در حسرت آب، در وحشت فقر
ابراهیم قربانپور
اگر تصورتان از یک مزرعه شالیکاری چیزی شبیه تصاویری است که در کارتپستالها یا عکسها دیدهاید، بهتر است آن را فراموش کنید. برای فهمیدن این خطا نیاز به هیچ تخصص یا تجربه خاصی نیست. کافی است با همان لباسهایی که هر روز با آن سر کوچه میروید، یا حتی از آن برای کارهای فنی خانه استفاده میکنید، سری به یک مزرعه کشت برنج بزنید. حتی برای دهقانزاده اصیلی مثل من که نصف بیشتر عمرش را در خاک و خل گذرانده است و با گلولای زمینهای کشاورزی بیگانه نیست، مزرعه برنج یک مصیبت تمامعیار است.
فقط ۲۰ قدم حرکت در گل چسبناک زمین کافی است تا اولین لنگه کفشم از پایم دربیاید و فقط خم شدن به قصد بیرون کشیدن لنگه فرورفته در گل کافی است تا جانوری که فقط لولیدنش در زیر گل را میبینم، دستم را نیش بزند و فقط تلاش برای تمیز کردن جای نیش برای دیدن میزان خسارت واردشده کافی است تا صورتم و بخشی از لباسم گلآلود شود و … بله! تبریک میگویم؛ حالا دیگر از صد فرسخی هم داد میزند که دفعه اول است که درست و حسابی سر زمین شالیکاری آمدهام. تمام نقشههای کودکانهام برای استفاده از ابزار معمولا کارآمد دهقانزاده بودن، شهری و سوسول نبودن و آشنایی مختصر با بیل و داس ناگهان کارآییشان را از دست میدهند و میشود حدس زد که حالا در دید پیرمردی که آن گوشه روی زمین چمباتمه زده و دارد سر صبر با آب درون کوزهاش دوغ درست میکند، فرقی با کسی که سوار یک ماشین چندصد میلیونی از راه میرسد و حتی فرق برنج و گندم را هم نمیفهمد، ندارم.
حسن قضیه این است که پیرمرد کمترین تلاشی برای مخفی کردن احساسش نمیکند. «اینجا صاحب داره. نمیشه بشینی.» و وقتی این را میگوید، نگاه کاسبکارانهای به سر تا پایم میاندازد تا مطمئن شود قصدم از آمدن کنار زمینش را درست حدس زده است. برای کسی که از بیرون به اصفهان سفر میکند، احتمالا تشخیص تفاوتهای لهجههای مختلف غیرممکن است، اما برای یک نجفآبادی درک تفاوت لهجه یک لنجانی (از اینجا تا آخر گزارش از کلمه لنجون استفاده خواهم کرد. هم خوشآهنگتر است، هم باعث میشود بیشتر احساس کنم دارم درباره چیزی مینویسم که خوب متوجهش میشوم) با باقی لهجهها کار سختی نیست.
-صاحبش شمایی دیگه درسته؟
– بله.
-میشه من یه چکه آب بخورم؟
سعی میکنم تمام زیر و بمهای لهجه نجفآبادیام را رو کنم تا بفهمد با یک غریبه طرف نیست. کوزه را سمتم میگیرد و همینطور که بدون آنکه تعارف کند دوغش را سر میکشد، میگوید:
– تنگی (کوزه) رو گلی نکنی.
معلوم است که ظاهرم نمیتواند شروع خوبی باشد، اما چارهای نیست.
– برای تفریح نیومدم. اومدم برای روزنامه گزارش بگیرم.
– برو سابا (فردا) بیا.
– چه فرقی داره؟
– امروز جمعه است، کسی کار نمیکنه. زمینها خالیه. عکسهات قشنگ درنمیاد.
– من خیلی کاری با عکس و اینها ندارم. خودت چرا جمعه اومدی سر زمین.
– شهریها واسه گردش و تفریح میان اینجا میشینن زمینها رو از بین میبرن. برنجها رو از بین میبرن. من میام زمینها رو بپام. (مواظب باشم.)
«شهریها» اصطلاح همیشگی کشاورزان حوزه زایندهرود درباره مردمی است که برای گشت و گذار و تفریح به زمینهای خوشآبوهوای اطراف رودخانه میآیند. سالهاست جدالی قدیمی میان کشاورزانی که در حاشیه رود کشاورزی میکنند و مردمی که برای گردش به حاشیه رودخانه میآیند، وجود دارد. جدالی که حاصل واگذاری زمینهای اطراف رود به مالکان خصوصی محلی از زمانهای قدیم و حفظ خود رودخانه بهعنوان یک دارایی عمومی ناشی میشود و در این سالها گاه تا مرز زد و خورد و گاه تا حد جنونآمیز قتل هم پیش رفته است. زایندهرود پیش از ورود به شهر اصفهان، یعنی بخشی از رود که همه با آن آشنا هستند، از مناطق متعددی در دو استان چهارمحال و اصفهان عبور میکند. معمولا آب بالادست رودخانه که هنوز از نواحی کوهستانی عبور میکند، صرف مشروب کردن باغهای انگور، بادام، گردو و هلو میشود و با نزدیک شدن به نواحی مسطحتری مانند زرینشهر که لنجان یکی از توابع آن است، آب به مزارع کشت صیفیجات و غلات مینشیند.
