«ببین همینطور دارم باد میکنم! دو ماه دیگه من رو ببینی، نمیشناسی.» این را میگوید و قاهقاه میخندد. میخندم و میگویم خوب شده که آب رفته زیر پوستت. میگویم از وقتی یادم میآید، پوست و استخوان بودی، حالا دو سه سال هم وزن اضافه کنی، به جایی برنمیخورد. باز قاهقاه میخندد. معلوم است عین خیالش نیست که وزن اضافه کرده؛ خوشحال هم هست. این را از مدل نشستنش میفهمم و جوری که دستش را میکشد روی شکمش. پنج، شش ماه دیگر میشود خوشخندهترین مادر دنیا.
از بچگی همینطور سرخوش بود. به قول معلم کلاس اولمان به ترک دیوار هم میخندید. برای همه چیز عجله داشت؛ برای مدرک گرفتن، شوهر کردن، بچهدار شدن. میگفت تا ۳۰ سالم نشده، باید همه کارهایم را کرده باشم. میگفتم: «مگه مسابقه است؟ خب ۳۰ نشد، ۳۵ سالگی؟» همیشه چهار پنج سالی از او عقبترم؛ در مدرک گرفتن، شوهر کردن، بچهدار شدن، همه چیز.
دستهایش را میگذارد دور کمرش. هنوز چهار ماهش نشده، ادای زنهای پابهماه را درمیآورد. یک آه از ته دل میکشد و میگوید: «یعنی میشه این پنج، شش ماه زودتر بگذره؟» برای زایمان هم عجله دارد. دست خودش بود، ۹ ماه بارداری را توی یک دوره فشرده سه ماهه میگذراند که از زندگی جا نماند. لجم میگیرد، اما بیخودی لبخند میزنم. مثل همان وقتی که توی هر ترم، شش، هفت تا واحد اضافی برمیداشت که درسش زودتر تمام شود؛ درس خواندن من اما همینطور بیخودی هی کش میآمد.
انگار هزار سال است هرچه میدوم، به گرد پایش هم نمیرسم. اهل دویدن نیستم، اما میدوم. دوست دارم زندگی همینطور کش بیاید و هر مرحلهاش تا ابد تمام نشود. از روز اولی که رفتم دانشگاه، نگران روز آخرش بودم، نگران تمام شدنش. دست خودم بود، بارداریام را هم دو سه سال کش میدادم. یک سال با شکم جلوآمده لم میدادم روی کاناپه و لواشک میخوردم و سیب قرمز گاز میزدم. دست خودم بود، زندگی را میانداختم روی دور کند.
عجله دارد؛ باید زود برود که به کارهای مهمانی شبش برسد. تندتند یک چیزهایی درباره وقت آرایشگاه و ماکارونی با پنیر و سارافون پشت سر هم ردیف میکند و بلندبلند میخندد. بعد چپ و راست صورتم را میبوسد و میدود سمت خیابان. مینشینم و راه رفتنش را نگاه میکنم. با دو پرده گوشتی که اضافه کرده، دیگر فرزی همیشگی را ندارد. راست میگوید، دو ماه دیگر ببینمش، نمیشناسمش. از فکر اینکه جای دویدن، آرامآرام غل میخورد، خندهام میگیرد. حتما از این همه کندی حسابی لجش درمیآید. مثل خودش بلندبلند میخندم. بعد آرام راه میافتم سمت خیابان و میروم به همان سمتی که او رفته. با قدمهای کوتاه و ریتم کند.
- منبع چلچراغ ۷۴۸