پرونده #آنتیـترامپ
آیا انتخاب دونالد ترامپ غافلگیرکننده بود؟
ابراهیم قربانپور
۱
یک ضربالمثل قدیمی چینی میگوید: «کسی که بر مسند قدرت مینشیند خدمتکار است، کسی که روی تشکچه مینشیند ارباب.» منظور از تشکچه، زیرانداز سنتی چینیهاست که معمولا تجار روی آن مینشستند و حساب و کتابهای کاروانهای تجاریشان را پشت میز کوچکی انجام میدادند. معروف است که یک سیاح انگلیسی در سفر جاده ابریشم این مثل قدیمی چینی را شنید و در مسیر بازگشت در دربار حاکم یک ایالت محلی خوارزمشاهی آن را نقل کرد. حاکم محلی که احساس کرد به حیطه قدرتش توهین شده است، بلافاصله دستور داد ثروتمندترین تاجر شهر را احضار کنند و در برابر چشمان بهتزده سیاح او را تهدید کرد که اگر فیالمجلس تمامی اموالش را به حاکم نبخشد، بدون سر از دربار بیرون خواهد رفت. مرد مفلوک بهناچار حفظ سر را ترجیح داد. پس از رفتن او حاکم به سیاح گفت صورت درست آن ضربالمثل اینطور است «کسی که بر مسند قدرت مینشیند، خدمتکار (منظور خدمتکار حاکم بالادستی) است. کسی که روی تشکچه مینشیند، هیچ نیست.»
واقعیت این است که هر دو ضربالمثل در جای درستشان به کار رفتهاند. نسبت میان ثروت و قدرت در جوامع مختلف بسیار با هم متفاوت است. در کشوری مانند چین هر ثروتمند محلی این توان را داشت تا با استخدام تعدادی مزدور قدرتی مستقل از حاکم منصوب دربار پیدا کند. بهعلاوه دربار برای اداره کشور عظیم چین نیازمند مالیات آنها بود. به عکس در ایران قدرت مطلقه حاکم هیچ وابستگی به ثروت دیگران نداشت و قوای نظامی منحصربهفرد حاکم بود. در اروپا اساسا قدرت پادشاه وابسته به لردهای فئودال قسمخورده به او بود و پادشاه بدون قدرت لردهایش، در بهترین حالت، کسی مانند خود آنها میشد.
این مناسبات میان قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی تا جایی حدود دوران انقلاب صنعتی برقرار ماند. اساس این مناسبات بر یک اصل کلی استوار بود: قدرت حقیقی از آن کسی است که قوای نظامی بیشتری دارد. با گذر کردن جامعه از دوران فئودالی به عصر صنعتی شدن این اصل تا حدود زیادی تغییر کرد. بروکراسی شهری باعث شد قدرت سیاسی بدون قدرت نظامی نیز معنا پیدا کند و انباشت سریع ثروت باعث شد قدرت اقتصادی نقشی مستقلتر پیدا کند. رفته رفته با حاکم شدن سیاست لیبرالی و فراگیر شدن دموکراسی، قدرت سیاسی و نظامی عمدتا همراه با هم و از طریق صندوق رأی منتقل شدند و قدرت اقتصادی، لااقل در ظاهر از صحنه کنار رفت. دیگر ثروتمندان نمیتوانستند به جنگ یکدیگر بروند، قوای نظامی اجیر کنند یا…
اما این باور آنقدرها هم دوام نیاورد. کودتای پینوشه علیه سالوادر آلندهای که از طریق انتخابات به قدرت رسیده بود، بدون حمایت سرمایهداران بزرگ شیلی غیرممکن بود. در کمپینهای تبلیغاتی کاندیداهای انتخابات در آمریکا، تاثیرگذارترین عوامل سرمایه جذبشده از سرمایهداران است. (بعید است سیاستمداری که با حمایت گروهی از سرمایهداران بزرگ به ریاست جمهوری رسیده است، تعهدی برای برآوردن خواستهای آنان نداشته باشد.) در دموکراسیهای توسعهنیافته سرمایهداران در بسیاری از مناطق محلی رأی مردم را میخرند. با تمام این احوال ثروتمندان بهطور کلی ترجیح میدهند شخصا بر سریر قدرت ننشینند و تنها به صحنهگردانی کمک کنند.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی این ترجیح تا حدود زیادی معلق شد. در بسیاری از جمهوریهای تازه استقلال یافته سرمایهداران خود داوطلب رسیدن به قدرت شدند و با استفاده از نفوذ عمدتا نامشروعشان در این راه پیروز نیز شدند. بیشتر نظریهپردازان سیاسی این اتفاق را به فساد سیستمی بازمانده از عصر کمونیسم و توسعهنیافتگی دموکراسی در این جمهوریها نسبت دادند. انتخاب برلوسکونی در ایتالیا نیز بار دیگر به عمیق نبودن دموکراسی در مردهریگ بازمانده از موسولینی نسبت داده شد. اما در سال ۲۰۱۶ اتفاقی افتاد که صحت این اصل نانوشته را برای همیشه زیر سوال برد. دونالد ترامپ، تاجر آمریکایی، به قدرتی رسید که مدتها بود تنها از آن سیاستمداران بود. سرمایه دیگر به نشستن بر تشکچه راضی نیست؛ این است حقیقت!
