اعتراض دلواپسها به دغدغههای اجتماعی اصغر فرهادی
محمدعلی مومنی
پارگی یک سنت ادبی!
روزی از روزها از این همه چیز میز مجازی خسته شدم و تصمیم گرفتم به سبک قدیم نامهای با خط زشتم بنویسم و بفرستم برود که اگر مجاز بود، حتی از جانب من ببوسد رویش! اگر هم مجاز نبود که خودش را کنترل کند و فقط پیام را برساند.
نامه تمام شده بود که پدرجان از راه رسید و چنان نگاه مشکوکی به من کرد و پرسید: معلوم هست چه غلطی میکنی؟!
من هم با افتخار نامه را بالا گرفتم و گفتم: بابا جان نامه مینویسم.
بابا در دم نامه را گرفت و چنان با حرص و عصبانیت پاره کرد که انگار قطعنامه سازمان ملل را پاره میکند. بعد هم پس گردنی محکمی به من زد و گفت: دیگه نبینم نامه مینویسی.
گفتم: نامه نوشتن سنت ادبی ماست!
گفت: سنت ادبی بود، الان سنت بیادبی است! ما تازه داریم نفس تازه میکنیم. با این نامه چهار تا تحریم اضافه میشود. خجالت بکش. ندیدی ۳۰ نفر نامه نوشتند که تحریم زیاد کنید؟! اتفاقا آقای شریعتمداری هم گفت «کسانی که نامه به ترامپ نوشتند که ما را تحریم کن، پادو و نامرد هستند.»
گفتم: این را خودش گفت؟! آخه خودش هم چند وقت پیش به ترامپ نامه نوشت و گفت: «ما را از شر برجام راحت کن!»
گفت: ایشون نوشته بود «نظر به مزایای تحریم…»
گفتم: قبلترش هم رئیس دولت نهم و بعد از نهم هی نامه نوشت واسه اوباما. هی تحریم بیشتر شد.
گفت: اصلا هر چی. ما از نامه نوشتن خاطره خوبی نداریم.
گفتم: آخه این نامه سیاسی نیست.
گفت: نامه یا سیاسیه یا عاشقانه است. هر دوش هم ممنوعه. سرنوشت هر دو پارگیه!
با این جمله سنگین، این سنت ادبی برای همیشه در خانه ما به پایان رسید!
اصغر گربه رو از دست ما نگیر!
دلواپسی دلش گرفته بود. ببینید دیگر چه دلی باید باشد این دل!
ما در رادیو چل به سراغ ایشان رفتیم تا ببینیم دلیل این دلگرفتگی چیست.
رادیو چل: دلواپسی بس نبود؟ چرا دلت گرفته؟! چه میکنی تو با این دل؟
– نه دیگه، این واسه ما دل نمیشه!
رادیو چل: خب همین. چرا دلت گرفته؟
– اسکارگرفتهای روی دست ما بلند شده!
رادیو چل: مگه شما هم اهل فیلمی؟!
– بالاخره گاهی یه فیلمهایی درمیاریم. ولی نه از اون فیلمها که خدای ناکرده اسکار و گلدنگلوب به ما بدن!
رادیو چل: منظورت اصغر فرهادیه؟ چیکار کرده؟!
– درباره گورخوابها به رئیسجمهور نامه نوشته، انتقاد و اظهار شرمندگی کرده!
رادیو چل: اشکالش چیه؟!
– تداخل وظایف نیست؟ ما بریم فیلم درباره گورخوابها بسازیم، خوبه؟ میدونی که ما شمقدری و افخمی رو هم داریم، راحت اسکار رو میبریم. ولی نمیخوایم ببریم. سیاهنمایی کار اصغر فرهادی باشه، نامه نوشتنهای دلسوزانه هم کار ما باشه.
رادیو چل: یعنی اصفر فرهادی بسازه، سیاهنماییه، شما بنویسی دلسوزیه؟! الان چه پیامی داری؟
– میخواستم بگم «اونایی که اسکار و گلدنگلوب گرفتهاند، لطفا هی نیان توی فاز ما! مرسی، اَه!»
رادیو چل: چه فرق میکنه کی بگه؟!
– نه دیگه. ما میگیم «نگاه نکن چی گفته! ببین کی گفته!» ما کلا چند تا گربه بیشتر برای رقصوندن نداریم، این هم اگه انجمن حمایت از حیوانات، یا انجمن رقص بیاد از ما تحویل بگیره، بیکار میشیم.
رادیو چل: شنوندگان عزیز! این گفتوگوی ما با یک دلواپسِ دلگرفته بود!
متراژ مورد نیاز برای آمریکا صافکنی
یکی از دلواپسان مشتاق مطرح شدن و توی چشم بودن و سر زبان بودن (با کپیبرداری از شیوه معجزه هزاره سوم) تازگی گفته «با خانه ۲۰۰۰ متری در ولنجک نمیتوان مقابل آمریکا ایستاد!»
