به بهانه اول ماه می؛ روزی که دیگر بوی رهایی نمیدهد
ابراهیم قربانپور
۱
در یکی از جدالهای معروف تاریخ مبارزات کارگری در اروپا، یکی از نمایندگان پارلمانی محافظهکار خطاب به نمایندهای حامی خواستهای کارگران فریاد زده بود: «آقا بهتر است به جای داد زدن در اینجا سری به کتابهای تاریخ هنر بزنید. چند نقاشی از کارگران یا دهقانان کشیدهاند؟ وقتی دیگران در حال ساختن فضیلتهای تاریخی بودند، آنها چه میکردند؟ با وحشیگری به جان هم میافتادند و مست میکردند و در کثافت خودشان میغلتیدند!»
نماینده دوم پاسخ داد: «با وحشیگری به جان هم میافتادند و مست میکردند و در کثافت خودشان میغلتیدند و…. شکم کسانی را که در حال خلق فضیلتهای تاریخی بودند، سیر میکردند!»
این، یکی از داستانهای متعددی بود که در اتحاد جماهیر شوروی درباره کارگران وجود داشت و مضمون جمعی همه آنها هوشمندی یک نماینده طبقه کارگر بود که با هوشمندی نقش تاریخی کارگران را در به وجود آمدن تمدن اروپا به نماینده معمولا چاق، همیشه ثروتمند و عموما تندخویی که این نقش را نادیده میگرفت، یادآوری میکرد. این نقش بهطور عمده و تقریبا در همه موارد سیر کردن شکم طبقات فرادست بود.
عناصر این تابلوی تقریبا کامل از چیزی که در آن زمان همه مایل بودند آن را به چشم جنبش کارگری ببینند، اینها بود: یک نماینده طبقه بورژوا، یک نماینده طبقه کارگر که معمولا با لباسی شبیه لباس ساده استالین تصویر میشد و تقریبا نقش تام و تمام یک عنصر حزبی بلشویک را ایفا میکرد و یادآوری! برای نمایندگان حزبی شوروی چیزی که حتی از به رخ کشیدن نقش پررنگ خودشان، این نمایندگان خودخوانده طبقه کارگر، هم مهمتر بود به رخ کشیدن گذشته کارگران بود. گذشتهای که در آن، آنان بهرغم نادیده گرفته شدن دائمی نقشی بسیار مهم در برساختن تمدن اروپایی داشتند.
نکته اصلی در این بود که از قول یک نماینده رسمی حزب بلشویک کمترین تردیدی نسبت به ذات وجود فضایل تمدن اروپایی وجود نداشت، بلکه مهم نادیده انگاشتن نقش کارگران در شکل دادن به آن بود. این برتولت برشت بود که در یکی از فرازهای «گفتوگوی فراریان» یادآوری کرد که اگر تمدن اروپایی چنین ظرفیتی برای نادیده انگاشتن فضیلتهای کارگران، استثمار آنان یا دیگر اعمال رذیلانه نسبت به آنان داشته است، شاید وقت مناسبی است تا به خود این فضایل تمدن اروپایی تردید کنیم. برشت با به سخره گرفتن خود مفهوم فضیلت سعی میکند این روند تاریخی را واژگونه کند.
در یکی از اندیشههای متی او به فضیلت مودب بودن یا حرفشنو بودن کارگران میتازد و به کارگری که در میان دیگران به خوبی معروف است، یادآوری میکند که بیآزاری فضیلت او نیست. برشت از معدود اندیشمندان چپگرایی بود که دریافته بود اگر بهراستی قرار است چیزی در روند تاریخ واژگونه شود، بازنشاندن کارگران به جای کارفرمایانشان این تغییر را به وجود نخواهد آورد. او دریافته بود اگر کارگران قرار است در روند تاریخ، آنطور که مارکس تصور کرده یا لنین تضمین داده بود، نقشی تعیینکننده داشته باشند، قرار نیست آن را از طریق اثبات داشتن فضایل کهن اعمال کنند، بلکه برای انجام این نقش نهایی لازم است تا یکسره نظام برقراری فضایل را در هم بشکنند. «چه مضحک خواهد بود دنیایی که در آن برده بودن و زیر بار کار کمر خم کردن خود فضیلت باشد!»
