ابراهیم قربانپور
جمله معروفی به شکسپیر منتسب است که اگرچه به احتمال قوی از خود او نیست، اما این چیزی از حقیقت آن کم نمیکند. میگویند زمانی از او پرسیده بودند چطور میتواند همزمان هم تراژدی و هم کمدی را به حد کمال بنویسد درحالیکه دیگران اگر در یکی به استادی برسند، دیگری را بهتمامی از دست میدهند. شکسپیر جواب داده بود برای نوشتن کمدی ابتدا یک تراژدی مینویسم و بعد آن را از زاویه دید کس دیگری روایت میکنم.
تراژدیها و کمدیها در قطبهای ثابت و تغییرناپذیر ننشستهاند. تراژدی «شاه لیر» احتمالا برای پادشاه کشور همسایه که میتواند با خیال آسوده از نابسامانی پادشاهی مجاور استفاده کند، شبیه یک کمدی است یا کمدیهای برادران مارکس از زاویه دید کسی که سه برادر مانند آوار بر سرش خراب شدهاند، تراژدیهایی تمامعیار به نظر میرسند. به همین خاطر احتمالا وقتی صحبت از برنامهای در میان است که میخواهد دیگران را «بخنداند»، جدیترین مسئله این است که ما از کجا به آن برنامه نگاه میکنیم یا دقیقتر اینکه نسبت ما با آن برنامه چیست. درباره برنامهای که جدیترین مسئلهاش این است که دیگران را به خنده وادار کند، سوال درست این نیست که «آیا میتواند بخنداند یا نه؟» بلکه سوال درست چیزی شبیه این است که «اگر از کجا آن را نگاه کنیم، میتواند خندهدار باشد یا نباشد.» یافتن جواب سوال دوم احتمالا به اندازه سوال اول هیجانانگیز نیست، اما فراموش نکنید که حتی آن را هم اگر از جای درست نگاه کنید، میتواند برایتان جالب باشد!
۱
سال گذشته همین موقعها بود که خبری درباره شلیک گاز اشکآور در پشت صحنه برنامه خندوانه پخش شد. ماجرا آنطور که بعدتر خود مجری برنامه دربارهاش گفت، این بود که دو تن از شرکتکنندگان مردمی برنامه با هم بر سر موضوع کوچکی درگیر میشوند و در این میان یکی از آنها از کیف کمریاش یک کپسول گاز اشکآور بیرون میآورد و توی صورت نفر دیگر خالی میکند. آن زمان مهمترین دغدغه حول این حاشیه کوچک این بود که چطور ممکن است کسی با کپسول گاز اشکآور وارد استودیوی سازمان صدا و سیما شود. اما در این میان نکتهای مغفول ماند.
احتمالا همین دو نفر حدود نیم ساعت قبل به فرمان مجری برنامه با لبخندهایی به پهنای صورت در کنار هم خندیده بودند و رو به دوربین فریاد زده بودند که حالشان «عالی» است و خیلی «قشنگاند!» احتمالا آقای حاوی گاز اشکآور به فرمان مجری برنامه فلان مقدار ثانیه خندیده بود تا حالش «خوب» شود. احتمالا حتی آن دو نفر هم مثل همه شرکتکنندگان کارهای «حال خوبکن» زیادی را که مجری برنامه توصیه میکند، انجام داده بودند. میشود حدس زد که آنها شبهای دیگر هم در خانه پای خندوانه نشستهاند و به حال «عالی» بقیه، لبخندهای چند ثانیهای بقیه و کارهای «حال خوبکن» بقیه نگاه کردهاند و از آن لذت بردهاند. بااینحال درست در لحظهای که حقیقت برای لحظهای خودش را نمایان میکند، به محض آنکه کوچکترین تنشی پوسته ژست «حال عالی» را پاره میکند، تمام چیزی که برنامه ماهها به رخ همه کشیده است، دود میشود و به هوا میرود. در لحظهای که ژست فراموش میشود، چیزی که به جا میماند، نه «آدمی با حال عالی» که شهروندی است که همیشه به همراه خودش گاز اشکآور دارد و در هر لحظه آماده استفاده از آن است.
این اتفاق کوچک یک بازنمایی فشرده از چیزی است که خندوانه برای رخ دادن آن تلاش میکند. کشیدن یک پوسته از «حال عالی» به روی شهری که میزان تنش در آن به حدی رسیده است که شهروندانی پیدا میشوند که همراه دسته کلید و کارت بانکیشان گاز اشکآور هم حمل میکنند. ادعای برنامههایی مشابه خندوانه آن است که میتوانند با القای حال خوب کاری کنند که این تنش آرام بگیرد، اما مسئله این است که این پوسته سست نامنسجم به محض ورود اولین فشار بدون کمترین مقاومتی از هم فرو میپاشد و محتوای پرتنش حقیقی خود را به بیرون پرتاب میکند.
