محمدعلی مومنی
هزار نامزد رو نکرده دم پر ماست!
یکی از همسایههای ما قبل از ثبتنام انتخابات ریاست جمهوری توی کوچه من را کنار کشید و گفت: ببین! من قصدی برای ثبتنام در انتخابات ریاست جمهوری ندارمها!
گفتم: مگه کسی فکر میکنه قصد داری؟!
گفت: نه! گفتم که گفته باشم.
گفتم: مهلت بده اول یه شایعه ساخته بشه، بعد تکذیب کن.
گفت: آخه من هر چی منتظر موندم، کسی نساخت. دیگه خودم اقدام کردم.
در روزهای ثبتنام دیدم همین همسایه با کلی حرکات آکروباتیک و سخنان شیرین سر از وزارت کشور در آورده و ثبتنام کرده! وقتی برگشت، کنار کشیدمش و پرسیدم: مگه نگفتی ثبتنام نمیکنی؟!
گفت: آخه شرایط تغییر کرد. بعد هم میخواستم چراغ خاموش برم توی صحنه!
گفتم: چراغ خاموش برای کسیه که شناختهشده است. شما که اصلا چراغ نداری که خاموش یا روشن باشه.
زیر لب خواند: «هر جا چراغی روشنه/ از ترس تنها بودنه/ ای ترس تنهایی من/ اینجا چراغی روشنه» و رفت!
روحش خبر نداره!
ما یک جوراب میخواهیم بخریم، به همه عالم و آدم اعلام رسمی میکنیم. نمیدانم اینها که میخواهند نامزد انتخابات بشوند، چطوری جلو خودشان را میگیرند و هی تکذیب میکنند! خندهشان هم میگیردها. ولی رو نمیکنند.
ابراهیم گفته بود دو دستی مشهد را چسبیده است!
عزت کلا زده بود زیرش و گفته بود: هیچ برنامهای برای ورود به انتخابات ندارم! (همین که هیچ برنامهای نداشت، نشاندهنده این بود که نامزد میشود، ناقلا!)
باقر گفته بود: توی شهرداری میمونم و به بیلبوردکاری و برجکاری ادامه میدم!
اسحاق هم نه فقط قصد نداشت، نه فقط خودش خبر نداشت، بلکه روحش هم خبر نداشت. در این حد!
مهرداد هم از بس قصد نامزد شدن نداشت، در خواب عمیقی بود. اما معلوم نیست چه خوابی دیده بود که بیدار شد و برای اینکه نشان بدهد قصد نامزد شدن ندارد، آنقدر لفتش داد که بعد از مهلت قانونی رسید. اما برای اینکه کلا مو لای درز کار نرود، کلی تقلا کرد و داخل وزارت کشور رفت و آنجا انصراف داد که بار دیگر ثابت کند که قصد نامزد شدن نداشته است.
محمود و حمید و رحیم هم که با چنان ضرس قاطعی گفتند «ما نمیآییم» که همه از یک چنین ضرسی خیلی خوششان آمد.
بنابراین قلق انتخابات در کشور ما اینجوری است که هر کس میگوید نمیآید، میآید. هر کس هم گفت میآید، نمیآید.
بیانیه مرد، یک کلامه!
شنیدیم آقا احمدینژاد بعد از رد صلاحیت دوباره بیانیه داده و اعلام کرده که در انتخابات از هیچکس حمایت نمیکند. تماس تلفنی ما با ایشان برقرار شده.
رادیو چل: الو؟!
احمدینژاد: من از شما میپرسم!
رادیو چل: «الو» که دیگه این حرفا رو نداره. جواب بده دیگه!
احمدینژاد: چی میخوای؟
رادیو چل: میخوام درباره بیانیه جدیدتون بپرسم.
احمدینژاد: خیلی هم جدید نیست. قبلا هم گفته بودم از کسی حمایت نمیکنم.
رادیو چل: همون! هم گفتین از کسی حمایت نمیکنین. هم ثبتنام نمیکنین.
احمدینژاد: این بیانیه جدید تاکیدی بر اون بیانیه قدیمیه است.
رادیو چل: آخه بعد از اون بیانیه که ثبتنام کردین؟! حمایت هم کردین!
احمدینژاد: اینجوری گفتم که مردم بتونن فشار بیارن برای ثبتنام. طفلک این مردم، دلشون به همین فشارها خوشه که هر چهار سال یک بار به یکی فشار بیارن که بیاد توی صحنه. همین حق فشار رو هم باید از مردم گرفت؟!
رادیو چل: پس بیانیه اول دروغ بود؟
احمدی نژاد: نه دیگه. الان که رد صلاحیت شدم، دیگه دروغ نیست. اگه من و حمید تایید میشدیم، دروغ میشد!
رادیو چل: شنوندگان عزیز.
آقا احمدینژاد مدام در حال بیانیه دادن است که نه ثبتنام میکند، نه از کسی حمایت میکند. فقط بین این بیانیهها و تاکید به حمایت و ثبتنام نکردنها، خرده ثبتنامها و حمایتهایی هم انجام میشود که با رد صلاحیت خنثی میشود!
سیستم ضد سرقت اموات رسید
لابهلای این همه خبر سیاسی، وقتی یک خبر فرهنگی و هنری به آدم میرسد، کلی کیف میدهد. حتی اگر خبر سرقت درخت گیلاس کنار آرامگاه عباس کیارستمی باشد! همین که به بهانه سرقت یادی از کیارستمی زنده میشود، خیلی هم خوب است.
ما در لحظه سرقت در محل حضور داشتیم. البته سعی نکردیم جلو سارق را بگیریم. بلکه سعی کردیم به وظیفه حرفهای خودمان یعنی اطلاعرسانی عمل کنیم. پس با سارق گیلاس در آستانه فصل گیلاس گفتوگو کردیم.
