تاریخ انتشار:۱۳۹۶/۰۳/۰۲ - ۰۵:۳۶ | کد خبر : 2991

رادیوچل

ما قرعه‌کشان آنــتــن از دست داده‌ایم محمدعلی مومنی طرح: لاله ضیایی یه کنسرت هنجارمند ملوس در انتخابات وعده برگزاری کنسرت هنجارمند لغونشونده داده شده. حالا این کنسرت چه جوری برگزار می‌شود؟ ۱. برای این کنسرت از سازهای نامرئی استفاده می‌شود. یعنی همان‌جور که در تلویزیون نمی‌بینید. این‌که ساز باید معلوم بشود، بهانه بچه قرتی‌هاست. وگرنه […]

ما قرعه‌کشان آنــتــن از دست داده‌ایم

محمدعلی مومنی
طرح: لاله ضیایی

یه کنسرت هنجارمند ملوس
در انتخابات وعده برگزاری کنسرت هنجارمند لغونشونده داده شده. حالا این کنسرت چه جوری برگزار می‌شود؟

۱. برای این کنسرت از سازهای نامرئی استفاده می‌شود. یعنی همان‌جور که در تلویزیون نمی‌بینید. این‌که ساز باید معلوم بشود، بهانه بچه قرتی‌هاست. وگرنه چطور صدا و سیما از صبح تا بوق سگ، از بوق سگ تا لنگ ظهر آهنگ پخش می‌کند و حتی توک ساز هم دیده نمی‌شود؟

۲. موسیقی‌ها باید جوری باشد که صد رحمت به شلغم! این نوع از موسیقی کلا هیچ احساسی، تکانی چیزی نباید به مخاطب بدهد. هر نوع تکان نشان‌دهنده ناهنجاری موسیقی است. حتی اگر شنونده قصد داشته باشد برود دست‌شویی، باز هم تکان محسوب شده و ناهنجارمند است. جوری باشد که بود و نبودش یکی باشد و شنونده احساس کند پولش را ریخته توی سطل آشغال، جهت برق‌گیری!

۳. سالن‌های کنسرت از این به بعد از کمربند ایمنی استفاده کنند. هر صندلی یک کمربند ایمنی داشته باشد که بتواند به شنونده در کنترل احساسات کمک کند. شل کردن کمربند برای تنفس سه بار مجاز است!

۴. در حال حاضر هر کس وول‌وول کند، با لیزر نور می‌اندازند به او که یعنی خجالت بکش، حیا کن، بی‌تربیت!
با توجه به اثرنبخشی این لیزر از لیزرهای کورکننده یا جزغاله‌کننده استفاده شود.
هم‌چنین با استفاده از گلوله‌های رنگی باید وول‌وول‌کننده را رنگی کرد که بعد بیاید جواب بدهد آخر این موسیقی چیش وول‌وول کردن داشت؟

ضض

برو قرعه‌ات رو بکش عمو
شنوندگان عزیز! ما چقدر باید شگفت‌زده بشویم؟! تا کی؟! این همه خلاقیت ما را ناکار کرد!
از این به بعد همه چیز قرار است قرعه‌کشی بشود. وقتی چند رجل سیاسی که می‌خواهند رئیس جمهور بشوند، برای نشستن و جواب دادن و همه چیز باید قرعه‌کشی بشوند، دیگه بحثی واسه ما می‌مونه؟ نه والا! نع و نوعی به دهن می‌مونه؟ نه بلا!
ما فکر می‌کردیم این شیوه فقط برای بازی و سرگرمی مناسب باشد. مثلا:

در مطب
– سلام خانم. من وقت گرفته بودم.
منشی: تشریف داشته باشین، چشم.
– پس بشینم!
منشی: آقا چی‌کار می‌کنی؟!
– بشینم دیگه!
منشی: پس ما این‌جا بوقیم دیگه؟! اجازه بده، بعد از قرعه‌کشی و مشخص شدن صندلی بشین. همین‌جوری هرتی پرتی؟!

در پارک
اطلاعیه
شهروندان گرامی، ضمن عرض خوشامد به شما، خواهشمند است قبل از نشستن روی صندلی‌ها، از طریق دستگاه‌های نصب‌شده در ورودی پارک اقدام به قرعه‌کشی نموده و پس از مشخص شدن صندلی، روی آن بنشینید.
لازم به یادآوری است، جهت رفاه حال شهروندان، صندلی‌های یک تا ۵۰ به آقایان و صندلی‌های ۱۰۱ تا ۱۵۰ به خانم‌ها اختصاص داده شده است.
صندلی‌های ۵۱ تا ۱۰۰ هم خالی گذاشته شده که باد بخورد!

