گفتوگو با یک همه فن حریف
فائزه دائمی
چهره نامآشنای همه فن حریفی که از نزدیک دستی بر آتش خیلی چیزها دارد. از تفسیر فوتبال و سینما بگیر تا روزنامهنگاری و ترجمه کتاب. حمیدرضا صدر کتاب «یه چیزی بگو» نوشته لاوری هالس اندرسن را ترجمه کرده است. این کتاب از سال ۱۹۹۹ که نوشته شد، سروصدای زیادی به پا کرد و بارها تجدید چاپ شد. در سال ۲۰۰۴ هم از رویش فیلم درست و حسابیای با بازی کریستین استوارت ۱۴ ساله ساخته شد. داستان درباره دختر نوجوانی است که یک سال است به واسطه شبی وحشتناک در یک مهمانی، دنیایش زیرورو شده. او تلاش میکند این دنیای زیروروشده را سامان دهد.
صدر فکر میکند اگر میخواهم درباره تاثیر ادبیات روی آگاهی نوجوانان بدانم، بهتر است با یک روانشناس حرف بزنم. میگوید دیدش بیشتر جامعهشناسانه بوده و کتاب «یه چیزی بگو» را بیشتر برای جزئیات بیعیبونقص و معرفی شیوه زندگی آمریکایی برای ترجمه انتخاب کرده، اما سوالات مرا بی پاسخ رها نکرد.
با توجه به آماری که در مورد سرانه مطالعه در کشور داریم، فکر میکنید کتابهایی مثل کتاب شما، میتواند تاثیری در جامعه نوجوان ما داشته باشد؟
نه، فکر نمیکنم. بیشتر خوانندههای کتاب من رمانخوانهای جدی و بزرگسالان هستند. فکر میکنم فیلمی که بر اساس رمان «یه چیزی بگو» ساخته شده، با نام Speak و با بازی کریستین استوارت، توانسته ارتباط نزدیکتری با نوجوانان برقرار کند. فیلم و سریال برای نوجوانان کارسازتر است، چون کتاب کاملی را در عرض یک ساعت و نیم به تصویر میکشد و آن را دراماتیزه میکند. نقش اصلی این فیلم را بازیگری ایفا میکند که نوجوان میشناسدش و وقتی در موقعیت یک قربانی تجاوز قرار میگیرد، با او احساس همذاتپنداری بیشتری میکند تا وقتی که کتاب را بهعنوان یک اثر ادبی میخواند.
فکر میکنید از زمان تولید یک اثر مکتوب ادبی، تا اثربخشی آن در جامعه چقدر زمان لازم است؟
کتابی مثل «یه چیزی بگو»، علاوه بر نوجوانان، بزرگسالان را هم مخاطب قرار میدهد. والدینی که خبری از دلمشغولیها و تلخاندیشیهای دخترشان ندارند، مسئولین دبیرستانی که دنبال ریشههای افت تحصیلی دانشآموزشان نمیگردند، پلیسی که خودش را درگیر ماجراهای مهمانیای که یکی از شرکتکنندگانش آنها را خبر کرده، نمیشود. به نظرم چنین آثاری در بخش مکتوب نیشش را به بزرگسالان میزند و الزاما مخاطبش نوجوان قربانی نیست. اطرافیان او را هم مسئول میداند در کمک و راهنمایی کردن فرد قربانی.
این کتاب برای والدین بسیار هشداردهنده است. خواندنش برای منی که دختر نوجوانی داشتم و همچنین برای همسرم بسیار سخت و تکاندهنده بود.
درست است. فکر میکنم با توجه به همین دغدغه شخصی است که در مقدمه کتاب مینویسید: «به جای لعنت فرستادن به تاریکی، یک شمع روشن کن.»
بله. معمولا در این مواقع آدم نق میزند. اما در جوامع سنتی مثل جامعه ما نیاز به روشنگری بیشتری وجود دارد. با وجود اینکه اخبار از فیلترهای زیادی عبور میکنند و در بسیاری از موارد قربانیان اصلا چیزی را گزارش نمیکنند، تعداد اخباری که با موضوع تجاوز در صفحه حوادث روزنامهها میخوانیم، روزبهروز در حال افزایش است. امکان ندارد که روزنامهها و اخبار را مرور کنی و چشمت به چنین موضوعاتی نیفتد.
