ابراهیم قربانپور
چهارشنبه، ۱۴ مرداد ۱۳۸۳
اگر قرار باشد پدر من روزگاری از یک چیزی بهعنوان دشمن همه عمر یاد کند، آن یک چیز «کتاب» است. البته نه اینکه معتقد باشد کتاب چیز بدی است. نه اتفاقا از گروهی است که معتقدند کتاب، بدون در نظر گرفتن اینکه موضوعش یا شکل و قیافهاش چیست، خیلی چیز خوبی است. منتها همانقدر که معتقد است خود کتاب خوب است، معتقد است خریدنش عمل ناپسند و نسنجیدهای است و از آن بدتر خواندنش و وقت گذاشتن برایش! خوشبختانه در این میان تبعیضی هم در کار نبود و مثلا با رمانهای من و کتاب «راهنمای داروهای ژنریک ایران» خواهرم به یک نسبت تحقیرآمیز رفتار میشد.
بهخاطر همین اعتقاد پدرم سالها هر گونه بیدستوپایی، خرابکاری، ناتوانی، بیسوادی، ضعف جسمی، بیماری، علایم چاقی، جوش صورت، بیخوابی و سردرد ما را به کتابهایمان نسبت میداد. یکی از کاربردیترین جملات پدر من در تمام این سالها جمله «تو کتابهات دربارهش ننوشتند؟» بود. مثلا من بلد نبودم چطور باید یک درخت توت را شکمی پیوند زد. پدرم: «تو کتابهات دربارهش ننوشتند؟» من در حین عوض کردن واشر شیر سوتی میدهم و خیس آب میشوم. پدرم: «تو کتابهات دربارهش ننوشتند؟» من میگویم به نظرم خواهرزادهام خودش باید مسائل ریاضیاش را حل کند. پدرم: «تو کتابهات چیزی دربارهش ننوشتند؟» و الخ.
یک بار داشتم موریانههای یک کمد چوبی قدیمی را با نفت از بین میبردم. قوطی نفت را کمی زیادی کج کردم و از گوشهاش نفت روی حیاط ریخت. پدرم همانطور که روی ایوان نشسته بود، گفت: «تو کتابهات چیزی دربارهش ننوشتند؟» از لجم گفتم: «چرا اتفاقا.» چیزی نگفت. یک دقیقه بعد انگار که جواب درست ناگهان یادش آمده باشد، با تحقیر درآمد که: «یعنی رفتی پول دادی بالای یه کتابی که توش درباره نفت ریختن روی موریانه نوشتند؟» بعد سرش را به تاسف تکان داد و رفت.
شنبه، ۷ مرداد ۱۳۹۶
مدرسه خواهرم برای تابستان دخترهای دبیرستانی برنامه ویژهای تدارک دیده بودند. قرار بود در راستای اهداف بالادستی نظام مبنی بر تحکیم بنیادهای خانواده و تشویق به فرزندآوری و تمرکز بر خانه و… کلاسهای خانهداری برگزار کنند. کلاسهای آموزش فرزندداری (چیزی درباره آموزش فرزندآوری نداشتند، ترجیح داده بودند کار را از یک مرحله بعدتر شروع کنند)، کلاس فلاندوزی، بهمانبافی و بیسارآرایی. اعلان کلاسها را خیلی بزرگ نصب کرده بودند در مدرسه تا هم توی چشم خانوادهها بزند، هم احتمالا جلب توجهی از مقامات بالادست بکند.
بعد از ۲۰ روز تقریبا هیچکس توی هیچکدام از کلاسها ثبتنام نمیکند. مدرسه که بههرحال در کنار در نظر گرفتن سیاستهای کلی و اسناد بالادستی و آرمانها و اهداف نیمنگاهی هم به درآمد کلاسها داشته است، تصمیم میگیرد کلاسهایی برگزار کند که متقاضیانش بیشتر باشند: برنامهنویسی، آشنایی با قلقهای شبکههای مجازی و… مدیریت مدرسه درنهایت تصمیم میگیرد بین اهداف معنوی و مادی مدرسه در تشکیل کلاسها پل بزند و ثابت کند مادیات و معنویات میتوانند در کنار هم به پرواز روح تعالیجوی بشر کمک کنند. حالا روی اعلانهای جدیدشان نوشته است:
«مدرسه… در راستای تقویت بنیادهای نهاد مقدس خانواده و تعالی نقش زنان در محیط خانواده و پرورش فرزندان اقدام به برگزاری دورههای زیر میکند:
آموزش برنامهنویسی تحت وب
کار با شبکههای مجازی
آموزش ارتباط با نهادهای آموزش عالی خارج از کشور»
یکشنبه، ۱۵مرداد ۱۳۹۶
ساعت هشت صبح گوشی تلفن زنگ میخورد. به هزار زحمت آن را برمیدارم. خانم جوانی با صدایی که معلوم است لااقل باید سه ساعت گذشته را بیدار بوده باشد، میگوید:
الو سلام، وقت بهخیر. مطب دکتر ثنایی؟
نخیر خانم اشتباه گرفتید.
سلام آقای وحدتی. والا به خدا یادم رفت نوبت دیروزو. میشه برای امروز بهم وقت بدید.
خانم اشتباه گرفتید.
ئه! شما که اینقدر بدقلق نبودید که.
خانم بدقلق چیه اول صبحی. میگم اشتباه گرفتید. شمارهای که دارید، چنده؟
من با خود دکتر ثنایی آشنام. میگم پدرتو دربیاره. مرتیکه هیز.
قطع میکند.
دوشنبه، ۱۹ مرداد ۱۳۸۸
شوهرخالهام آدم عارفمسلکی بود، شبیه قدمایی که در همه چیز نشانههای حکمت و عظمت الهی را میدیدند و از هر فرصتی برای درک خداوند غافل نمیشدند. منتها عیب قضیه این بود که در زمان نامناسبی به دنیا آمده بود. در این دوره و زمانه آنقدر مصنوعات بشر دوروبر ما را گرفته است که گاهی چشماندازهای طبیعت را کور میکند و جلوی نشانهها را میگیرد.
یک بار داشت برای جمع کوچکی حرف میزد. شروع کرد از حکمت خداوندی در جغرافیای زمین بگوید. اینکه به هر نقطه از زمین مطابق نیازش منابع طبیعی داده است و برای همه مناطق امکان زیست از طریقی را فراهم کرده است و… میانه حرف درآمد که: «همین میانه قاره آمریکا را در نظر بگیرید. اگر آنجا مسدود بود، هم کشتیها باید کل قاره را دور میزدند، هم کشور پانامای امروزی از حیات ساقط میشد.» جوانکی از مستمعین که نمیدانست اینطور مواقع بهتر است سکوت کند، معذرتخواهانه گفت: «ببخشید حاج آقا، ولی کانال پاناما رو خود انسانها ساختند. کار خود پاناماییهاست.» شوهرخالهام بدون آنکه حتی اندکی به روی خودش بیاورد، گفت: «به همین خاطر عرض میکردم بشر بهتر است در طبیعت دست نبرد.»
شماره ۷۱۶