۲
«فقط آنها خیره به روبهرو نگاه میکنند»
اینکه گوستاو کوربه دقیقا چطور به خیال ضرورت ثبت تاریخی نازلترین طبقات فرودست پی برد و آنها را در آثارش جاودانه کرد، کسی نمیداند. بههرحال رئالیسم گوستاو کوربه از هر جا که نشئت میگرفت، راه آنها را به بومهای نقاشی و از آنجا به تاریخ هنر، به تالارهای موزهها، به حراجهایی که هرگز به آنها حتی برای شرکت در آن هم مجوز نمیدهند، باز کرد. معروفترین متون تئوریکی که کوربه از خود به جا گذاشت و در آنها درباره تجربیات نقاشیاش سخن گفت، یادداشتهای بسیار کوچکی است که در آنها از کیفیت کارش، نحوه برخورد کارگران و… سخن میگوید.
کوربه فارغ از کارهایی که از جلوههای هر روزه زندگی این طبقات در حین کارشان ثبت کرده است، در مواردی از آنان پرترههایی نیز کشیده است. در پرترهها کوربه معمولا از سوژه درخواست میکند تا به هر شکلی که آسودهتر است، بنشیند و توجهی به او نداشته باشد. حاصل آنطور که گوستاو کوربه یادداشت کرده است، چنین است: «فقط کارگران هستند که بدون تزلزل و وسواس مستقیم مینشینند و خیره به روبهرو نگاه میکنند.»
کوربه البته این آسوده نشستن آنان را به این حقیقت کمتر شاعرانه اما احتمالا جدی نسبت میدهد که برخلاف طبقات دیگر هرگز فرصت نکردهاند به زوایای مختلف تنشان فکر کنند تا یکی از آنها را به دیگری برتری دهند و به این خاطر اولین و سادهترین تصویر بدن خود را به او ارائه میدهند. بااینحال نمیتوان این خوانش کمی رمانتیک را هم از ذهن دور کرد که تنها آنان هستند که توان زل زدن به تاریخ را دارند. فقط آنها هستند که میتوانند بدون تزلزل، بدون آنکه نگرانی یا شرمساری خاصی از روبهرو شدن با دیگران، دیگرانی که هنوز هم پس از نزدیک دو قرن خیره به سیمای آنان مینگرند، داشته باشند، در چشم دیگران زل بزنند و از آن رو برنگردانند. فقط آنها هستند که میتوانند آسودهخاطر کنار مزرعه، معدن یا کارخانه روی تخته سنگی بنشینند و نگاه مداوم خود را به تمدن ما بدوزند. معروف است که زمانی ارسکین کالدول در جواب روزنامهنگاری که ادعا کرده بود «بههرحال این حقیقتی است که طبقه کارگر سهم خلاق چندانی در ساختن دنیا نداشته و بیشتر از بقیه فرمان برده است»، گفته بود: «احتمالا درست است. طبقه کارگر نقش زیادی در ساختن این دنیا نداشته است. این یکی از معدود چیزهای این دنیاست که میشود به آن افتخار کرد. مننظورم شریک نبودن در ساختن آن است.»
۳
اینکه بیش از ۱۳۰ سال پس از تظاهرات ماه مه ۱۸۸۶ در ایالات متحده که به خاک و خون کشیدن آن بهانهای برای ثبت یک روز در تقویم جهانی به نام روز جهانی کارگر شد، هنوز هم دو کشور بزرگ و صنعتی جهان یعنی ایالات متحده و کانادا به پذیرش این روز سر باز زدهاند، آنقدرها هم عجیب نیست. برای ایالات متحده، در مقام نماد سرمایهداری صنعتی قرن گذشته مشخصا به رسمیت شناختن روزی که کمونیستها، سوسالیستها، آنارشیستها و مابقی… ایستهای خطرناک آن را ساختهاند تا از فرو ریختن ارزشهایی سخن بگویند که جامعه صنعتی بر مبنای آن شکل گرفته است، به معنی وارد شدن به بازی خطرناکی است که کسی نمیتواند بعدا جلویش را بگیرد. دولت کانادا هم ترجیح میدهد اگر کارگران این کشور قصد دارند یک روز کار نکنند (این دقیقا تلقی نخستوزیر پیشین از روز کارگر بود)، روزی به جز آن روزی باشد که کارگران بقیه دنیا هم کار را تعطیل کردهاند.
