گفتوگو با جواد مجابی از خبر و خبرنگاری
سهیلا عابدینی
جواد مجابی، روزنامهنگار کهنهکار و نویسنده و شاعر و نقاش، حرفهایش را پیرامون روزنامهنگاری و خبرنگاری و تغییر و تحولات آن در گذر زمانه اینطور شروع میکند: باید معذرت بخواهم از خوانندگان احتمالی یکی دو مقالهام و اندیشهای که بروز ندادم و مقاله نشد و چه خوب شد. اول آن پندار نادرست را شرح بدهم. روزی از بهار ۱۳۵۸ بود که هنگامه اخوان، مرغ سحر را میخواند و من سرخوشانه اندیشیدم چه خوب شد که با خیزش جمعی مردم، اینجور آه و نالههای سوزناک وطنی به تاریخ سپرده شد. تا چند آه و ناله و شکایت از روزگار نابهکار؟ بعد از این باید به شادکامی این ملت هشیار دلآگاه، روی در شعر و ترانههای امیدآفرین نهیم و شادی مردم و بهروزی جمعی را جشن بگیریم، جشنی بیکران که روی در توسعه همهسویه ایران دارد. چند ماه نگذشته بود که در بهتی غمناک و حیرتی فاجعهبار، به سادهانگاری خود خنده میزدم، به چشم دیدم چگونه آن امید کاذب ورپرید و باز ناله مرغ سحر شد سرود پرسوز دل درویشان. اما دو نوشتهای که در روزنامه اطلاعات و آیندگان چاپ شده و یکیاش را بازچاپ کردهام در کتاب «شکل نوشتنم هستم» عنوان آن گفتوگو (آقای علینژاد، آیندگان، ۲۸بهمن۵۷) این است: نه استبداد دیگری نمیتواند جایگزین استبداد دوهزار ساله شود! در آن مصاحبه گفتهام: «آزادی چیزی نیست که کسی به آن برسد یا نرسد. من تحرک اندیشه و عمل را در طریق تحصیل حداکثر منافع برای اکثریت، زمینه خوبی برای رشد آزادی میدانم و این زمینه فراهم نمیآید مگر آنکه مردم حاکم بر سرنوشت خود باشند و جامعهای به دلخواه خود بنیاد کرده باشند… اگر انقلاب و آزادی و دموکراسی و حیات خلق و کشور به خطر افتاد، مبارزان از بذل مال و جان و ایثار هستی خود ابایی ندارند. انقلاب مبارزهای است که پایان ندارد… این خطاست انقلابیونی را که در جنبش ایران شرکت داشتهاند، به مذهبی و غیرمذهبی تقسیم کنیم، میتوان تمام کسانی را که در این انقلاب درگیرند، در آینده به مرتجع و مترقی نشانه کنیم.» همانطور که پیش از این کتبا اعتراف کردهام که اعتصاب روزنامهنگاران در آن دو ماه و درنیاوردن روزنامه و بیخبر گذاشتن مردم کار معقولی نبود و من به سهم خود از این اشتباه فاحش حرفهای معذرت خواستم که با درنیاوردن روزنامه تنها راه آگاهی یافتن مردم را به شایعات و منابر و بیبیسی منحصر کردیم. وقتی به حقیقتی میرسیم که باید آن را بهعنوان یک شهروند مطرح کنیم، به هر صورتی باید به آگاهی دیگران رساند و اگر بعدا نتیجه یا کل روند اشتباه بود، عذر تقصیر بخواهیم. آن کس که فکر میکند کل حقیقت برای همیشه پیش اوست، اسمش هیتلر است، اگرچه مادرش نام دیگری برای او نهاده باشد.
آقای مجابی، بفرمایید چرا در حال حاضر روزنامهها و مجلات و بهطور کلی رسانههای ما نسبت به گذشته اینقدر اوضاعش فرق کرده؟ مثلا اگر ۱۰ هزار تا بفروشد، رکورد زده، درحالیکه در کشورهای دیگر مثلا ژاپن روزنامههایی در دو نوبت صبح و عصر تیراژ میلیونی دارد.
