چرا وحشت از مرگ مردم را به سمت راستگرایی سوق میدهد
ابراهیم قربانپور
«آنها به شما وعده نان، آزادی و کتاب دادهاند. ما امنیت شما را تضمین میکنیم.»
این متن کوتاه آگهیای بود که حزب ملی کارگران سوسیالیست آلمان، حزبی که بعدتر به حزب نازی تغییر نام داد و سرانجام آلمان و اروپا را به هاویه جنگ جهانی دوم فرو برد، در زمان انتخابات محلی در منطقه صنعتی روهر در روزنامه چاپ کرد. در شرایطی که حزب کمونیست تصور میکرد کارگران یک منطقه صنعتی بیشترین گرایش را به جریان چپ و آرمانهای آن خواهند داشت و شعارهایی برای تضمین آینده شغلی و حداقلهای یک زندگی کارگری لزوما بر آنها تاثیر خواهد گذاشت، این راستگراترین حزب موجود در انتخابات محلی بود که با شعاری به سادگی امنیت توانست یکی از نخستین پیروزیهای تاریخ کوتاه حزب را به دست بیاورد.
شعار تبلیغاتی حزب نازی با پذیرش اینکه برای اقتصاد، آزادی اجتماعی و فردی مردم و وضعیت فرهنگی آنان برنامهای ندارد، تنها امنیت را به مردم منطقه نوید میداد؛ امنیتی که بهخاطر تلاشهای فرانسه برای در اختیار گرفتن منطقه در ازای غرامتهای معهود اما معوقه بازمانده از معاهده آتشبس جنگ جهانی اول بارها به خطر افتاده بود و هنوز هم تهدید میشد. نیروهای بالقوه احزاب چپگرا تنها در ازای یک وعده ساده برای تضمین امنیت گردشی تمامعیار به سمت راست انجام دادند؛ آن هم نه به سوی احزاب سوسیال دموکرات یا لیبرال، که یکسره به سمت گروههای فاشیست.
بعدتر برشت در جایی نوشت: هر کس ساختمانش را با چیزی که زیاد دارد، میسازد. فاشیستها هم ساختمانشان را با وحشت مرگ بنا کردند.
۱
رشد سریع آرای احزاب راستگرا در کشورهای مختلف اروپایی، برگزیت و رأی به خروج انگلستان از اتحادیه اروپا و حالا پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات عجیب آمریکا. باد با قدرت هر چه تمامتر به پرچم راستگراترین احزاب سیاسی میوزد، آن هم درست وقتی که لیبرالها و سایر نیروهای محافظهکار احساس میکردند تنها رقیب جدی آنان با توجه به سابقه غیرقابل دفاع احزاب فاشیست و ملی و نیز وضعیت نامناسب اقتصادی جهان چپگراها خواهند بود. در رفراندوم برگزیت حزب محافظهکار حاکم تنها نگران آن بود که مبادا جرمی کوربین، رهبر چپگرای حزب کارگر، درباره رفراندوم موضعی متفاوت بگیرد. اما در شرایطی که حزب کارگر هم در این مورد با حزب حاکم همصدا بود، نتیجه خروج انگلستان بود. در انتخابات آمریکا سران حزب دموکرات تمام تلاش خود را کردند تا از روشهای اخلاقی و غیراخلاقی مانع عروج جناح چپ حزب و برنی سندرز شوند و با خیال راحت به تماشای پیروزی آسان هیلاری کلینتون محافظهکار در برابر دونالد ترامپ نشستند. اما حاصل کاملا برعکس بود. در انتخابات پیش روی فرانسه به نظر میرسد که نگرانی اصلی برای هر دو حزب سوسیال و لیبرال، نه حزب کمونیست، که حزب شبهفاشیست ملی باشد. حتی در میان کشورهای جهان سوم در خاورمیانه هم به نظر میرسد که ناسیونالیسم بار دیگر در قامت یک نیروی وحدتبخش در حال بازگشت به قدرت است. نقطه مشترک تمام راستگرایان افراطی در حال عروج، که طبیعتا با توجه به خصلت ملیشان در تعارض جدی با یکدیگرند، یک چیز است؛ همه آنها معتقدند راهی برای پایان دادن به وحشت در اختیار دارند.
این تجربه جهان اصلا تجربه تازه و پیشبینیناپذیری نیست. حزب نازی آلمان نخستین بار در ایالتهایی از کشور آلمان به کسب قدرت نزدیک شد که بهخاطر دخالتهای فرانسه و ناتوانی دولت مرکزی آلمان دچار هرجومرج و بحران امنیت شده بود. سلطه راستگرایانه رونالد ریگان و مارگارت تاچر بر اقتصاد و سیاست دو قاره اروپا بیش از هر چیز از وحشت مردم از تروریسم چپ، واژهای که البته بیشتر از زبان سیاستمداران و رسانههای جریان رسمی شنیده میشد و کمتر در خیابان به چشم میآمد، ناشی شد. دستاویز اصلی احزاب راستگرای افراطی در شرق دور، ناتوانی دولتهای چپ در ایجاد امنیت و برخورد با اشرار بود.
