در ستایش عشق و نفرت
ابراهیم قربانپور
در سال ۱۹۹۸ در حین یکی از برنامههای چالشی بیبیسی انگلیسی اتفاقی رخ داد که معمولا هنوز هم در کلاسهای آموزش مجریگری یا فن بیان به عنوان یک نمونه جدی از اشکالاتی که یک مجری ممکن است ایجاد کند مورد تحلیل قرار میگیرد. داستان از این قرار بود که مجری برنامه درحالیکه سعی داشت در باره «نقش بریتانیا در تاریخ نزاع میان اسراییل و اعراب» حرف بزند در میانه یکی از جملات به اشتباه گفت «بریتانیا در این جنگ به «نفع اسراییل» اعلام بیطرفی کرد.» البته خود مجری بلافاصله و قبل از آنکه حتی یک ثانیه از اشتباهش بگذرد با عذرخواهی اغراقشدهای جملهاش را تصحیح کرد: «بریتانیا در این جنگ اعلام بیطرفی کرد» اما دیگر دیر شده بود. عبارت «بیطرفی به نفع اسراییل» به شکل ناخودآگاه در زبان دو کارشناس برنامه فرو رفته بود و هر دوی آنها، چه کسی که به نفع فلسطینیها سخن میگفت و چه کسی که به نفع اسراییلیها حرف میزد، تا پایان برنامه چندین و چند بار عبارت «اعلام بیطرفی به نفع اسراییل» را تکرار کردند و ناچار به بازگشت و اصلاح آن شدند. خود این قضیه به تنهایی احتمالا آنقدرها جذاب نمیبود، اما دست تقدیر همیشه چیزهایی برای رو کردن دارد.
نکته طنزآمیز ماجرا این است که در حین گفتن این تپق عجیب برنامه معمولا به صورت زیرنویس داشت موضوع برنامه بعدی را اعلام میکرد. موضوع برنامه بعدی این بود: «حق با فروید نیست؟»! این جدیترین سوال ممکن بعد از چنین تپقی است! اگر جایی که فروید معتقد بود تپقهای زبانی برآمده از خواستهای ناخودآگاه هستند که لابهلای استفاده خودآگاهانه از زبان خود را بروز میدهند، او درست فکر کرده باشد چه؟ اگر حق با او باشد آیا این همزمانی شیطنتآمیز دو عبارت «بیطرفی به نفع اسراییل» و «حق با فروید نیست» نمیتواند به معنای این باشد که هم مجری و هم کارشناسان برنامه بیبیسی خیلی خوب میدانند در نزاعی میان اسراییل و فلسطین هر گونه بیطرف ماندن لزوما به معنای گرفتن جانب اسراییل است؟
شاید این فقط یک همزمانی ساده و بیمعنی کوچک باشد اما جایی از این ماجرا هنوز میلنگد: آیا کسی که بیطرف است. واقعا طرف کسی را نگرفته است؟
یکی از بحرانیترین و پرخسارتترین دربیهای فوتبال در اروپا جدال میان دو تیم بسیار کوچک شهر کوچک شفیلد در انگلستان است. دو تیم «شفیلد یونایتد» و «شفیلد ونزدی» با این حال که سرمایهای اندک، توان مالی محدود و افتخاراتی از آن هم محدودتر دارند در خود شهر شفیلد طرفدارانی بسیار متعصب و تا حدود زیادی پرخاشگر دارند. در سالیان اخیر با توجه به افت و خیز بسیار زیاد این تیمها و قرار گرفتن در دو دسته متفاوت روبهروییهای دو تیم بسیار کمتر شده است، اما همه هنوز خاطره دیدارهای سالیان قبل را به خاطر دارند.
سنگربندی خیابانی از حدود سه روز قبل. تعطیل شدن شهر و ایجاد فضای امنیتی توسط پلیس. درگیریهای متعدد خیابانی پیش از آغاز بازی. استفاده از مواد محترقه و حتی انفجاری در حین برگزاری مسابقه و سرانجام درگیریهای جمعی بسیار خشن و طولانیمدت پس از پایان دیدار. در حقیقت پلیس شفیلد پیش از هر دیدار، درست مانند دوران جنگ جهانی دوم، در شهر اعلام وضعیت اضطراری میکرد و شرایطی مانند حکومت نظامی به وجود میآورد تا بتواند تلفات این جنگ داخلی را به حداقل برساند.