این درست از آن مواردی است که آمریکاییها در آن، با همان بدبینی و قاطعیت بیدلیلشان عمل کردهاند. حقیقت این است که وضعیت کارگران در کشورهایی که این روز را به رسمیت شناختهاند هم چندان تفاوتی با ایلات متحده ندارد. در دوران وجود بلوک شرق، روز جهانی کارگر در عمل به تریبونی برای تبلیغات حزبی و ضدحزبی تبدیل شده بود. در دوران پساشوروی هم این روز در عمل، با از بین رفتن هر افق انقلابی و رهاییبخش تبدیل به محل مطرح شدن خواستهای صنفی از قبیل کمکردن ساعات کار، پایین و بالا کردن سن بازنشستگی، کم و زیاد کردن رقم بیمه و… شده است. در واقع با فراموش شدن تصویر انقلابی از طبقه کارگر در مقام طبقهای که قرار است پیوستار تاریخ را منفجر کند، نظام سرمایهداری را در هم بشکند و دنیای تازهای با مناسبات تولید تازه بسازد؛ این روز هم به یک روز بزرگداشت شبیه روز معلم یا پزشک تبدیل شد که «جشن» گرفته میشود، در آن از مقامات دولتی دعوت میشود، از کارگران نمونه (یعنی آنهایی که چندان خود را برای حتی خواستههای صنفی به خطر نیانداختهاند، بیشتر کار کردهاند و توانستهاند سود بیشتری برای کرافرمایانشان تولید کنند) تجلیل میشود. در آن کمی برای کم و زیاد کردن نمودارها چانه میزنند و درنهایت «یک روز کار نمیکنند.»
درواقع آمریکاییها این بار هم گناه رسمی قتل کسی را گردن گرفتهاند که بدون کشتن هم میشد، او را از صحنه خارج کرد. فستیوالهای روز کارگر در کشورهای مختلف در عمل چنان خنثی و اخته شدهاند که دیگر عملا کنترل پلیس هم ضروری به نظر نمیرسد. حتی در چند کشور (از جمله ایران) با تغییرات رندانه در نام پذیرفتهشده این روز یعنی «روز جهانی کارگر» توانستهاند عملا ماهیت آن را قلب کنند. در ایران این روز در تقویم به نام «روز جهانی کار و کارگر» ثبت شده است. دولت که معمولا مانع از برگزاری مراسم مستقل این روز میشود خود در یک جشن از قبل برنامهریزی شده در میان تشکلهای رسمی دولتی کارگران حاضر میشود و از کارگرانی که توانستهاند بیش از همه به او خدمت کنند ستایش میکند. در حقیقت روزی که قرار بود در آن کارگران با به خاطر آوردن پتانسیل شگفتشان در تغییر مسیر تاریخ آن را به سرآغاز طوفان تبدیل کنند در عمل به عرصه نشستن در دو سوی میز و چانه زدن درباره اعداد و ارقام تبدیل شده و حتی گاه تا مرز تبدیل شدن به عرصه همدستی حاکم و محکوم در پذیرش فضایی که تماما در اختیار حاکم است، پیش رفته است.
امروز دیگر کسی با شنیدن روز جهانی کارگر کسی چیزی از اعتصابهای به خون کشیده شده کارگران صنعت نفت، از زندانیان تا ابد در زندان مانده کارخانجات نساجی، از صدای گلوله و بوی خون، و از انقلاب به یاد نمیآورد. روز جهانی کارگر دیگر از آن کارگران نیست.
شماره ۷۰۴