رادیو چل: آقا چیکار میکنی؟!
– با سلام، کوری؟ درخت گیلاس رو با خودم میبرم!
رادیو چل: آخه این درخت گیلاس چه ارزشی داره که دزدیدی؟!
– به قول اسکار وایلد شما به ارزشش توجه نداری که. به قیمت توجه داری! این یه درخت گیلاس معمولیه؟ ارزش هنری داره.
ما در رادیو چل فکر میکنیم بهتر است اموات ارجمند هیچچیز را بیرون از قبر نگذارند. چندی قبل سنگ قبر ایرج افشار و بایزید بسطامی را دزدیدند.
حتی کارشناسان توصیه میکنند که حتیالمقدور اموات را هم در خاک نگذارید. یا اگر میگذارید، به مرده و هر چیز بیرون از خاک سیستم ضد سرقت نصب کنید!
باربارا خانوم هم رجلی استها!
چقدر رجل زیاد شده بین خانمهای خارجی! هر چه ما بین خانمهای ایرانی رجل کم داریم و گویا اصلا نداریم، در خارج چیزی که بین خانمها فت و فراوان است، رجل!
هر بار که معصومه ابتکار، شهیندخت مولاوردی، زهرا احمدیپور و بقیه مقامات زن ما پایشان را از کشور گذاشتند بیرون، فهمیدم در خارج خانمهای رجل ووج میزنند!
البته هیچوقت در زمان وزارت مرضیه وحید دستجردی چنین کشفیاتی نداشتم. چون خوشبختانه ما آن موقع جوری تحریم بودیم که در خارج به روی ما بسته بود. فقط خارجیها میشد بیایند، آن هم خارجیهایی که خیلی هم خارجی نبودند و از خودمان بودند. مثل گینه بیسائو، زیمبابوه. خیلی شاخ میشد ونزوئلا.
پارسال معصومه خانم با «باربارا» خانوم وزیر محیط زیست آلمان دیدار کرد. من که عکسش را ندیدم. اما کسانی که بیشتر دوست دارند عکسهایش را تماشا کنند، تشخیص دادند که معصومه خانم با یک مرد دست داده.
اما بعد معلوم شد که با باربارا هندریکس دست داده که طبق شواهد (که من هم ندیدهام) خانم است. ولی نه که از رجال آلمان است، خیلیها فکر بد کردند. البته چهره باربارا خانوم کمی هم مردانه است. اما رجل بودنش به چهره مردانهاش میچربد!
اصلا این خارجیها معلوم نیست چه هستند؟! خانمهایشان شبیه مردند. و مردهاشان شبیه خانمها هستند. غلط نکنم عامدانه این کار را میکنند که هم توی کشور ما الم شنگه به پا کنند، هم کانون خانواده یکی از رجال کشور ما را تیر تپر کنند.
باور کنید همان خانمی که توی فتوشاپ ساخته بودند که با رییسجمهور اصلاحات دست داده هم از رجال بوده و صدایش را درنیاوردند. حالا چه واقعا از بیخ و بن از رجال بوده باشد، چه اصطلاحا از رجال بوده باشد.
از سازمان ملل متحد خواهش میکنم حالا که نمیتواند جلو چهار تا جنگ و حمله را بگیرد، لااقل تکلیف رجال را در جهان روشن کند که ما بدانیم در خارج با چه کسی باید دست بدهیم، با چه کسی دست ندهیم! ناگهان رجالگیر نشویم!
کمیته شاد و شنگولسازی مردم!
دیدید شاد بودن خرج ندارد؟! بعضیها فکر میکنند برای شاد بودن باید پول خرج کرد و وسط پول خرج کردنها کمی هم اختلاس کرد.
ولی خوشبختانه ثابت شد که همینجوری خالی خالی و بهصورت مفتکی هم میشود شاد بود.
مثال: بچه طفل معصوم قلکش را شکانده و چیزی خریده که بزند به بدن. یک نفر از راه میرسد و خوراکی را میقاپد.
درست که بچه خیلی زنجموره میزند و مغز و اعصاب همه را گلکاری میکند! اما عجله نکنید. حالا قاپنده خوراکی را به بچه پس میدهد. بچه از شدت خوشحالی چیزی نمانده که خودش را به اجزای مساوی تقسیم کند.
دیدید؟! هیچ پولی خرج نشد. با همان امکانات موجود شادی برای این بچه به ارمغان آورده شد. این بچه تا آخر عمر این شادی را فراموش نمیکند.
وقتی کمیته نظارت بر تبلیغات انتخابات اعلام کرد مناظرهها مستقیم و زنده پخش نمیشود، خیلیها خودشان را به اجزای مساوی تقسیم کردند. اما من با هوش و ذکاوتی که در مسئولان سراغ دارم، میدانستم که (با اجازه آقای حداد عادل) سورپرایزی در راه است.
بعد از چند روز با پخش زنده مناظرهها موافقت شد، شادی زایدالوصفی در کشور به وجود آمد!
به این حالت میگویند تولید شادی از غم! معمولا چند برابر حالت معمول شادی تولید میکند که برای مصرف یک سال و حتی یک عمر کافی است!
بنابراین یادتان باشد برای اینکه کسی را شاد کنید، کافی است ابتدا ضدحال بزنید، بعد یک ضد ضدحال بزنید که آن ضدحال را بشورد و ببرد. حتی پیشنهاد میکنم همین کمیته نظارت بر انتخابات حفظ بشود که هی مردم را شاد و شنگول کند!
شماره ۷۰۴