در نگاه اول اینطور تصور میشد که علت به قدرت رسیدن راستگرایی افراطی در شرایط دشوار امنیتی، تعلق خاطر نظامی آنان است. گروههای راستگرا عموما تمایلات نظامی جدی دارند، یا لااقل با نظامیان ارتباطی نزدیکتر و دوستانهتر از دیگر گروههای نظامی دارند و طبیعی است که مردم ممکن است احساس کنند گروههای نظامی کسانی هستند که میتوانند آنها را به امنیت پایدار برسانند. این دید از اواخر قرن گذشته و پس از فروپاشی بلوک شرق رفته رفته تغییر کرد. راستگرایان امروزی دیگر مانند گذشته چندان به نظامیان نزدیک نیستند. بسیاری از راستگرایان امروز منتقد دخالت نظامی در کشورهای دیگر هستند و آن را نوعی اتلاف نیروی نظامی و اقتصادی محسوب میکنند، اما هنوز هم در شرایطی که وحشت از مرگ بر جامعه حاکم میشود، میتوانند امیدوار به بازگشت به قدرت باشند. وقت آن است که قدرتگیری جریان راست در زمانه وحشت را نه در المانهای مادی، که در فلسفه وجودی آن پیدا کنیم؛ در مفهوم وطن.
۲
در یکی از فرازهای «گفتوگوی فراریان» برتولت برشت درباره مفهوم وطن و وطنخواهی حرف میزند. در همین فراز یکی از دو نفر فراری با گلایه درباره فرانسویها میگوید: «در فرانسه باید وطنخواهی را مانند یک گناه انجام داد نه یک فضیلت. شما با کشورتان ازدواج نکردهاید، بلکه او معشوقه شماست. چقدر هم حسود دارد!»
نفر دیگر اما از زاویه دیگری به مفهوم وطن نگاه میکند: «دوست داشتن وطن درست مانند این است که کسی را دوست بداری که با او ازدواج کردهای، به جای اینکه بتوانی با کسی ازدواج کنی که او را دوست میداری.»
برشت در این فراز با همان درک طنازانه همیشگی از دیالکتیک سعی میکند مفهوم وطنپرستی را به معنایی که از سوی آلمان هیتلری تبلیغ میشد، زیر سوال ببرد، اما در عین حال نمیتواند از این حقیقت بگذرد که اصلیترین نیرویی که موفق شد در برابر فاشیسم قد علم کند نیز همان ناسیونالیسم فرانسوی بود. درحقیقت هیچیک از احزاب مختلف نتوانستند با تکیه بر ارزشهای حزبی نظیر آزادی و برابری یا مفاهیم انتزاعیتری مانند اومانیسم و… در برابر غول پیشرونده فاشیسم مقابله کنند، بلکه تنها همان ایده قدیمی «وطن» و عشق به آن بود که نیروهای مقاومت را از احزاب و گرایشهای مختلف گرد هم آورد و در جبههها سامان داد. همان مفهومی که توانسته بود فاشیسم را به عاملی تعیینکننده در سرنوشت اروپا تبدیل کند، خود در برابر آن قد علم کرد. درحقیقت همین توان است که باعث میشود وحشت از مرگ همواره به شکل گرایش به راست در سیاست تجسم پیدا کند.
تئوری مدیریت وحشت (Terror Management Theory یا به اختصار TMT) گرایشی در علوم روانشناسی است که سعی میکند شیوه رفتار جوامع در برابر وحشت ناشی از مرگ و ترور را بررسی و پیشبینی کند. TMT به سراغ جوامع آماری مختلف در نقاطی از دنیا میرود که از ناامنیهای اجتماعی متاثرند و با بررسی فاکتورهایی در آنها میزان تغییر میل به شاخصههای رفتاری را ارزیابی میکند.
