جهان در سیطره پوپولیسم راستگرا
ابراهیم قربانپور
«ترجیح میدهم با یک میمون خویشاوند باشم تا با کسی که از مغزش برای تحریف حقیقت استفاده میکند.»
این جمله توماس هنری هاکسلی یکی از دو، سه جمله معروفی است که گزینگویهنویسان از تاریخ علم بهخاطر سپردهاند. در جلسه مناظره بر سر کتاب «منشأ انواع» داروین در آکسفورد زمانی که ساموئل ویلبرفورس اسقف اعظم آکسفورد به تمسخر از هاکسلی، سرسختترین مدافع نظریات داروین، پرسید که شجره خانوادگیاش از سمت پدر به میمون میرسد یا از سمت مادر؛ هاکسلی با خونسردی تمام اشتباه اسقف در درک نظریه داروین و عوامانگی تمسخر اجداد میمون را توضیح داد و قبل از تمام شدن حرفهایش گفت بههرحال خویشاوندی با یک میمون را به خویشاوندی با جناب اسقف ترجیح میدهد.
صرفنظر از زیرکی و حاضرجوابی خاص هاکسلی، نقطه طلایی جمله هاکسلی نه در طعنه قسمت اول که در توصیف قسمت دوم است. «کسی که از مغزش برای تحریف حقیقت استفاده میکند.» کارل مارکس که از تحسینکنندگان نظریه داروین بود، در نامهای به او نوشته بود: «تاریخ گذشته علم پر است از کسانی که درک غلطی از علم داشتند. تاریخ آینده علم پر خواهد بود از کسانی که ترجیح میدهند درک درستی از علم نداشته باشند.»
آلتوسر، مارکس را کاشف بزرگ «علم» تاریخ میدانست. اطلاق عنوان «علم» چه به تاریخ و چه به سایر حوزههای علوم انسانی هنوز هم میان اندیشمندان مسئلهای حلنشده است، اما بههرحال پیشگویی مارکس درباره کسانی که در آینده سعی در تحریف تعمدی حقیقت خواهند داشت، در این حیطه بسیار درستتر از آب درآمده است. روایت مخدوش و نصفه نیمه حقیقت در علوم انسانی امروز به رایجترین ابزار در میان سیاستمدارانی تبدیل شده است که در دسترسترین راه برای رسیدن به قدرت را فریب مردم تلقی میکنند. این یکی از اصلیترین شاخصههای سیاستی است که آن را به نام هنوز درست تعریفنشده «پوپولیسم» میشناسیم.
۱
خود کاربرد واژه پوپولیسم، لااقل آنطور که در ایران و عمدتا پس از پایان عصر اصلاحات جا افتاد، خود یکی از مصادیق چیزی است که در عرف جهانی به نام پوپولیسم شناخته میشود. شعارهای اقتصادی غیرعملی، راهکارهای تخیلی برای مشکلات اساسی، جملات کلان و کیفی غیرمصداقی، تکرار تکیهکلامهای محبوبی مثل «دستگیری دزدها و غارتگران»، «مبارزه با فساد» و «کمک به مستضعفین» بدون کمترین تلاش عملی برای تحقق لااقل یکی از آنها ویژگیهایی بود که بهسرعت واژه پوپولیسم را به ذهن متبادر میکرد. اما این واژه بهسرعت از محتوای حقیقی خود تهی شد و میان طبقه متوسط تبدیل به دالی شد که به هر نوع سیاست چپگرایانه یا تودهای اطلاق میشد.
از همین دوران بود که مخالفان تفکرات چپگرا این واژه بدنام را با تمام جلوههای تاریخی و سیاسی چپ در همه جای دنیا مترادف کردند و بهزودی این اعتقاد عجیب عادی تلقی شد که سیاستهای از پا تا به سر متفاوت هوگو چاوز در ونزوئلا، خوزه موخیکا در اروگوئه، حزب سیریزا در یونان، محمدرضا پهلوی در ایران دهه ۵۰، محمد مصدق در ایران دهه ۳۰، لنین در روسیه ۱۹۱۷، جمال عبدالناصر در مصر دوران استقلال و خود کارل مارکس در حال مطالعه در کتابخانه در سال ۱۸۴۴ همه میتوانند زیر یک نام جمع شوند؛ پوپولیسم.
این کاربرد عامیانه واژه بدون در نظر گرفتن دلالتهای تاریخی آن و تنها به قصد یک کاسه کردن تمامی اندیشههای مخالف خود یکی از بارزترین جلوههای پوپولیسم علمی در ایران بود.