در یک گزارش تلویزیونی درباره دربی خونبار شفیلد گزارشگر از یکی از طرفداران که با سروصورتی خونین مقابل دوربین تلویزیونی ایستاده است، میپرسد: «هیچ به وضعیت مردم عادی که نه یونایتد و نه ونزدی رو دوست ندارند، فکر کردید؟» مرد بدون لحظهای مکث میگوید «اینجا؟ در شفیلد؟ ما در شفیلد بیطرف نداریم. مردم سه دستهاند. یونایتدیها، و اونایی که طرفدار یکی از این دو تا تیماند، اما از دعوا میترسند. همین.»
جواب هولیگان انگلیسی احتمالا تا حدود زیادی اغراقآمیز است. مسلما در شفیلد هم کسانی هستند که هیچ کدام از دو تیم شهر را دوست نداشته باشند. و این تعداد احتمالا در سالیان اخیر با افت مداوم تیمها بیشتر هم شده است، اما به هر حال نمیشود شیطنت هوشیارانه او را هم فراموش کرد. به ندرت پیش میآید که اعلام بیطرفی نسبت به یک پدیده خالی از نوعی محافظهکاری مزورانه باشد. به ندرت پیش میآید که برای یک نفر واقعا برتری میان دو سوی یک دو قطبی هیچ ارجحیتی نسبت به هم نداشته باشند. مسئله این است که انتخاب میان یکی از دو عموما باعث ایجاد نوعی تعهد اجتماعی میشود و در دنیای امروز کمتر کسی است که با آغوش باز از هر نوع تعهد اجتماعی استقبال کند.
تا همین چند دهه پیش، و در اوج دوران نفوذ تفکر اگزیستانسیالیستها در دنیای اندیشه مفهوم تعهد آنقدرها هم دافعه ایجاد نمیکرد. برای اگزیستانسالیستها دو مسئله «انتخاب» و «تعهد» از حدود مفاهیم صرف اجتماعی فراتر رفته بود و به محتوای اصلی اندیشه بدل شده بود. در متون اگزیستانسیالیستی قرار گرفتن شخصیت در موقعیت انتخاب و سپس پایبند ماندن به تبعات آن انتخاب اصلیترین مفاهیم بودند. تقریبا هیچ متن اگزیستانسیالیستی اصیلی پیدا نمیشود که درباره لحظه انتخاب و سپس روبهرویی با عواقب آن نباشد. درست به همین خاطر است که مفاهیم تماتیکی مانند تقدیر، اراده، آگاهی و آزادی در تصمیمگیری پرتکرارترین واژگان متفکران حوزه این اندیشه در اروپا بود.
به موازات افول اندیشه چپ در سالیان پایانی قرن گذشته اگزیستانسیالیستها نیز آرام آرام از مد افتادند، اما چیزی که با این افول از میان رفت فراتر از یک اندیشه صرف بود. به قول آلن بدیو فیلسوف معاصر فرانسوی چیزی که به سرعت همزمان با سقوط شوروی و از رواج افتادن سکه تفکرات چپ اتفاق افتاد «هراس از انتخاب» بود. اروپاییهایی که زمانی راه رهایی را در اندیشه چپگرا جستوجو کرده بودند، حالا احساس میکردند اشتباه کردهاند و با تبلیغات مدام ماشینهای بزرگ تبلیغاتی رسانههای راستگرا مورد هجوم قرار میگرفتند که با انتخاب اشتباهشان دورهای از تباهی را به اروپا تحمیل کردهاند. رسانهها سعی میکردند آنها را در برابر اخلاقشان قرار دهند و با این کار جسارت آنها را در تصمیمگیری تقبیح کنند. به قول بدیو «این شبهدموکراسی تازه رسیده قصد نداشت، هیچ چیز را غیرقانونی کند. تمام احزاب رادیکال سر جایشان باقی میماندند. امکان انتخاب هیچ چیز از میان نرفت. فقط با پروپاگاندای بیامان ترس از روبهرو شدن با نتایج یک انتخاب چنان بزرگنمایی و برجسته شد که درنهایت امکان انتخاب کردن از میان رفت. دموکراسی لیبرال انتخابات را از یک امر سیاسی به امری اخلاقی فرو کاست.»