کتابهای روانشناسی عامیانه سالها به این ادعا چسبیده بودند که اگر به اندازه کافی ژست یک وضعیت روانی را به خود بگیرید، آرام آرام به آن وضعیت خواهید رسید. اینکه این ادعا در میان روانشناسان جدیتر تا چه اندازه مورد قبول است، بحث دیگر است. مسئله این است که در نمونه خاص برنامهای شبیه خندوانه حتی خود آن ژست نیز بهغایت سست و ناپایدار است. طرفدارانی که رقابت میان دو استندآپ کمدین را بهسرعت به یک نبرد سیاسی کودکانه بدل میکنند، حتی به خود ژست «حال خوب» هم چندان وفادار نیستند. آنها حتی ژست حال خوب را هم قبول نکردهاند، بلکه وانمود میکنند، ژست حال خوب را پذیرفتهاند تا بتوانند در ساحت برنامه پذیرفته شوند. آنها حتی آنقدر به ژست حال خوب برنامه وفادار نیستند که برای چند ساعت گاز اشکآورشان را به همراه نیاورند. آنها حتی حاضر نشدهاند به خودشان دروغ بگویند که حالشان عالی است. آنها هم به همان اندازه که برنامه خندوانه قصد دارد با القای حال خوب به آنها دروغ بگوید، با وانمود کردن به حال خوب به برنامه دروغ گفتهاند. همین!
۲
اومبرتو اکو در رمان «آنک نام گل» بخش مفقود کتاب «بوطیقای» ارسطو را که احتمالا در آن به کمدی پرداخته است، دستمایه داستانی جنایی در قرون وسطا و در دوران نزاعهای فرقهای مسیحیت در آستانه رنسانس میکند. در انتهای داستان او از زبان راهبی که خنده را سخت عملی نامطبوع میشمارد، به توصیف کارکرد خنده میپردازد: «خنده رعیت را از ترس شیطان رهایی میدهد، چون در سور ابلهان شیطان نیز بینوا و ابلهانه ظاهر میشود. رعیت هنگام خنده احساس ارباب بودن میکند، چراکه موقعیت خویش را نسبت به اربابش واژگون کرده. اینکه خنده مختص انسان است، نشانهای است از محدودیت او، اما اذهان فاسد ممکن است به این استنتاج افراطی برسند که خنده مقصد غایی انسان است. خنده لحظاتی حواس رعیت را از ترس پرت میکند. برای رعیتی که میخندد، در آن لحظه مردن اهمیتی ندارد.»
جملات اکو از زبان راهب دومنیکن درست چیزی است شبیه توصیف باختین از فرهنگ خندهآور عامیانه در قرون وسطا. فرهنگی که در اروپا خود را به شکل کارناوالها و در ایران احتمالا خود را به شکل مراسمی سنتی نظیر «میر نوروزی» عیان میکرد. در این تعریف فرهنگ عامیانه مردم عموما سهم ویژهای برای خنده و خندیدن قائل است. فرهنگ عامیانه در بیشتر نقاط دنیا فرهنگی است مبتنی بر تمسخر و مضحکه. این فرهنگ اگرچه ممکن است در نگاه اول سخیف و لوده به نظر برسد، بهخصوص که در بیشتر موارد با بیاخلاقی و بیبندوباری هم در هم آمیخته است، اما در عین حال حکایت از نوعی تلاش برای دست یافتن به سیاستی رهاییبخش حکایت دارد. این فرهنگ خندهآور عمومی، مطابق آنچه راهب داستان اکو میگوید، عموما تلاشی برای نادیده گرفتن قدرت کلیسا و پادشاهان بود. تلاشی برای رهایی چندروزه از سیطره قدرت نهادهای محدودکننده. در این فرهنگ، اخلاق، به معنایی که مسیحیت ترویج میکرد، نادیده گرفته میشد. مردم سعی میکردند قدرت را به سخره بگیرند و حال که توانایی سرشاخ شدن با این دو نهاد را ندارند، دستکم آنها را مسخره کنند.