ما هم اسمش را نمیگوییم که در خماری بماند!
آقاهه: ما امروز فقط مشکلات مربوط به آمریکا رو بررسی میکنیم. نظر شما درباره آمریکا چیه؟!
– والا فرت و فرت گاز گلخانهای تولید میکنه. باید جلوی فرتش رو گرفت.
– شما خونهتون کجاست؟!
– دو راه قلهک!
– دو راه قلهک زندگی میکنی و از این حرفها میزنی؟ چند متره؟!
– ۴۰۰ متر!
– پاشو از جلو چشمم دور شو. با ۴۰۰ متر خونه توی قلهک میخواد جلوی آمریکا بایسته. نفر بعد!
– شما نظرتون چیه؟!
– معادل آمریکایی خانوم ابتکار چی میشه؟! آهان «اسکات پروئیت» شده رئیس سازمان محیط زیست آمریکا. مثل این میمونه که ما استاد اسدی رو بذاریم توی دروازه تیم فوتبال ایران. نمیشه که. ما باید جلوی این کار رو بگیریم.
– شما خونهتون کجاست؟! اگه بالاتر از قلهکه، همین الان پاشو برو. یکی الان اومد، ردش کردم رفت.
– نه، ما خونهمون سمت میدون ولیعصره.
– چند متره؟! حدود ۲۰۰ متر.
– نه، با ۲۰۰ متر خونه نزدیک میدون ولیعصر میخوای جلو آمریکا بایستی؟
– اگه با این نمیشه، یه خونه هم داریم سمت میدان منیریه. اونم ۲۰۰ متره!
– دو تا خونه، جمعا میشه ۴۰۰ متر. نع. نمیشه. باز اگه همین منیریه بود، یه چیزی. پاشو برو.
– حیف شد. ما یه خونه داشتیم سمت میدان شوش. ۵۰ متر بود. اون رو فروختیم این دو تا رو خریدیم. اگه اون بود، خوب میشد.
– نفر بعد.
– شما حرفت چیه؟!
– این ترامپ خیلی بیتربیته. به نظرم یا بهش بگیم «ادب مرد به ز دولت اوست»، یا اینکه صحنه آهستههاش رو بیشتر کنیم که جلوش بایستیم.
– شما خونهتون کجاست؟
– قسمت جنوب شرقیه.
– جنوب شرقی تهران؟
– نه کشور!
چه خوب. خود خودشه، همونی که من میخواستم. به جون خودم هیچ کسی رو اینجوریا نخواستم. تازه همین که غربی نیستی و شرقی هستی، کلی مزیته. خونه هم دارین؟!
– نه! نداریم!
– چه خوب. چند متره؟!
– عرض کردم نداریم.
– آهان از اون نظر. خیلی عالیه. شما میتونین جلوی آمریکا بایستین. ببخشید مدرک تحصیلیتون چیه؟!
– فوق لیسانسم.
– خب این کار رو خراب کرد. با فوق لیسانس میخوای جلو آمریکا بایستی؟!
– چه ربطی داره؟!
– با فوق لیسانس درآمدت میره بالا، میری خونه متراژ بالا توی شمال شهر میخری. وسط آمریکا صافکنی میبری!
– من شغل ندارم!
– خیالم راحت باشه؟!
– بله.
– تایید!
جشنه و تکون تکونش!
معاون فرهنگی اجتماعی شهرداری ساری هم برکنار شد.
ارتباط تلفنی ما با ایشان برقرار شده. بفرمایید دلیل برکناری چی بوده؟
– در پی مسائل پیشآمده!
– چه مسائلی پیش اومده؟
– مسائل پیشآمده در جشن!
– خب چرا واضح حرف نمیزنین؟
– نمیشه آقای محترم. اگه میشد واضح دربارهاش حرف زد که من برکنار نمیشدم. معلومه که «در پی مسائل پیشآمده» خیلی زشت بوده.
– یعنی یه چیزی تو مایههای کنفرانس برلین؟!
– از اون بدتر. خیلی بدتر.
– یعنی مثل تجمع توی پاسارگارد سر قبر کوروش؟!
– نه! خیلی بدتر. خیلی.
– مثل سخنرانی علی مطهری توی مشهد؟!
– نه خیلی بدتر. این جشن بوده!
– آخه اصلا توضیح نمیدی که.
– ببینید! معالاسف بر اثر قصور و غفلت بعضی از همکاران حوزه فرهنگ اتفاقات تلخ و ناگواری رخ داده و اسباب نگرانی و ناخرسندی شهروندان شریف ساروی شده است.
– ببخشید شما از روی متن جواب میدی؟!