۲
آنطور که از نام دموکراسی برمیآید، حکومتی است از آن دموس یا همان مردم عادی. برای یونانیان دموکراسی آتنی شیوه حکومتی بود در تقابل با شیوههای دیگر آریستوکراسی و الیگارشی. نکته مهم در تعریف دموکراسی این بود که در آن هیچ عمل عینی و مادی برای انتخاب حاکم وجود ندارد. چه در آریستوکراسی و چه در الیگارشی یک ویژگی مادی باعث به قدرت رسیدن حاکم میشود. این ویژگی ممکن است یک فضیلت (مثلا جنگاوری و زور بازوی بیشتر یا هنری خاص) یا یک ویژگی موروثی (از قبیل اشرافیت و ثروت باشد) باشد. این ویژگی میتواند مثبت یا منفی باشد. میتواند به حکمرانی فردی شایسته یا به حکمرانی فردی فاسد بینجامد، اما حتما و همواره قابل اندازهگیری و بررسی است. فرضا اگر معیار به قدرت رسیدن زور بازوی بیشتر باشد، همواره میتوان از طریق یک آزمون عملی آن را سنجید و تشخیص داد که کسی که بر مسند قدرت است، شایسته آن هست یا نه.
دموکراسی اساسا فاقد چنین ویژگیای است. در دموکراسی یک فرد به شرط داشتن شماری از شرایط اولیه (مثلا در یونان باستان این شرایط شامل مرد بودن، سفیدپوست بودن و آزاد بودن میشد، یا در ایران حال حاضر این شرط اولیه گذر از تایید صلاحیت شورای نگهبان است) میتواند در صورت متقاعد کردن دیگران به قدرت برسد. به این ترتیب هیچ معیار مشخصی برای بررسی شایستگی فرد برای تصاحب قدرت در دموکراسی وجود ندارد. اینکه در یونان باستان دموکراسی به چه دلیل در دولتشهر آتن ایجاد شد، بحث دیگری است، اما در دموکراسیهای مدرن علت ایجاد دموکراسی، قرار دادن قدرت در اختیار مردم بود تا آنان بتوانند خود تعیین کنند چه نوع حکمرانی را میپسندند.
به این ترتیب است که فرم واحد دموکراسی در کشورهای مختلف به انتخاب رهبرانی از پا تا به سر متفاوت میانجامد. ویژگی عمده دموکراسیها این است که مردم رهبرانشان را نه بر اساس ویژگیهای فردی رهبر که بر اساس خواستهای خود انتخاب میکنند.
شاید کمی بدبینانه به نظر برسد، اما این موج تازه به قدرت رسیدن پولدارها میتواند، اگر نه در سطح تئوری، که لااقل در عمل به معنی بازگشت به دوران پیشادموکراسی باشد. در این موج تازه به نظر میرسد که رهبران جهان بار دیگر قرار است بر اساس یک ویژگی عینی انتخاب شوند و این ویژگی عینی درست به پوچی همان الیگارشیهای سابق است؛ ثروت.
درواقع مسئله این است که دموکراسی لیبرال، برخلاف فرمهای استبدادی، بهعنوان یک فرم حکومتی، عملا کمترین اعتنایی به محتوای حکومت ندارد و به این ترتیب مستعد این است که هر لحظه به یکی دیگر از انواع حاکمیت منجر شود. فرم حکمرانی دموکراسی میتواند به خروجی مادی عینا مشابه الیگارشی بینجامد، اگر ثروتمندان مردم را قانع کنند که بهترین حکمرانان ممکن هستند. مسئله بزرگ این است: آیا دموکراسی به سازوکاری برای محافظت از خودش، در برابر محتوای غیردموکراتیک احتمالیاش هم فکر کرده است؟
۳
«اگر به اندازه کافی برای مردم از وطنشان حرف زده باشید، احتمالا آنان به اندازه کافی از وطن دشمنان متنفر شدهاند.»
این یکی از جملههای اصلی مجموعه فرمانهای گوبلز برای هنرمندان آلمان نازی بود. مجموعه فرمانهایی که گوبلز تهیه کرده بود تا «نسل دوم جوانان ناسیونالسوسیالیست» را پرورش دهد و برای جنگیدن در «جبهههای بزرگتر پیش رو» آماده کند. زمانی که در دادگاه نورنبرگ از یکی از ژنرالهای نازی خواستند تا درباره علت گرایشش به حزب توضیح دهد، او همین جمله گوبلز را تکرار کرد. قاضی دادگاه از او پرسید: «منظورتان روزنامههای پیش از به قدرت رسیدن حزب است؟» ژنرال پاسخ داد: «بله! روزنامههای دوران دموکراسی. روزنامههای خودتان!»
