«زن ورزشکار اتومبیلرانی : میگفتند فرق پدال گاز و ترمز را میدانی؟»/خبرآنلاین
روایت زیر با الهام از این تیتر مصاحبهای نوشته شده است.
نسیم بنایی
شالم را روی سرم صاف کردم و آماده دم در ایستادم. بابا نگاهی انداخت: «فرصت؟ چی شده شال و کلاه کردی؟» آب دهانم را قورت دادم: «میخوام باهاتون بیام ماشینسواری». خندهاش گرفت: «که چی بشه بابا جون؟» نفس عمیقی کشیدم و سرم را بالا گرفتم: «میخوام توی مسابقات اتومبیلرانی شرکت کنم.» خنده بابا شدیدتر شد. پیش از آنکه بابا چیزی بگوید، مامان گفت: «میخوای چیکار کنی؟» و بلافاصله پشت سرش برادرم حامد که همانجا نشسته بود گفت: «تو جای پدال گاز و ترمز رو میدونی اصلا؟» بدون اینکه سرم را برگردانم و به صورتش نگاه کنم گفتم: «یاد میگیرم». راستش حرفهایی شبیه به همین حرفها باعث شده بود این فکر به کلهام بزند. چند روز پیشتر با دوستم شیدا رفته بودیم بیرون. شیدا پشت ۲۰۶ طوسیرنگِ مدل هشتادوهفتش نشسته بود؛ در واقع دو دستی به فرمان چسبیده بود و از آیینهها چپ و راست و از شیشه ماشین، جلویش را نگاه میکرد. بعضی از ماشینها با آرامش از کنار دستمان رد میشدند؛ برای آنها ما هم یکی بودیم مثل بقیه. اما بعضیها تا چشمشان به شیدا میافتاد، انگار دستشان به برق سهفاز گرفته، شروع میکردند به بوق زدن. با بوقهای ممتد و تکهکنایههای یکدرمیانِ رانندهها راهمان را میرفتیم که یک دفعه ماشین به تِپتِپ افتاد. شیدا راهنما را زد و کنار گرفت؛ فلاشر را روشن کرده بود و گوشه اتوبان با امداد خودرو تماس میگرفت. هر از چند گاهی ماشینی با سرعت و صدای ممتد بوق از کنار دستمان رد میشد. دو سه مورد هم سرعتشان را کم کردند و حرفهای بیربط زدند: «میدونی فرمون کجاست یا بیام بهت یاد بدم؟»؛ «با ماشین شوهر گیرت نمیاد دختر!». همانجا بود که با خودم گفتم باید چیزی را به این جماعت ثابت کنم.
خنده بابا زیاد طول نکشید: «حالا چی شده میخوای بری مسابقه؟ اول ماشین یاد بگیر ببین دوست داری.» نمیخواستم تصور کند از سرِ لجبازی این تصمیم را گرفتهام. نباید میگفتم برای اثبات خودم میخواهم این کار را بکنم: «ماشین دوست دارم بابا؛ دلم میخواد تلاشمو بکنم.» لبهایش را غنچه کرد و ابروهایش را بالا برد، میتوانست شاخ هم در بیاورد؛ حق داشت. من هیچوقت نگفته بودم ماشین دوست دارم. حتی میلی به گرفتن گواهینامه نشان نداده بودم. باورش برای اهالی خانه سخت بود. دستِ آخر قرار شد برای شروع به کلاس آموزش رانندگی بروم.
روز اول که پشت فرمان نشستم مربی گفت با دنده یک حرکت میکنیم و با دنده دو ادامه میدهیم. مسیر مستقیمی را گرفتیم و با دنده دو پیش رفتیم. مثل آب خوردن بود. خودم را شوماخر میدیدم. اما دو جلسه بعد که رفتیم داخل خیابانهای اصلی و وارد جاهای شلوغتر شدیم تازه فهمیدم قضیه آنقدر هم که تصور میکردم ساده نیست. پنج بار رفتم و آمدم تا بالاخره گواهینامه رانندگیام را گرفتم. بابا گفت: «هنوزم میخوای بری مسابقه اتومبیلرانی؟» صدایم را صاف کردم: «من میتونم بابا!». نمیخواستم خرج کلاسهای اتومبیلرانی را بابا بدهد. در کافهای مشغول به کار شدم؛ تمام پولی که در میآوردم صرف کلاسهای رانندگی میشد. دو سال گذشت و به هیچ موفقیت خاصی دست پیدا نکردم. من یک راننده معمولی بودم که رانندهها با بوق ممتد از کنارش رد میشدند. حامد ۱۸ ساله شده بود و میگفت میخواهد به کلاس رانندگی برود تا گواهینامهاش را بگیرد؛ با خنده میگفت: «خب حالا با هم مسابقه میدیم؛ فقط به نظرت کدوممون اول میشیم؟»
داشتم اطمینان پیدا میکردم که او گواهینامهاش را میگیرد و روی من را کم میکند، که دیدم روز آزمون دست از پا درازتر به خانه برگشت: «افسر بیخودی ردم کرد، گفت راهنما نزدی!» به برگهای که با خودش اشتباهی به خانه آورده بود نگاه کردم؛ چهار جلسه آموزشی مجدد برایش نوشته بود. به خطاهایش نگاه کردم، دور زدن روی خط ممتد، کم نکردن سرعت هنگام پارک دوبل، پارک جلوی پل. گفتم: «کسی رو فقط به خاطر یه راهنما نزدن رد نمیکنن؛ همه خطایی داشتی! چهار جلسه آموزشی برات نوشته. باید با همین برگه بری آموزشگاه.» صدایش را کلفت کرد و گفت: «نه بابا! افسر بیخودی باهام لج کرد. کاری نیست که من نتونم انجام بدم» جملهاش مثل فریادی بود که من را از خواب بیدار کند: «کاری نیست که من نتونم انجام بدم» با خودم گفتم حامد با این همه اشتباه باز هم به خودش باور دارد، چرا من با دو سال تجربه رانندگی و این همه خرجی که کردهام از بوقهای ممتد بترسم؟ از فردا با روحیهای تازه به کلاسهای اتومبیلرانی رفتم. یک ماه بعد برای اولین بار به مسابقات اتومبیلرانی استانی راه پیدا کردم. درست است که آن اولها قهرمان نمیشدم اما به جمع قهرمانها راه پیدا کرده بودم. کمکم جای خودم را در میان رانندههای زن باز کردم. حالا در خیابان بیتفاوت از کنار بوقهای ممتد میگذرم و رانندگی میکنم. ایمان دارم کاری نیست که من از عهدهاش بر نیایم.
گردسوز قبلی مربوط به این خبر بود: «حمله مرد چکش بهدست به مامور اورژانس»