مروری بر فیلم «رما»؛ پیشنهاد چلچراغی سینمای ۲۰۱۸
شکیب شیخی
آلفونسو کوارون که در کارنامهاش «جاذبه»، «بچههای انسان» و «مادر خودت هم» را میبیند امسال با «رُما» وارد جشنواره ونیز شد و در آنجا جایزه شیر طلایی را برد. منتقدین بینالمللی و انگلیسیزبان میگویند «رما» بهترین فیلم سال ۲۰۱۸ است و بسیاری از مخاطبین هم همین نظر را دارند. «رما» هیچ ربطی به شهر «رم» ایتالیا نداشته و اتفاقا حوادث و فضایش خاص شهر مکزیکوسیتی و محله «رما»ی این شهر است. این نوشته کوتاه قصد نقد و بررسی این فیلم را هم ندارد و تنها میخواهد یک نکته را درباره این فیلم بیان کند.
سوالی از همان روزهای قدیم ذهن همه را به خود مشغول کرده بود: در ابتدا مرغ بود یا تخم مرغ؟ این سوال صورتهایی مختلف به خود گرفت و دیگر در یک بُعد زیستشناختی محدود نمیشد و شاید مرتبطترین صورتبندی از آن این باشد: مادر است که بچه را به دنیا میآورد یا بچه او را؟ زنی را در نظر بگیرید که بچه ندارد و مادر نیست، به محض اینکه بچهاش پا به این دنیا میگذارد، آن زن هم مادر میشود. از سوی دیگر هم آن بچه اصلا نبود، اما این مادر است که با پرورش و وضع حمل، او را به دنیا میآورد. پس سوال هنوز هم پابرجاست: مادر بچه را میزاید یا بچه مادر را؟ همین سوال به ظاهر ساده، اما عمیقا پیچیده نمای تمام قد «رما» را برابر دیدگان ما میگیرد و اینجا هم قصد داریم، تنها روی همین یک نکته بایستیم.
پسزمینه تصویر سیاه و سفید رما، مکزیکی است به حد نهایت شکاف برداشته. عدهای سفیدپوست اسپانیایی زبان اربابند و عدهای میکستک نیمهسرخپوست کارگر و کلفت و نوکر. هر کدام با شبیه خود به زبان خاص خود حرف میزند اما بین هم، زبان رایج اسپانیاییست. از سوی دیگر مردهایی بیمبالات و خوشگذران و بیمسئولیت را میبینیم و زنانی را که در آن شلوغی و سر و صدای مکزیکوسیتی «تنهایند.»
وقتی گامی از پسزمینه به جلوتر میآییم با «کلئو» آشنا میشویم؛ دختری که خدمتکار خانواده نسبتا مرفهی است و تمام روزش را به تمیز کردن خانه آنها و مرتب نگه داشتن همهچیز و عشق ورزیدن به چهار فرزند خانواده میگذراند. ما هم روزها و لحظات زیادی با او تنها بوده و میبینیم که چطور اتاق به اتاق را میگردد، و اینجا چراغی که روشن مانده را خاموش میکند، و آنجا ظرفی که کثیف مانده را بر میدارد. در را باز میکند، سگ را نگه میدارد و تمیزش میکند و باز هر روز و هر روز مرتب، منظم و البته عاشقانه بچهها را برای مدرسه بیدار میکند و شب هم آنها را خواب میفرستد.
تمام تفریح او در این فضا بیرون رفتن و گذاشتن قرارهایی با افرادی دیگر است و نرمشهایی شبانه که با همکار خود دارد. همین نرمشهای شبانه و خندیدنها آغاز و جرقهای بر واقعیت بزرگی هستند که فیلم میخواهد از آن پرده بردارد: «مهم نیست که آنها به تو چه میگویند، زنها همیشه تنهایند.»
داستان بچهدار شدنِ مادر، یا مادردار شدنِ بچه، با همین «کلئو»ی آرام و متینی که تمام فیلم محو تماشای شخصیت او میشویم پدید میآید. او مهربان است، اما احمق نیست، ساده است، اما ابله نیست، میخندد، اما وقیح نیست، آرام مینشیند، اما افسرده نیست. چشمانش که خیره و بی هیچ حکمی جهان را مینگرند انگار میخواهند جرعه جرعه تمام جزئیاتی که نامشان «واقعیت» است را در خود بکشند و چنین هم میکنند.
باز هم میپرسیم: این مادر است که بچه را به دنیا میآورد یا این بچه است که مادر را؟ «کلئو» این پاسخ را با دقت تمام و به صورت کامل به ما میدهد. مرزی نیست و تفکیکی نیست. اصلا دو گانهای در کار نیست. مادر و بچه حتی یک لحظه هم قابل جدا کردن از هم نیستند و همین جدا کردن تصنعی و زوری است که این سوال را به بیراهه و بیجوابی میکشاند. ما اینجا با دو پدیده روبهرو نیستیم، بلکه تنهای یک زایش وجود دارد: زایش مادر-بچه. کلئو هم این زایش را تجربه کرد. از همان روزی که در سینما نشسته بود تا انتهای فیلم که در کنار ساحل دریا بودند و داخل ماشین به سمت خانه باز میگشتند. تجربهای طولانی از سر او گذشت تا در نهایت هم بزاید و هم بزایاند و «زنها دیگر تنها نباشند.»
*زندهیاد محمد نوری یک لالایی معروف دارد که آهنگش را فریبرز لاچینی ساخته و شعرش را یدالله رویایی گفته. رویایی این شعر را به قول خودش تقدیم کرده به «مادرانی که میدانند عبارت از چیست».
- منبع چلچراغ ۷۴۹
من با نظراتتون کاملا موافقم و بسیار ساده و بدون صحنه های غیر اخلاقی و کلیشه ای خیانت را نشان داد. زنان فیلم چه ارباب چه رعیت در عین تنهایی و شکست ناله کنان و مهر طلب و بی عزت نفس نبودند
سلام
مرسی از نظر خوب و مبسوطتون
بازم برامون بگید از نظرهاتون