در آرایشگاه
آرایشگر: کی گفت بشینی این‌جا؟!
مرد: خودت گفتی نوبت شماست.
آرایشگر: من گفتم نوبت شماست؛ گفتم بشین این‌جا؟!
مرد: آخه یه دونه صندلی که بیشتر نیست!
آرایشگر: حالا یه دونه صندلی هم بیشتر نباشه، شما باید سوء استفاده کنی؟!
مرد:‌ الان باید چی‌کار کنم؟!
آرایشگر: اول قرعه‌کشی می‌کنیم، شماره صندلی شما مشخص شد، بفرمایید.
مرد: آخه یه دونه صندلی که بیشتر نیست!
آرایشگر: ئه! بازم می‌گه. اصلا یه دونه صندلی. نباید قرعه‌کشی بشه؟!

در مصاحبه
مجری: امشب در خدمت استاد هستیم. ایشان فوق دکترای فیزیک کوآنتوم هستند. استاد اگر اجازه بفرمایید، اولین سوال رو به قید قرعه انتخاب کنیم.
استاد: تمنا دارم!
مجری: به‌به، چه سوال خوبی! بفرمایید «آخه مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟ آدم می‌تونه بد باشه، مگه فرشته هم بده؟!»
استاد: بگم کی خونده؟!
مجری: سوال رو جواب بده استاد! مگه فرشته هم رسم شکستن بلده؟!
استاد: آخه من تخصصم فیزیک کوآنتومه!
مجری: دیگه قرعه‌کشی کردیم استاد. شانستون این‌جوری بوده!
استاد: نمی‌شه یه سوال مرتبط با تخصصم بگی؟
مجری: جانب‌داری؟ شرمنده!

در خیابان
– ببخشید یه سوال دارم از خدمتتون.
– بفرمایید خواهش می‌کنم.
– یه لحظه اجازه بدین، من سوال رو به قید قرعه انتخاب کنم! ببخشید «موسس سلسله زندیه چه کسی بود؟!»
– واقعا سوال شما این بود؟ من فکر کردم می‌خوای آدرس بپرسی!
– اتفاقا می‌خواستم آدرس بپرسم. ولی برای این‌که شبهه‌ای به وجود نیاد، قرعه‌کشی کردم! شانس ندارم! حالا گم می‌شم.
– خب یه بار دیگه قرعه‌کشی کن!
– دیگه قرار نشد پررو بشی‌ها!

در مترو
– آقا می‌شه بلند شی من بشینم؟!
– نه، متاسفانه نمی‌تونم.
– آخه من ۹۰ سالمه!
– چه ربطی داره آقا؟ قرعه‌کشی شده! این‌جا هم افتاده به من. شما بشینی حرف درمیاد!

یک دل سیر حرف مهم
دقت کردید اسحاق جهانگیری در این انتخابات یک دل سیر حرف مهم زد؟!
توییت قبل از اولین برنامه تلویزیونی: فردا با شما حرف‌های مهمی را در میان خواهم گذاشت!
توییت قبل از مناظره: فردا در مناظره حرف‌های مهمی خواهم زد
توییت قبل از مستند: در این مستند حرف‌های مهمی را برای اولین بار خواهم گفت.
توییت قبل از گفت‌وگوی خبری: در گفت‌وگوی خبری حرف‌های مهمی دارم که بشنوید.
توییت بعد از انتخابات: یک‌سری حرف‌های مهم دارم، نمی‌دونم کجا باید بگم.
یک سال بعد از انتخابات: کی میاد بریم حرف‌های مهم بزنیم؟!
چهار سال بعد: می‌خوام نامزد انتخابات بشم. حرف‌های مهم دارم.
توی گپ دوستانه: فردا کجایی؟ بیا می‌خوام بهت یه سری حرف‌های مهم بزنم.

آخه حرف مهم یک بار، دو بار، این همه حرف مهم؟ خواهشمند است نیروهای سیاسی را جوری به کار بگیرید که این‌قدر حرف مهمشان تلنبار نشود.
شاعر هم می‌فرماید:
یه دل پر از حرف مهم کی داره؟!
همون که پرونده پاکی داره!

گریه‌های رند نوشت: دیشب تا ساعت سه گریه می‌کردم. گفتم: چه رُند گریه می‌کنی!

گریه‌های رند
نوشت: دیشب تا ساعت سه گریه می‌کردم.
گفتم: چه رُند گریه می‌کنی!