بههرحال ظاهرا لهجه غلیظ و اغراقشده نجفآبادی کار خودش را کرده است. پیرمرد من را در رده منفور «شهریها» طبقهبندی نکرده است. جای امیدواری است. میگویم که برای گرفتن یک گزارش کارتپستالی از کشت برنج نیامدهام و پیرمرد که انگار خودش هم کنجکاو شده است، بالاخره مرا دعوت میکند تا زیر سایهبان محقر گلی که خودش آن را ایوان مینامد، بنشینم.
من یه چهار پنج سال هست لنجون نیومدم. قبلا تا جایی که یادمه، اینجاها برنجکاری خیلی بیشتر بود. درسته؟ الان من ندیدم. یا خیلی کمه، یا بردن اون پشت و پسلا.
نه، خیلی کم شده. دیگه خیلی نمیکارن برنج. داره ورمیافته (نابود میشود) برنجکاری لنجون. اصلا رعیتی لنجون داره ورمیافته.
رعیتی که ورنمیافته. من از اونور که میاومدم، زمینها همه آباد بود. فقط برنج نبود. چی کاشتند اونور؟
اونور بالادستو ذرت گاوی کاشتن، اینورم گفتن سیاهدونه بکارن.
– کی گفته؟ جهاد کشاورزی گفته؟
– آره.
– خودشون اومدن سر زمین گفتن؟
– نه، گفتن بریم جهاد. اونجا گفتن.
– نگفتن چرا؟
طوری نگاهم میکند انگار به تصمیمش برای طبقهبندی نکردنم در مقام شهری شک کرده باشد.
– بهخاطر آب دیگه. آب نیست. رودخونه خشکه.
ظاهرا جهاد کشاورزی از حدود شش یا هفت سال قبل تصمیم گرفته است مانع کشت برنج در لنجون و باقی شهرهای استان اصفهان شود. برای استان اصفهانیهای همسنوسال من یا آنها که سالهای پیشترش را هم دیدهاند، اصطلاح «برنج لنجون» درست چیزی است شبیه «برنج شمالی» در میان تهرانیها. برنج لنجون از نوع برنج صدری بود و در روزگار پیش از واردات برنج از هند و پاکستان یکی از انواع خوشقدوبالای برنج در ایران محسوب میشد. برنج صدری در قیاس با برنج تایلندی که به صورت کوپنی و سوبسیددار در اختیار مردم قرار میگرفت، گرانتر بود، اما بهخاطر زیبایی ظاهری، افزایش قد هنگام پخت و عطر نسبتا مرغوب طرفداران زیادی داشت. هنوز هم در حاشیه مزارع برنج باقیمانده در لنجون بوی عطر خفهکننده برنج فضا را پر میکند، طوری که بوی تند عطر برنج و بوی گنداب و رطوبت ناشی از ماندن آب، توقف طولانی در کنار مزرعه برنج را دشوار میکند. در سالهای اوج پرآبی زایندهرود و یکی دو رودخانه فصلی دیگر استان اصفهان با کانالکشی، آب رودخانه را در اختیار سایر شهرستانهای سر راه هم گذاشته بودند و برنج صدری تقریبا در بیشتر نواحی جنوبی و غربی استان، حتی در شهرستان خشکی مانند نجفآباد کشت میشد. اما با کمآب شدن رودخانه رفته رفته کانالها خشکیدند و کشت برنج هم دوباره به نواحی سنتی کاشت آن محدود شد. بههرحال تا جایی که به گزارشهای جهاد کشاورزی مربوط است، رقم صدری برنجی کمبازده است و کشت آن در نواحی کمآبی مانند استان اصفهان اصلا بهصرفه نیست. جهاد تمام تلاش خود را برای تغییر الگوی کشت این نواحی به کار برده است؛ از گرفتن حقآبه رودخانه از کشاورزانی که کشت برنج را رها نمیکنند، تا پخش بذر رایگان یا با تخفیف بسیار بالای محصولاتی مانند سیاهدانه یا ذرت دامی. اما بیشتر کشاورزان در برابر این تغییر الگو مقاومت میکنند.
– برنج رو از ما میان پیشخرید میکنند. اصلا قبلا خود کشاورزی میخرید. ذرت نه میصرفد کاشتنش، نه فروختنش حتمیه. همین همساده ما دو سال ذرت کرد زمینشو درنیومد خرجش دوباره امسال اومده برنج کاشته. بقیه هم یا زمینها رو میخشکونند، یا دوباره برمیگردند برنج میکارند.
– خب اگه آب رودخونه رو به برنجکاری ندند، چی؟
– نمیتونند. ما آب ساعتی داریم از رودخونه. اونها رو که آب ساعتی نداشتند، زورشون رسیده، ولی ما رو زورشون نمیرسه.