در میان تمامی آیینهای نمایشی عامیانه و مردمی قرون وسطا، از کمدیا دلآرته ایتالیایی گرفته تا نمایشهای تختحوضی ایرانی این به سخره گرفتن نهاد قدرت مشهود است. به قول باختین به همین دلیل بود که این نمایشها همیشه در روز انجام میشد و به تعطیل شدن کارهای روزمره میانجامید. کار روزانه در آن دوران عبارت بود از خدمت روی زمینها که بهطور عمده یا در اختیار کلیساها بود، یا در مالکیت فئودالها. به این ترتیب مردم با تعطیل کردن چندروزه کار در ایام کارناوالها جشنها یا نمایشها در عین حال لطمهای اقتصادی نیز به نهادهای حاکم وارد میکردند و به صورت نمادین از خدمت به آنها سر باز میزدند. شاید توجه به همین نکته کوچک کلید آگاهی به تفاوتی باشد که میان فرهنگ خندهآور عامیانه و تلاش برای ایجاد نشاط عمومی از بالا وجود دارد. بیدلیل نیست که برنامههای شادیآور تلویزیونی (ازجمله برنامه مورد بحث) همیشه شبها یا در روزهای تعطیل پخش میشوند. این برنامهها تعمدا در ساعاتی به روی آنتن تلویزیونی میروند که اختلالی در ساعات کار عمده شهروندان ایجاد نکنند. درحقیقت این برنامهها تمام تلاششان را میکنند تا مانع کسبوکار شهروندان نشوند و نگذارند وقت آنان تلف شود. حتی در اکثر این قبیل برنامهها عباراتی نظیر «آماده شده برای یک هفته کار و تلاش» یا «یک روز خوب کاری دیگر» بسیار پرتکرار است. درواقع تلاش عمده این قبیل برنامهها این است که با ایجاد روحیه خوب در مخاطبانشان آنها را به بازده کاری بیشتر وادارند و برای خدمت بیشتر به نهادهای حاکم آماده کنند.
در این تعریف تازه، خنده نه نیازی جوشیده از میان مردم برای نفوذ و تجاوز به حیطه قدرت که بارقهای از لطف قدرت است به مردم. اگر مایه خنده در فرهنگ عمومی نادیده گرفتن اخلاقیاتی بود که قدرت ترویج میکرد، اینبار اخلاقیات حاکم مهمترین خط قرمز است. (میتوان به پوشش سختگیرانه شرکتکنندگان در برنامه خندوانه اشاره کرد. پوششی به مراتب سختگیرانهتر از پوشش عمومی مردم در خیابان.) به این ترتیب خنده نهتنها تمامی هویت عصیانگر و رهاییبخش خود را از دست میدهد، که تبدیل به ابزاری برای کنترل هر چه بیشتر طبقات مردم میشود. این الگوی تازه به زایش خنده فکر نمیکند، در اندیشه عقیم کردن خنده است.
۳
ژان دو لابرویر سالها پیش گفته بود: «زندگی برای آنان که میاندیشند، کمدی است و برای آنان که احساس میکنند، تراژدی.» این دو تایی کمدی/تراژدی بهخصوص در ایام ماه رمضان در تلویزیون ایران خود را در قالب دوتایی «خندوانه/ ماه عسل» آشکار میکند؛ برنامه اول تلاشی برای بهزور نشاندن لبخند بر لبان مخاطب و دومی برای بهزور به گریه واداشتن او. در اولی همه چیز، از رنگ و نور و دکور گرفته تا ژستهای مجری همه در راستای القای حس شادمانی و در دومی همه چیز از رنگ و نور و دکور گرفته تا نمآلودگی تصنعی دائمی چشمهای مجری در راستای تشدید احساس رهایی در لحظه گریستن. اولی در تلاش برای بیرون کشیدن امکان خنده از همه چیز و دومی در تلاش برای یافتن روزنهای به گریه از دل هر موقعیت. و طرفه آنکه هر دو با هدف داشتن «حال خوب». حال خوبی که گاه از طریق گریه به دست میآید و گاه خنده، و البته در هر دو حال مسیری است برای لذت بردن از شرایط زیستی که بهطور منطقی چندان میتواند لذتبخش نباشد.
این دوتایی احتمالا بازتاب آرزوی همیشگی قدرت حاکم برای تسلط بر هر جامعه فرضی است: در اختیار گرفتن احساس آدمیان. اوست که تصمیم میگیرد بگریاند یا بخنداند. اوست که ساعات خندیدن و گریستن مردم را در اختیار گرفته است و به فرمان اوست که مردمان تصمیم میگیرند به زندگی بیندیشند یا آن را احساس کنند.
اما نباید فراموش کرد که هگل نیز زمانی گفته بود همه شخصیتها و رخدادها در تاریخ گویی دو بار رخ میدهند؛ یک بار به شکل تراژدی و یک بار کمدی. تفاوتی ندارد که قائل باشیم در دور کمدی تاریخ به دنیا آمدهایم یا در دور تراژدیاش. مهم این است که کمدی «خندوانه» و تراژدی «ماه عسل» هر دو یک رنگ دارند. برای آنها که نکبتشان را احساس کنند، هر دو تراژدیاند و برای آنها که به بیهودگیشان بیندیشند، هر دو کمدی!
شماره ۷۱۱