با F5 یخچالتو پرش کن
تیم تبلیغاتی یکی از نامزدها خیلی باهوش و شیطون بلا بود. از بس که می‌دانست ما چی دوست داریم، انگشتش را درست می‌گذاشت همان‌جا. البته آدم نباید هی انگشتش را هر کجا که شد، بگذارد. ولی وقتی انتخابات است، معمولا هیچ‌کس نباید خودش را لوس کند و نع و نوع در کار بیاورد. باید دور هم خوش بود و کلا صفا کرد.
این تیم شیطون بلا خوب می‌دانست که ما چه آرزوهایی داریم، تصمیم داشت همه این آرزوها را برآورده کند.
همه آرزوها به یک طرف، این آرزو که ما یک بار برویم سر یخچال و هر چیز که عشقمان کشید توی یخچال باشد و ما برداریم، به یک طرف.
وقتی ما هنوز جقله‌ای بیش نبودیم، یخچال‌ ما یا آه نداشتند با ناله سودا کنند، یا اگر چیزی داشتند، بزرگان دخلش را می‌آوردند.
ما هم هی می‌رفتیم در یخچال را باز می‌کردیم و تخیل می‌کردیم که با هر بار باز و بسته شدن انگار دکمه F5 را زده باشید، یخچال Refresh می‌شود! ما قبل از این‌که F5 و Refresh و کامپیوتر و اینترنت و این‌جور چیزها اختراع شده باشد، این‌ها را تخیل می‌کردیم. آن موقع به ما می‌گفتند خل!
قربان دهن روان‌شناس‌ها که می‌گفتند «تخیل کودک را باید بارور کنیم.» بارور نمی‌شد که ما در و دیوار را هم می‌خوردیم. ولی تخیل می‌کردیم که یخچال پر از خوردنی‌های خوش‌مزه است، لااقل جگرمان حال می‌آمد!
تیم تبلیغاتی نامزد انتخاباتی هم با استفاده از همان تخیل وعده داد که اگر نامزد ما رئیس بشود، خیلی چیزها را پر می‌کنیم. یکی‌اش همان یخچال. شما می‌روید در یخچال را «وای می‌کنید، یخچال پر از خوراکی‌های خوش‌مزه است!»
تخلیه می‌کنید، دوباره باز می‌کنید، باز هم پر از خوراکی‌های خوش‌مزه است. اصلا یک وضعی!

همین الان هم نامزد محترم تا ببیند یک جا خالی است با فشردن دکمه F5 آن را با یک برج پر می‌کند.
فقط اگر بشود با همان دکمه F5 چاله و چوله‌های شهر را هم پر کند، ما کلی بوس برایش می‌فرستیم.

سیبیل شتری سیبیل مرد شبیه کوهان شتره! معمولا قابلیت ذخیره‌سازی مقدار مایعات یا حتی جامعات برای یک بار هوف کشیدن رو داره!

سیبیل شتری
سیبیل مرد شبیه کوهان شتره!
معمولا قابلیت ذخیره‌سازی مقدار مایعات یا حتی جامعات برای یک بار هوف کشیدن رو داره!

بین مرگ و زندگی می‌پلکیم!
این روزها دارم کتابی می‌نویسم درباره «مرگ» و «زندگی».
هدف خاصی از نوشتنش ندارم. بیشتر تودهنی است به کسانی که فرت و فرت می‌گویند: «تو از زندگی چی می‌دونی؟!»
همین‌طور کم کردن روی کسانی که هی می‌گویند: «از مرگ نترسی‌ها.»
این دو جماعت نمی‌دانند ما کلا داریم بین مرگ و زندگی برای خودمان قیقاج می‌رویم. بین مرگ و زندگی انگار یک میدان مغناطیسی است و ما آن وسط می‌پلکیم.
ما اصلا کاری نمی‌کنیم که بین مرگ و زندگی نباشد.

کنکور
کنکور برای ما حکم مرگ و زندگی دارد. فقط کمی عجیب و غریب است. وقتی امیدواریم، به قبولی به مرگ نزدیک می‌شویم، از بس که خودمان را مجرور می‌کنیم. وقتی ناامیدیم، به زندگی نزدیک می‌شویم. چون می‌رویم پی کیف و حال خودمان!

فوتبال
ما بهمان مزه نمی‌دهد که خیلی راحت و بدون دغدغه صعود کنیم برویم جام جهانی و جام ملت‌های آسیا و مرحله بعد. راحت صعود کردن را سوسول‌بازی و ننربازی می‌دانیم و کسر شأن است. خیلی دوست داریم از همان اول، بازی‌های ما حکم مرگ و زندگی داشته باشد و به یک مو آویزان باشیم. گشایش بعد از سختی یک حالی می‌دهد!

انتخابات
یکی از جاهایی که ما حتی اگر اکثریت مطلق هم باشیم، حکم مرگ و زندگی دارد، انتخابات است. ما باید نامزدی داشته باشیم که خیلی مشهور و آس نباشد، اما بتواند رأی بیاورد.
رأی جمع کردن برای نامزد ما از مباحثه فلسفی با افلاطون و سقراط هم سخت‌تر است و ما باید بتوانیم همسایه‌ای را که زباله‌اش را به سبک عصر حجر به دیوار می‌کوبد، به سبک کاملا فرانسوی قانع کنیم که رأی بدهد.

رد شدن از خیابان
یکی از نقاطی که خیلی ملموس بین مرگ و زندگی تردد می‌کنیم، در خیابان است که معلوم نیست تا آن طرف خیابان زنده‌ایم یا ریق رحمت را سر می‌کشیم!

شماره ۷۰۷

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