حق آب ساعتی مربوط به زمینهایی است که معمولا از دوران تقسیم اراضی در زمان پهلوی دوم توانستهاند به همراه زمین، مالک تعداد ساعت مشخصی از آب در طول هفته شوند. این حق آب با توجه به اینکه قانون رسمی ایران مالکیت بر منابع طبیعی را محترم میشمارد، هنوز هم وجود دارد. با کاهش قابل توجه دبی آب رودخانه حجم این حقآبه هم کاهش قابل توجهی کرده است، اما هنوز هم در نواحی پرآبتر رودخانه کشاورزان با احداث استخرهای مشارکتی یا ترفندهای دیگر میتوانند آب را ذخیره کنند و مزارع برنج را زیر کشت ببرند. استخر مزرعهای که از آن صحبت میکنیم، از دور پیداست. خواهشم از پیرمرد برای اینکه با هم سر استخر برویم، به جایی نمیرسد. منتهای لطفی که از این بابت میتواند بکند، این است که: «خودت خواستی برو سرش. دیدن ندارد که. یه چکه آب لجن ته استخر.»
– الان جهاد کشاورزی هنوز از شما برنج میخره؟
– (با لبخند) اصلا گوش دادی چی گفتم؟ دارند تنبیه و توبیخ میکنند بابت برنج، اونوقت میاد برنج بخره.
– ولی شما هیچ مشکلی با فروشش ندارید؟
– نه، میخرند مردم. مردم اصفهان برنجخورند. مزاجشون هم با این برنج خارجیها جور نیست. برنج لنجون رو از همه جا بیشتر دوست دارند. این است که میخرند. اتفاقا چون جلوی خیلی برنجکاریها رو هم گرفتند، قیمتش هم رفته است بالا. یعنی ممکن است که ما کمتر بتونیم بفروشیم، یا برنج یه چند وقت بموند، یا اینجور مشکلات، ولی قیمتش به یه اندازهای رسیده است که هنوز میصرفه. این بندهخداهایی هم که مجبورشون کردند برنج نکارند، همه از خداشونس که آب ساعتی داشتند و برنج میکاشتند. چون ذرت و سیاهدونه و اینها کفاف زندگیهاشونو نمیده. تخمشونم زمینو از بین میبره. تا یه چهار پنج سال دیگه زمینهای اینها هیچ رمقی ندارد و باید بخشکونندشون، ولی برنج همون پوشال خودش که میریزه پاش دوباره زمینو زنده میکنه.
– برنجکاریتون مشکلی برای بقیه درست نکرده؟
این عجیبترین جوابی بود که انتظار شنیدنش را داشتم.
– از نظر پشه و اینها؟ چرا خیلی اما خب دیگه باید عادت کرد.
به پیرمرد توضیح میدهم که منظورم از مشکل چیزی بیشتر از پشههایی است که تا پایان اختلاطمان تقریبا همه جای تنم را به خارش انداختهاند. مشکل سنتی آب. مشکل پایین دست شهر اصفهان در تامین آب کشاورزی محصولات استراتژیکتر و معقولتری مانند گندم. مشکل بسیاری از مناطق استان برای تامین آب شرب.
– آب کم شده، ولی اگه آب زایندهرودو نداده بودند به یزد، مشکلی نبود. گندم و اینها به اون خاطر از بین رفت، والا برنج رو اینجا صد سال دویست ساله که میکارن.
– خب آب زایندهرود رو هم خیلیش رو با تونل کوهرنگ دارند از کارون و دز میارن.
– اون آب میرد دریا و حروم میشه اگه نیارندش زایندهرود؛ اما آب زایندهرودو که میدن به یزد، باتلاق میخشکد. آب ورزنه تموم میشه. خود رودخونه اصفهان میخشکد. اینها فرق دارند.
– حالا فرض بگیر معلوم شد واقعا علت خشکی باتلاق و ورزنه یزد نیست. برنجکاریهای لنجونه. شما چی کار میکنید؟
از اول مصاحبه تا اینجا اولین بار است که جواب سوالم را با حاضرجوابی خاص پیرمردهای قدیمی اصفهانی نمیگوید:
– باید دید…
قبل از رفتن یادم میآید که اسمش را نپرسیدهام. میپرسم. انگار که به سند نیاز باشد، گواهینامه موتورش را بیرون میآورد و نشانم میدهد. اسمش پرویز کاریزی است. به ظاهرش نمیآید. همین را بهش میگویم که میخندد. یادآوری میکند که اگر قصد دیدن استخر را دارم، از روی تیرهها بروم که دوباره کفشم توی گل نماند. استخر واقعا همان چیزی است که توصیف کرده بود؛ «چکهای آب لجنبسته». از دور که نگاه میکنم، میبینم که «تنگی»اش را به دهان گرفته و دارد مینوشد. این همان بخش حلنشدنی معمای آب در این سرزمین است. چه میشود کرد؟ «باید دید…» یعنی درست همان کاری که در چند دهه گذشته انجام دادهایم. آیا هنوز فرصتی برای این کار هست؟ آن را هم «باید دید».
شماره ۷۱۵