در مطالعهای که در میان جوانان ساکن نیوجرسی آمریکا در سال ۲۰۰۴ صورت گرفت، مشخصا میزان تمایل به کاندیدای راستگرای انتخابات، جورج بوش، در برابر جان کری، رقیب چپگراتر او، وقتی اوج گرفت که یک حمله تروریستی منطقه را بهتزده کرد. مطالعات TMT نشان میدهد که گرایش به راستگرایی افراطی در کشورهای اروپایی که قربانی حملات تروریستی در یکی دو سال گذشته شدهاند، بهوضوح از سایر کشورها، حتی کشوری مانند یونان که در آن حزب حاکم چپ در تحقق وعدههای اقتصادی ناکام مانده است، بیشتر است. بر اساس مطالعات TMT برخلاف پیشبینیها علت عمده رأی بریتانیاییها به خروج از اتحادیه اروپا نه وضعیت اقتصادی پوند در برابر یورو، که ویزای شنگن و ناامنی احتمالی ناشی از آزادی سفر در آن است. درحقیقت در حال حاضر گرایش به سمت راست در جهان بیش از آنکه انتخابی سیاسی یا اقتصادی باشد، انتخابی از سر میل به بقاست.
احساس ناامنی و وحشت از مرگ در اثر حملات تروریستی در جوامع اروپایی و آمریکای شمالی، و در درجات کمتر در خاورمیانه، بهسرعت خود را به شکل میلی فزاینده برای ترسیم موقعیت دوگانه من/دیگری ساماندهی کرده است. در این دوگانه «من» نیروی خیری است که به صورت انتزاعی در دنیایی سراسر ایمنی در حال زیستن است. با ورود «دیگری» که ذاتا عضوی از امنیت تضمینشده در وضعیت «من» نیست، این خطر ایجاد میشود که امنیت دچار خدشه شود و از میان برود. درحقیقت جامعه، چه تحت تاثیر رسانهها و چه در اثر شاخصههای روانشناسی جمعی، همواره تمایل دارد ناامنی اجتماعی را به عنصری خارجی نسبت دهد که با از میان رفتن آن میتوان به وضعیت پیشین بازگشت. با وجود آنکه بیشتر حملات تروریستی و قتلعامهای گسترده سالهای اخیر را در آمریکا خود آمریکاییان انجام دادهاند، اما تمامی نظرسنجیها نشان میدهد که مردم آمریکا معتقدند مهاجران عامل اصلی ناامنی اجتماعی هستند. مردم اروپا معتقدند راه اصلی برای جلوگیری از حملات تروریستی ممانعت از ورود مهاجران مسلمان است، بدون آنکه در نظر بگیرند بیشتر حملات تروریستی اروپا اگرچه به دست مسلمانان انجام شده است، اما این مسلمانان در اکثر موارد متولد خود اروپا و از نسل دوم یا سوم مهاجران پیشین بودهاند.
در چنین شرایطی که نیاز به تعریف یک شاخصه برای مشخص کردن هویت «من» در برابر «دیگری» بالا میگیرد، وطن میتواند عنصری تعیینکننده باشد.
۳
شاید تا یکی دو قرن پیش مذهب هنوز میتوانست همان کلیت بزرگی باشد که «من» و «دیگری» را تعریف میکند. دو اصطلاح «دارالاسلام» و «دارالحرب» در تعریف سرزمینهای اسلامی و دیگر سرزمینهای جهان برای مسلمانان نشاندهنده همین ارتباط است. بهطور مشخص از میانههای قرن هجدهم به بعد در اروپا و پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی در سرزمینهای اسلامی رشد دولت-ملتها باعث شد تا ناسیونالیسم و میهن به یگانه نیروی اجتماعی تبدیل شود که توان ساماندهی همه نیروها را در خود دارد.
«وطن» در این کارکرد کلیتی است که میتواند هویت همه عناصر اجتماعی را تعیین کند. وطن با وجود آنکه فرد در انتخاب آن کمترین دخالتی ندارد، این توان را دارد که با نادیده گرفتن گرایشهای جزئی مانند احزاب و اندیشهها تمامی نیروهای اجتماعی را در خود هضم کند و تمامی ناهمگونیهای اجتماعی و تعارضات طبقاتی، نژادی، جنسی و مذهبی را زیر سایه گسترده خود بپوشاند. گرایش به فاشیسم و راستگرایی افراطی در شرایط ناامنی درحقیقت از همین میل به تعریف «من» ناشی میشود. راستگرایان افراطی با پریدن از روی تمامی تضادها و تعارضاتی که در به وجود آمدن وضعیت ناامن دخیل بودهاند، به سراغ همان فاکتوری میروند که اجتماع خواهان پذیرفتن آن است.
این کار درست شبیه ایجاد یک ترک بزرگ در سقف است، بهطوریکه همه ترکهای کوچکی که از پیش وجود داشتهاند، در برابر خطر ترک تازه قابل صرف نظر کردن باشند. فاشیسم زخم تازه دنیای ماست، اما وانمود میکند که درمانی برای زخمهای گذشته است. زخم فاشیسم در نوبه قبل جهان را تا آستانه مرگ کامل پیش برد. کسی نمیداند جهان برای این زخم تازه چقدر آماده است.
شماره ۶۸۸