– بله چطور مگه؟ بیانیه شهرداری درباره برکناری منه.
– خط بعدی رو نگاه کن ببین بیشتر توضیح نداده؟!
– نوشته رفتارهای خارج از نزاکت تعدادی از حاضران.
– نمیشه از روی متن جواب ندی، بگی چی شده؟
– بله. متاسفانه یه تعداد مشاهد شد که کیفور شدن. چند نفر به طرز شنیعی بشکن میزدند. دو سه نفر شونههاشون رو میلرزوندن. چند نفر دلشون لرزید. چند مورد هم تکون داشتیم.
– ببخشید میشه بگید پس واسه چی جشن برگزار کردین؟!
– ببخشید من بیشتر از این نمیتونم توضیح بدم. تا برنامه بعد شما رو خدانگهدار عرض میکنم!
مصاحبه استخدامی یک معلم بالقوه فداکار!
– ببخشید من میخوام معلم بشم.
– شما میدونی معلمی کار سختیه؟!
– بله. در جریانم.
– شما بلدی گرگ بکشی؟!
– یعنی نقاشی کنم؟
– نه. گفتم «بُکُشی» نگفتم «بِکِشی».
– آهان. ببخشید من فکر کردم مهارتهای تصویریه. کشتن رو بعید میدونم، اما چون سرعتم خوبه میتونم فرار کنم. از درخت هم میتونم بالا برم.
– چند نفر رو با خودت میتونی بالا ببری؟!
– بستگی داره کی باشه. چقدر مصاحبهها جذاب شده. آدم فکر میکنه اومده مصاحبه استخدامی اپل و مایکروسافت! خیلی خوبه این مصاحبههای هوش.
– اینها برای مهارتهای عملیه. شما کارهای فنی چقدر بلدی؟ مثلا بلدی بخاری تعمیر کنی؟!
– بخاری؟ برای چی؟! نه بلد نیستم.
– پس چطوری میخوای معلم بشی؟
– ببخشید برای معلم شدن باید دوره تعمیر بخاری دید؟!
– بله. امروز دیگه معلم شدن فقط معلم خشک و خالی که نیست. باید یه سری مهارت بلد باشی. شما چقدر بیرحمی که نرفتی تعمیر بخاری یاد بگیری. با جون بچههای مردم میخوای بازی کنی.
– چند تا پتو توی خونهتون دارین؟!
– دو تا دارم. یه دونه هم دارم که یادگار مادر خدا بیامرزمه. لحاف کرسیه.
– شما با دو تا پتو میخوای معلم بشی؟ بخاری که نمیتونی تعمیر کنی، پتو هم که نداری. نمیگی بچهها از سرما میلرزن؟ شنا هم بلدی؟!
– ببخشید زنگ ورزش میرن استخر؟!
– نخیر. ولی بارندگی میشه، سیل میاد، باید بتونی دانشآموزهاتون رو از توی سیل جمع کنین.
– نه، متاسفانه بلد نیستم.
– بلدی آتش رو خاموش کنی؟!
– ببخشین مطمئنین که من اشتباه نیامدم؟ یا شما برگه سوالهاتون رو اشتباه برنداشتین؟ به نظر بیشتر برای استخدام نیروهای امداد و نجات باید بپرسین این چیزها رو.
– دیگه شما که از خودی، بهتر میدونی. چون مدرسههای ما کمبود امکانات دارن، هر معلم باید یه نیروی امداد و نجات هم باشه. بنابراین اگر فقط اومدین چیز یاد بچههای مردم بدین، ما به این قرتیبازیها نیاز نداریم. بفرمایین خواهش میکنم.
همه با جمله کواکبیان میمیرن!
بعضی از جملهها هستند که تاریخ را تکان دادهاند و حتی مسیر تاریخ را هم عوض کردهاند.
یکی از این جملهها جمله تاریخی مصطفی کواکبیان با دلی غمزده در رثای عباس کیارستمی بود که سرود «خالق طعم گیلاس، در فصل گیلاس، به خالق اصلی گیلاس پیوست.»
این جمله چنان تاریخ را تکان داد که از آن به بعد مردنها تغییر سبک پیدا کرد و هر کس کوشید یک جوری بمیرد که مردنش با جمله کواکبیان جور دربیاید.
یعنی قبل از این یک نفر میمرد، برایش جمله درست میکردند. اما از این به بعد جهان احساس کرد همین جمله را فیکس کند بهعنوان جمله اصلی مرگومیر و هر کس میخواهد بمیرد، طبق این جمله به دیار باقی برود.
بر همین اساس جورج مایکل، خواننده آخرین کریسمس، در آخرین کریسمس عمرش به خالق کریسمس پیوست.
شماره ۶۹۲
خرید نسخه الکترونیک