ما معمولا در آثارمان یک نصیحت کلی میکنیم و میگذریم، اما چیزی که در این کتاب توجه مرا جلب کرد، این بود که مسئله را با دقت کالبدشکافی کرده بود. خصوصا که ما در انتهای کتاب متوجه دلیل تلخاندیشی و افکار سیاه ملیندا، شخصیت اصلی داستان میشویم و میفهمیم ضربهای که خورده، بسیار زجرآور بوده است.
این کتاب هشداری میدهد به بزرگسالان تا تغییراتی را که در نوجوانان رخ میدهد، با دقت مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند.
خیلی وقتها خانوادهها سعی در انکار و به نوعی دفن کردن موضوع دارند. ممکن است که روی مسئله سرپوش بگذارند، اما زخمی که بر روح و روان قربانی وارد شده، تا آخر عمر با اوست و عذابش میدهد.
مسئلهای که هالس اندرسن در کتاب به آن میپردازد و بهخوبی در فیلم هم قابل مشاهده است، مبارزه کردن و تلاش انسان برای حرکت به سمت نور است. نویسنده، شخصیت اصلی را تلخ و سیاه رها نمیکند. ملیندا از پیلهاش بیرون میآید، با هیولایی که آزارش داده روبهرو میشود و بالاخره یک نفس راحت میکشد.
همانطور که بهدرستی اشاره کردید، جامعه، مخصوصا نوجوانان ما نیاز روزافزونی دارند به اطلاع داشتن از مسائلی که ممکن است برایشان رخ دهد و به آموزش اینکه چه باید بکنند و چطور خودشان را از چنگ هیولا نجات دهند و یک نفس راحت بکشند. اما میبینیم که متاسفانه وزارت ارشاد در این زمینه همکاری لازم را انجام نمیدهد و صدور مجوز برای کتابهایی با موضوع تربیت جنسی نوجوانان مشکل است.
اتفاقا در مورد همین کتابی که داریم ازش حرف میزنیم، دو سه صفحهای حذف و ممیزی هم داشت، یعنی در مورد کتابهای ترجمه هم سختگیری وجود دارد. توصیف کتاب از مهمانی شبانه و همچنین تجاوزی که صورت گرفته بود، بسیار مفصلتر از چیزی است که درنهایت به چاپ رسید. مقدمههایی که در آن مهمانی منجر به آن اتفاق میشود، اتفاقا حالتی هشداردهنده داشت که میتوانست به مخاطب اطلاعات خوبی بدهد، ولی مجبور به حذفشان شدم. البته آن ممیزیها میتوانست خیلی بیشتر باشد و موارد بیشتری از کتاب را قلع و قمع کند، که خوشبختانه این اتفاق نیفتاد. این مسائل تابوهای ماست و اگر کتاب یا نشریهای هم به این موضوع میپردازد، مخاطبش بزرگسالاناند. نوجوانان بیشتر با فیلم و سریال عجیناند که متاسفانه ممیزیها اجازه ورود نمیدهند.
دقیقا همینجاهاست که اتفاقا ادبیات میتواند کارساز باشد، چراکه با استفاده از تخیل مخاطب میتوان به نوعی خط قرمزها را دور زد.
حرف شما درست است، اما معمولا چنین آثاری را نوجوانان نمیخوانند. بله، ادبیات دستش بازتر است و نویسنده با هنرش میتواند مسائلی را که میخواهد، عرضه کند. ولی اگر قرار باشد کتابی بهخوبی پرداخت شود و ریشههایی را بررسی کند، معمولا خواندنش از حوصله نوجوانان خارج است. بهطور کلی آمار مطالعه در کشور ما پایین است و در بین همین آمار محدود خریداران کتابها هم بیشتر بزرگسالان هستند.
به نظر میرسد در پروسه صدور مجوز، برای کتابهای ترجمه دست بازتری وجود دارد نسبت به کتب تالیفی. نظر شما در اینباره چیست؟
در مورد کتابهای ترجمه، چون اتفاق در جایی خارج از مرزهای ایران اتفاق میافتد، با دیدی آزادانهتر برخورد میشود. اگر همین وقایع در جغرافیای داخلی اتفاق بیفتد، به محض نام بردن از شهر و منطقه، با مشکل مواجه خواهیم شد.