واکنش عمده رهبران جهان به انتخاب دونالد ترامپ به ریاست جمهوری ایالات متحده آمریکا، عمیقترین یا لااقل پرسروصداترین دموکراسی جهان، شگفتی بیسابقه بود. تقریبا هیچکس انتظار نداشت ترامپ، بدون داشتن کمترین معیارهای عرفی سیاسی، قدرت را تصاحب کند. همه گمان میکردند دموکراسی درازمدت آمریکا آنقدر در میان مردم ریشه دوانده است که بتواند مانع به قدرت رسیدن کسی شود که آشکارا به ارزشهای دموکراسی بیاعتنا است، اما وقایع در مسیر دیگری پیش رفت. یکی از معدود سیاستمدارانی که از پیش نسبت به احتمال بالای به قدرت رسیدن ترامپ هشدار داده بود، جرمی کوربین، رهبر سوسیالیست حزب کارگر انگلستان، بود وقتی از کوربین، پیش از انتخابات آمریکا، درباره علت پیشبینی آن زمان دور از ذهنش درباره به قدرت رسیدن ترامپ پرسیدند، او جواب داد: «انتظار دارید به مردم صبح تا شب درباره خواص شراب بگویید و بعد آنها هنگام خرید آبجو بخرند؟»
واقعیت این است که برای مردمی که در دنیای ما زندگی میکنند، به قدرت رسیدن کسی شبیه ترامپ یکی از طبیعیترین اتفاقات سیاسی است. مسئله این است که سیاستمداران لیبرال انتظار دارند مردم دیواری همیشگی و استوار میان اقتصاد و سیاست بکشند و به هیچیک اجازه ورود به حیطه دیگر را ندهند. آنان انتظار دارند در شرایطی که رسانههای جریان اصلی به صورت مداوم در حال ترویج مصرفگرایی هرچه بیشترند، مصرفگرایی تنها در حیطه بازار محدود بماند و به حوزه سیاست پا نگذارند. رسانهها بهصورت مداوم غولهای اقتصادی دنیا را بهعنوان نمونههای آرمانی انسان موفق به مردم معرفی میکنند و در عین حال از مردم انتظار میرود آنها را تنها در عرصه اقتصاد بپذیرند. در شرایطی که برنامه مدارس، به وضوح، مروج تشویق کودکان به دیدن دنیا به شکلا عرصه رقابت برای کسب موفقیت بیشتر است؛ انتظار میرود کودکان بعدها به کسانی که در این رقابت از همه موفقتر بودهاند اعتماد نکنند. در شرایطی که صاحبان صنایع مدرن و بزرگ با بمباران بیرحمانه تبلیغاتی، قهرمانان جهان معرفی میشوند (بهطوری که کتاب یکی از آنان در فاصلهای کوتاه پس از مرگش به پرفروشترین کتاب در کشوری با اقتصاد کوچک و متزلزل همچون ایران تبدیل میشود) انتظار میرود مردم یکی دیگر از صاحبان صنایع بزرگ را بهعنوان رهبر سیاسی انتخاب نکنند.
از قضا دانلد ترامپ دقیقا بر موج همین تبلیغات سوار شد. ترامپ برخلاف بیشتر ثروتمندان، تلاش نکرد تا چهرهای خیر و مهربان از خود به نمایش بگذارد. ترامپ به صورت مؤکد خود را «تاجری موفق» معرفی کرد که میتواند اقتصاد کشور را نجات دهد. استراتژی ترامپ برای کسب قدرت سیاسی دقیقا همانندسازی خود با تصویری بود که رسانههای بزرگ از قهرمانان زمین ارائه میدادند. او درست همان چیزی بود که سالها از مردم خواسته بودند به آن تبدیل شوند. تنها اتفاق تازه این بود که این بار مردم تصمیم گرفتند برای تبدیل شدن به نمونه آرمانی موفقیت، به جای کسانی که این تصویر را از نمونه آرمانی موفقیت ساختهاند، خود او را بهعنوان رهبر انتخاب کنند.
تناقض بزرگ هیلاری کلینتون و حخامیانش، نمایندگان لیبرالیسم کلاسیک، دقیقا همین بود که انتظار داشتند، درحالیکه سالها از مردم خواستهاند سیاست را فراموش کنند، به واسطه سیاستشان به قدرت بازگردند. آنها فراموش کرده بودند گاهی کسی که بر تشکچه مینشیند ممکن است هوس کند مسند قدرت را هم امتحان کند.
شماره ۶۹۶
خرید نسخه الکترونیک از کتابفروشیهای مجازی طاقچه و فیدیبو