بههرحال به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا، مثل خیلی از چیزهای دیگر، این تناظر یک به یک میان چپگرایی و پوپولیسم را هم به چالش کشید. کمتر کسی میتواند جنبههای پوپولیستی دونالد ترامپ را انکار کند و اگر قرار باشد در دنیا یک نفر مصداق عینی «راستگرایی مفرط» باشد، بدون تردید دونالد ترامپ است. دنیا باید آماده چیزی شود که مدتها به پوپولیستیترین شکل ممکن انکارش کرده است؛ «پوپولیسم راستگرا».
۲
به داستان هاکسلی و ویلبرفورس برگردیم. ویلبرفورس برای جلب توجه افکار حاضران در جلسه مناظره و تخریب نظریات داروین از چه ترفندی استفاده کرد: اول آنکه سعی کرد اصل نظریه را نادیده بگیرد و تنها به سراغ یک گوشه کوچک از آن برود که برای هدف او مناسب است (یعنی تئوری وجود یک دنیای مشترک برای انسان امروزی و میمون امروزی). دوم سعی کرد این حقیقت را طوری تحریف کند که به کار جلب توجه و تحریک افکار عمومی بیاید (یعنی وانمود کند که داروین مدعی است پدربزرگ انسانها میمون است). و سوم با قرار دادن خود در جبهه عوام حاضر آنها را همسنگران بالقوه خود در مبارزه به دشمن تلقی کند (یعنی مردم را وادار کند که قبول کنند او به همراه آنها در حال مناظره با کسی است که آنها را خویشاوند نزدیک میمونها میداند).
این سه مرحله درست همان سه شاخصهای است که یک نظریه را پوپولیستی میکند: ۱. دید جزئینگر بدون در نظر گرفتن بافت کلی یک پدیده ۲. تحریف واقعیت طوری که برای اثبات ایده مناسب باشد ۳. تحریک افکار عمومی به پذیرش همراهی بالقوه فرد پوپولیست!
اگر پوپولیسم چپگرا سعی میکند وانمود کند تمام مشکلات جهان ناشی از نظام اقتصادی سرمایهداری است، پوپولیسم راستگرا هم سعی میکند وانمود کند تمام مشکلات موجود در سیستم سرمایهداری ناشی از نفوذ چپگرایان در آن است. سیاستمداری در ایران اظهار میکند که تمام مشکلات سیستم حملونقل ریلی بهخاطر سازمان حفظ حقوق مصرفکننده است که از رسوبات سوسیالیستی است و مانع آزادسازی قیمت بلیت شده است. مارین لوپن در فرانسه ادعا میکند تمام مشکلات اقتصادی فرانسه ناشی از مهاجرانی است که سیاستهای سوسیالیستی مانع بیرون ریختن آنها شده است. دونالد ترامپ در آمریکا ادعا میکند تنها راهحل بهبود وضعیت بهداشت کشور نادیده گرفتن سیاست بیمه دولت اوباما است و…
اگر پوپولیسم چپگرا سعی میکند با نگه داشتن نورافکن بر ضعفهای نظام سرمایهداری کلیت آن را زیر سوال ببرد، پوپولیسم راستگرا هم سعی میکند با نگه داشتن ذرهبین بر بازماندههای کوچک دوران اوج سوسیالیسم در دل نظام سرمایهداری آنها را مقصر اصلی ضعفهای ساختاری سیستم نشان دهد. از دید پوپولیستهای راستگرا قانون بازنشستگی، حداکثر ساعات کار، مرخصیهای درمانی، حداقل و حداکثر سن کار، بیمه کارگر یا حداقل حقوق مقصران اصلی پیشرفت اقتصادی هستند، درحالیکه درحقیقت حجم اقتصادی این محدودیتها چنان ناچیز است که در برابر گردش عظیم اقتصادی کلان جهان صرفنظرکردنی است.
اگر پوپولیستهای چپگرا سعی میکنند با جلب توجه مردم به مشکلات اقتصادی، تهیدستان را با خود همراه کنند و در جبهه مقابل دولتمردان ثروتمند کلاسیک قرار دهند، پوپولیستهای راستگرا سعی میکنند با بزرگنمایی موضوعاتی از قبیل مهاجران، بیمه بیکاری، بیمه درمانی و… خود را با اکثریت جامعه در یک جبهه علیه چپگرایان قرار دهند. دونالد ترامپ بهصراحت در کارزار انتخاباتیاش از بیمه انتقاد میکرد و از مردم میپرسید چرا باید کسانی هزینه بیماری دیگران را بپردازند. مارین لوپن بهوضوح از امکان تحصیل رایگان در فرانسه برای مهاجران انتقاد میکند. اقتصاددانان بازار آزاد پرداخت پول به کسی که کار نمیکند (حقوق بازنشستگی) را عامل اصلی رکود سیستم تلقی میکنند و به طور مداوم بازنشستگیبگیران را دشمن اصلی اشتغال جوانان معرفی میکنند.