استانیسلاو یرژیلتس در یکی از آفوریسمهایش چنین مینویسد «همیشه میشود بیطرف بود. کافی است در طرفی که مناسبتر است ایستاده باشی.» این درست همان چیزی است که سکه رایج «بیطرفی» سعی میکند آن را مخفی کند. در پشت هر اعلام بیطرفی عموما یک انتخاب بسیار جدی نهفته است. در درگیری میان دو سوی یک دو قطبی اعلام بیطرفی چیزی نیست مگر یاری به برتری قطبی که از پیش در حال پیروزی است. در یک دعوای ساده خیابانی کسانی که بیطرفانه بیرون گود ایستادهاند، به ظاهر بیطرف هستند، اما در همان لحظه در حال یاری رساندن به کسی هستند که برتری فیزیکی بیشتری دارد. شعبدهبازی رسانههای مدرن در تبلیغ بیطرفی دقیقا مخفی کردن همین درونمایه جانبدارانه است.
درحقیقت به ندرت پیش میآید کسانی که در یک دوقطبی اعلام بیطرفی میکنند واقعا در هیچ یک از دو سمت ماجرا نایستاده باشند. برای شماری از مردم ماجرا همیشه سادهتر از این است. آنها به قدری در مناسبات سود و زیان فرو رفتهاند که در یک دوقطبی فرضی، مثلا همان چیزی که نوشته را با آن شروع کردیم یعنی درگیری دائمی میان اسراییل و فلسطینیان، هم تنها با مناسبات سود و زیان تصمیم میگیرند. طبعا با این منطق سود و زیان نیازی به فراموش کردن این حقیقت نیست که اعلام بیطرفی به معنی جانبداری از جناح پیروز (اسراییل) است. کار دقیقا جایی دشوار میشود که رسانهها سعی میکنند به گروه دیگری از مردم که باور به نوعی اومانیسم را هم پذیرفتهاند ثابت کنند چیزی به نام بیطرفی وجود دارد. رسانهها تلاش میکنند با نمایش موقعیتهای یک به نعل و یک به میخ ثابت کنند دو سوی درگیر در این دوقطبیها همپا و معادل یکدیگر در آن سهم داشتهاند و به این ترتیب انتخاب میان یکی از دو قطب را به شکل یک انتخاب اخلاقی و نه لزوما اومانیستی درآورند.
در گام بعد رسانههای جریان اصلی با پافشاری مداوم بر تبعات انتخاب میان یکی از دو قطب گرفتن تصمیم را منوط به پذیرفتن لطمههایی جدی وانمود میکنند. به این ترتیب مخاطبشان را در برابر انتخاب خلع سلاح میکنند. برای مثال در ماجرایی مانند درگیری اسراییل و فلسطینیان، رسانههای راستگرا تلاش میکنند به مخاطبان القا کنند که با نمایش حقیقت هر دو سو به آنها روایتی غیرجانبدارانه از حقیقت ارائه دادهاند. و توانستهاند مخاطبان را از افتادن به دام احساسات رها کنند. اما در حقیقت آنها فقط تلاش کردهاند تا با نزدیک کردن مخاطب به دیدگاه قطب اسراییلی بدون آنکه هزینهای اخلاقی به او وارد کنند، وادارش سازند تا سمت مناسب را پیدا کنند. درحقیقت رسانهها به صورت مداوم در حال کنار زدن اومانیسم و حاکم کردن همان منطق آشنای سود و زیان هستند، اما با تردستی تلاش میکنند روی این تله کوچک را بپوشانند.. اخلاق همیشه بهترین راه پوشاندن چینین تلههایی است.
