تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۵/۲۵ - ۰۸:۲۵ | کد خبر : 483

رساله دلگشاد!

سبکتکین سمین بهروز افخمی ۱ (صفت): بیش از حد غیرمعقول. چیزی که برای نادیده گرفتنش به دلیل خاصی نیاز نیست. کسی که شیفته بی منطق بودن خودش باشد. مثال: استدلالت خیلی بهروز افخمی است. حتی یک بچه سه ساله هم این را قبول نمی کند ۲ (اسم): کسی که می تواند دو ساعت حرف بزند، […]

سبکتکین سمین

بهروز افخمی
۱ (صفت): بیش از حد غیرمعقول. چیزی که برای نادیده گرفتنش به دلیل خاصی نیاز نیست. کسی که شیفته بی منطق بودن خودش باشد. مثال: استدلالت خیلی بهروز افخمی است. حتی یک بچه سه ساله هم این را قبول نمی کند
۲ (اسم): کسی که می تواند دو ساعت حرف بزند، بدون آن که حتی یک کلمه اش مفید یا جذاب باشد.
مثال: نصف بیشتر مردم خوابشان برده است. نمی دانم تا کی قرار است همه سخنران ها بهروز افخمی باشند.
۳ بهروز افخمیانه (قید): به بی منطقی و بی فایدگی بهروز افخمی
مثال: گمانم امروز مریض بود. کل مدت کلاس را بهروز افخمیانه حرف زد. ! واژه توهین آمیز محسوب می شود. حتی المقدور از استفاده از آن پرهیز شود.

*[کاربرد آرکاییک] در متون قدیمی گاهی به معنی هنرمند و کارگردان هم آمده است. استفاده در این معنی مدت هاست منسوخ شده است

حداد عادل
۱ (اسم): وسیله ای برای تبدیل کردن چیزهای آشنا به چیزهای غریب. وسیله ای برای عجیب کردن هر چیز عادی
مثال: مهم است که هیچ کس نفهمد ما همان آدم های قبلی هستیم. بهتر است از حداد عادل استفاده کنیم.
این واژه خیلی عجیب است. احتمالا با حداد عادل ساخته شده.
۲ (فعل): نشستن بیش از حد در جایی طوری که دیگر کسی متوجه زیاد بودن مدت نشستن نشود.
مثال: پنجاه سال است رئیس این جاست. حالا دیگر می شود گفت حداد عادل است.
مثال دو: تنها کسی که در سال های اخیر توانسته است حداد عادل مجلس عوام انگلستان باشد، سر جیمز پیتر است که شش دوره متوالی در مجلس حضور داشت.
۳ حداد عادلانه (قید): با حالتی شبیه حداد عادل مثال: بیشتر جمله های این کتاب حداد عادلانه سخت و نامفهوم است.

*[کاربرد مطایبه آمیز] گاهی به معنی کسی که دوست دارد برای جایی انتخاب شود، اما چون انتخاب نمی شود برای تلافی کارهای نامعقول می کند، استفاده می شود.

روز خبرنگار
۱ (اسم): چیزی که هیچ اهمیتی برای کسی نداشته باشد. چیزی که بودن یا نبودنش به حال هیچ کسی تفاوتی نکند. چیزی که کسی جدی اش نگیرد.
مثال: در تمام طول زندگی ام مرا نادیده گرفتند. حتی یک ریال هم پول توجیبی نمی گرفتم. معمولا حتی یادشان می رفت من هم هستم. واقعا با من مثل یک روز خبرنگار رفتار می شد.
۲ (اسم): چیزی که فضایی را پر کرده باشد که می شد به چیزهای دیگر اختصاصش داد و از شرش خلاص شد. مثال: سر راه نشسته است. نه می شود با لگد پرتش کرد بیرون، نه می آید داخل که بشود خودمانی حسابش کرد. جدا که برای خودش یک پا روز خبرنگار است.

فرهنگستان زبان و ادب
۱ (اسم): دال تهی. چاه ویل. جایی که هرچه پول در آن بریزد، از آن چیز مفیدی به عمل نیاید. زمینی که هرچقدر در آن زحمت بکشند، حاصلی از آن به دست نیاید. ساختمان نیمه تمامی که هر چه در آن خرج کنند، به آبادانی نزدیک هم نمی شود.
مثال: ۳۷ سال است دارند در آن جلسه می گذارند، اما هنوز یک مصوبه درست و درمان هم نداشته اند. فرهنگستان زبان و ادبی شده برای خودش.
توصیه می کنم پسرتان را بفرستید برود یک کاری یاد بگیرد. با این بی استعدادی هیچ چیز به دردخوری از او به عمل نمی آید. در عمرم کسی که این قدر فرهنگستان زبان و ادب باشد، ندیده ام.

مجوز کنسرت
(صفت): چیزی که داشتن یا نداشتنش مطلقا اهمیتی نداشته باشد. چیزی که به اندازه یک ارزن ضمانت اجرایی نداشته باشد. چیزی که هر مقامی در هر رتبه ای از مراتب اداری که تمایل داشت بتواند نادیده اش بگیرد و دورش بیندازد.
مثال: این بلیت ها مال قبل از خصوصی شدن اتوبوس ها بود. الان دیگر اتوبوس ها همه پولی شده اند. بلیت ها دیگر مجوز کنسرتِ مجوز کنسرت اند. توجه فرمایید! مادامی که کپی شناسنامه شما مهر برابر با اصل نخورده باشد، از هر کاغذپاره ای مجوز کنسرت تر است. ایشان هیچ مقام رسمی ندارند. حرفشان مجوز کنسرت است.

*[کاربرد کنایه ای] گاهی به عنوان کنایه به کسی که دیگران او را به رسمیت نمی شناسند هم اطلاق می شود مثال: طرف مجوز کنسرت است. در بازی ها نخودی حسابش می کنند

 

 

 

 

 

 

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