او را به عنوان یکی از رادیکالترین فمینیستهای آمریکایی در اواخر قرن گذشته بشناسند. اما فمینیسم تنها حوزه مورد علاقه لوییز بورژوا نبود.
سلولها
مجموعهای که در ژوژمان این هفته از او میبینید، مجموعه اینستالیشنی است که به نام «سلولها» شناخته میشود. «سلولها» البته نه در یک نمایش واحد، که در چند نوبت مختلف به نمایش درآمدند و در مدتی نزدیک ۱۰ سال تکمیل شدند.
ایده مجموعه «سلولها»، به نمایش گذاشتن تمام چیزهایی بود که انسان معاصر را به بند کشیدهاند. دولت، سرمایه، مردسالاری، پلیس و… و البته مفاهیم انتزاعیتری از قبیل ترسها، اندوهها، مصلحتسنجیها و… سلولها گاهی در ابعادی ساخته شده بودند که بازدیدکنندگان میتوانستند داخل آنها شوند و گاهی کوچک و درخودفرورفته طوری که بهسختی میشد جزئیات کار را بهخوبی تماشا کرد.
نویسنده: ناصر اردلان
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۸۲