به این ترتیب است که در مقام یک متد سیاسی (و نه یک ترم فلسفی یا جهانبینی آنطور که کسانی مانند ارنست لاکلائو به پوپولیسم میاندیشیدند) پوپولیسم بیش از هر چیز بر پایه تلاش برای تحریف حقایق علمی بنا شده است.
۳
رسانهها کارآمدترین ابزار پوپولیسم راستگرا هستند. پوپولیستهای چپگرا عموما توانایی مادی قبضه کردن رسانههای جریان اصلی را ندارند. در مقابل پوپولیستهای راستگرایی مانند دونالد ترامپ اساسا به واسطه رسانهها اختیار افکار عمومی را به دست میگیرند. حقیقت این است که بدون رسانههای بزرگ پوپولیسم راست شانس چندانی برای مقبولیت اجتماعی ندارد. کسی نمیتواند از یک کارتنخواب آمریکایی انتظار داشته باشد به یک میلیاردر که احتمالا حتی یک روز طعم گرسنگی را نچشیده است، بیشتر از کسی اعتماد کند که برای برگزاری کمپین تبلیغاتیاش ناچار به فراخوان عمومی شده است.
این رسانههای بزرگ هستند که با دستکاری کردن در حقیقت توجه افکار عمومی را به پوپولیسم راست جلب میکنند. در مورد خاص دونالد ترامپ یکی از شعارهای اصلی رسانههای حامی این بود: «هر آمریکایی میتواند یک ترامپ باشد.» رسانهها سعی میکردند با عمومی کردن آرزوی تبدیل شدن به دونالد ترامپ مردم را با او در یک جبهه واحد قرار دهند. مردمی که در زندگی واقعی کمترین شباهتی به ترامپ نداشتند، با خیال شبیه شدن به او در کمپینهای انتخاباتی او فریاد شوق سر میدادند.
حقیقت این است که در دنیای واقعی حتی به لحاظ تئوری هم هرگز این امکان وجود ندارد که تعداد میلیاردرها از حد معینی بیشتر شود. ثروت جهان بسیار محدود است و برای ایجاد کسی به ثروتمندی ترامپ وجود چند ده میلیون انسان در تکاپوی رفع نیازهای روزمره ضروری است. اگر پوپولیسم چپ حداقل بر پایه یک خلأ حقیقی شکل گرفته است، پوپولیسم راست اساسا بر هیچ بنا شده است. انتقاد عمده وارد بر پوپولیسم چپ این است که شعارهایی میدهد که در عمل دسترسی به آنها ناممکن است، اما پوپولیسم راست در عمل حتی شعار جذابی نیز در چنته ندارد. در پوپولیسم چپ مردم با کسانی همراه میشوند که توانایی رفع نیازهای آنها را ندارند، اما در پوپولیسم راست مردم با کسانی همراه میشوند که از اساس تصمیمی برای رفع نیازهای آنها ندارند. پوپولیستهای چپ دوستان دروغین تودههای آرزومندند، اما پوپولیستهای راست دشمنان بالفعل آنها، و این جادوی رسانه است که موفق میشود یک دشمن بالفعل را به متحدی بالقوه تبدیل کند.
۴
واژه «مردم» احتمالا بحرانیترین واژه در اندیشه سیاسی معاصر است. مردم نامتعینترین واژه در سیاست معاصر جهان است. نامی واحد که در هر موقعیت میتواند به چیزی تازه اشاره داشته باشد. گاه «مردم» همان کسانی هستند که باید با بیرون راندن مهاجران از آنها محافظت کرد و گاه «مردم» همان مهاجران هستند که باید برای حقوقشان بکوشند. گاه «مردم» فقرایی هستند که دولت موظف به بهبود زندگی آنهاست و گاه ثروتمندانی که دولت حق ندارد ثروتشان را صرف فقرا کند. شاید وقت آن است که به جای بازیهای متنوع با واژه مردم یک بار برای همیشه از این واژه صرفنظر کرد. سیاست معاصر باید یک بار برای همیشه تکلیف خود را با این واژه روشن کند. هر سیاستمدار معاصر موظف است یک بار برای همیشه بگوید از کدام «مردم» حرف میزند. این احتمالا اولین گام برای گذر کردن از سیاست پوپولیستی است.
شماره ۶۹۲