احتمالا باید پذیرفت که در دنیای امروزین ما «قضاوت» تبدیل به یکی از ناپسندترین خصیصههای انسانی شده است. در حقیقت پس از آنکه دنیای مدرن کلاناندیشهها سقوط کرد در دنیا پستمدرن نوعی عدم قطعیت معیار سنجش همه چیز قرار گرفت و به این ترتیب قضاوت رفتهرفته به امری پاک ناپسند تبدیل شد. فارغ از بحثبرانگیز بودن قطعیت این گزاره آنچه در این میان معمولا فراموش میشود خود ماهیت واپسگرایانه آن است.
معتقدان به عدم قضاوت اخلاقی پدیدهها عموما از این بندرگاه شروع به حرکت میکنند که اخلاق (آنها عموما اخلاق را به معیارهای اخلاقی فرو میکاهند) دستاویز مناسبی برای تصمیمگیری در دنیای پستمدرن نیست، چراکه اخلاق امری نسبی است و هرگز نمیتواند پایگاه مطمئنی برای زیست در این جهان باشد.
گذشته از اینکه در این تعریف اخلاق سریعا به هرگونه ارزش تعبیر میشود (در حالیکه مثلا برای یک اومانیست جان انسانها ارزشی مطلق دارد و از حیطه یک معیار اخلاقی فراتر میرود) آنچه در این بین معمولا فراموش میشود، این است که به پرسش کشیدن «قضاوت اخلاقی» با اعلام بیطرفی خود یک انتخاب اخلاقی دیگر است. در حقیقت گزاره «باید از انتخاب اخلاقی اجتناب کرد» آنچنان که طرفداران آن وانمود میکنند به معنی فراتر رفتن از اخلاق نیست بلکه صرفا به معنی باور به این گزاره است که «عدم قضاوت اخلاقی، اخلاقگرایانهتر از داشتن قضاوت اخلاقی است» عدم قضاوت اخلاقی و اعلام بیطرفی در گزارههای اخلاقی اصلا به معنی کنار گذاشتن اخلاق نیست، بلکه صرفا یک معیار تازه اخلاقی وضع میکند و به این ترتیب از قضا مسیر تازهای برای ورود اخلاق به زندگی پستمدرن باز میکند. مسیری که میتواند با خارج کردن آن از پوسته سنتی همیشگیاش باعث شود تا به شکل یک غشای نامرئی همه چیز را بپوشاند. عدم قضاوت اخلاقی در معنای صرف آن (شبیه چیزی که اصغر فرهادی در بیشتر فیلمهایش به عنوان تم انتخاب میکند) هیچ خدشهای به اخلاق وارد نمیکند فقط آنقدر آن را بیرنگ میکند که دیگر کسی متوجه حضور دائمی آن نباشد. شاید درست به همین دلیل است که در دنیای ماتریالیست دهههای ۶۰ و ۷۰ اخلاق مورد ستایش شماری از جدیترین مذاتریالیستها بود اما در دنیای عرفانزده و معنویتباز کنونی قضاوت اخلاقی به سرعت به یک ضدارزش جدی تبدیل شد.
۴. به وقت خواندن این متن بیطرف نباشید. آن را قضاوت کنید. از آن متنفر باشید. پارهاش کنید یا بر سرش فریاد بزنید. فقط آن را بیطرفانه نخوانید. به اندازه خواندن این دو صفحه هم که شده است متعصب باشید. نویسنده شایسته این حد از احترام هست. فراموش نکنید این نوشتهای است در ستایش آنها که هنوز بلدند دوست بدارند یا… متنفر باشند.
شماره ۷۱۲
عالی بود، بر همین اساس جدیدا در فر مهای نظرسنجی آیتم «متوسط» یا امثالهم برداشته شده ( البته تو ایران هنوز هست)، در مورد اینکه اصولا بیطرف بودن به صورت منظقی وجود نداره با شما هم داستانم، فقط من فکر میکنم این به دلیل عدم قضاوت کردن ( در دنیای عرفان زده و پست مدرن) نمیتونه باشه، بهتره از وایه درک کردن ( هم دلی) استفاده بشه.
ضمنا از تعبیر «عرفان زده » برای دنیای جدید ( مخصوصا جامعه به اصطلاح مدرن خودمون) خیلی حال کردم. خوشحال میشم که مراوده کلامی و کتبی داشته باشیم
موفق باشید