به یک مسئله کلی اشاره میکنم که درواقع مقایسه بین دو دوره است. در هر دو دوره من روزنامهنگاری کردهام. در دوره پیشین، دهه ۴۰ و۵۰، روزنامهنگارانی بودند که به کار روزنامه میپرداختند. بعد از شهرت و اعتبار، دعوت میشدند به کار سیاسی، وزیر و سناتور میشدند. حرفه روزنامهنگاری را رعایت میکردند، بعد که فرصتی پیدا میشد، به کار سیاست هم میپرداختند، چون ارتباط دارد روزنامه با سیاست. مثالی میزنم؛ وقتی روزنامه «اطلاعات» را در دهه ۲۰ آتش زدند، به مدیر روزنامه که در خارج بود، اطلاع دادند ساختمان سوخت، گفت ساختمان مهم نیست، «اطلاعات» امروز باید ساعت چهار دربیاید به هر قیمتی. این، آن عشقی است که اهمیت دارد. مسعودی، صاحبامتیاز و مسئول روزنامه اطلاعات، میگفت من یک کارگر معمولی بودم، بعد حروفچینی کردم و از طریق خبرنگاری آمدم روزنامه را درست کردم و همه کارهای روزنامه را بلدم. تا آخرین روز عمرش هم در روزنامه میماند و روزنامه را درمیآورد، با دقت نگاه میکرد تا همه چیزش درست باشد، بعد میرفت خانه. وقتی من، سپانلو و براهنی در روزنامه بودیم، او خوب میدانست که از حکومت شاه، از آن آدم، از عقایدش خوشمان نمیآید، ولی ما را تحمل میکرد. میگفت روزنامهنگارهای خوبی هستید، دزد و دغل هم نیستید، همین برای من کافی است. از ما حمایت میکرد. حتی یک بار خصوصی به ما گفت شما حرفهایی که میخواهید بنویسید، درست و معقول بنویسید. اگر وزارت اطلاعات و جهانگردی بازخواست کرد چرا اینها را نوشتید؟ بگویید غلط کردیم. بعد دوباره آنچه لازم است، بنویسید! یک مدیر در روزنامهای محافظهکار، که نایبرئیس مجلس سنا و مشاور شاه بود، بگوید هرچه دلتان میخواهد بنویسید، خیلی مهم است، این روح روزنامهنگاری است. در روزنامه «کیهان» هم همینطور بود؛ بچههای سیاسیِ زندانرفته، در کیهان دوره شاه، کار میکردند. تقریبا هم حرفهایشان را میزدند. بنابراین، مدیران روزنامه و سردبیران به روزنامه و اصول حرفه روزنامهنگاری اهمیت میدادند.
پس با این سابقه تقریبا درخشان، در دوره بعد چه اتفاقاتی افتاده؟
در دوره بعدی برعکس شد. یک مشت سیاستمدار بودند که امتیاز روزنامه گرفتند و روزنامهها را اداره کردند. نه به این حرفه علاقه دارند، نه حرمت میگذارند، نه عاشقش هستند تا حدی که اگر محل روزنامهشان آتش بگیرد، بگوید روزنامه باید دربیاید به هرقیمتی، نه چنین عشقی نیست. بعد هم اگر کسی مخالف جبهه فکری آنها باشد، میگویند بیرونش کنید، حتی موافق هم باشد، بیرونش میکنند، چه برسد به مخالف. بنابراین بهطور بنیادی تفاوتهایی وجود دارد. پنهان نمیکنم که امروزه روزنامهنگاران بسیار خوب حرفهای داریم، اما مدیران و مسئولان جریده بهتدریج کارهایی کردند که اعتماد عمومی از آنها بهنحوی سلب شد، حالا این کارها هرچه بوده، قضاوت نمیکنم. در ماههای پیش و پس از انقلاب روزنامههای «کیهان» و «اطلاعات» تیراژهای نزدیک به یکمیلیون داشتند. چطور میشود تیراژ یکمیلیونی آمده افتاده به زیر ۱۰ هزار! مسئله اصلی این است که حرفه روزنامهنگاری زیر تاثیر حرفه سیاستبازی قرار گرفته و مردم این را میدانند. یکسری اخبار میآید، سردبیر این اخبار را میگیرد، کموزیاد میکند و چاپش میکنند. این فرق دارد با آنکه شما بهعنوان دبیر و خبرنگار بروید خبر را بیافرینید، تحقیق و بررسی کنید، مایه بگذارید از خودتان و حقایقی را به جامعه، به مردم بدهید. چنین چیزی دارد کم میشود. برای روزنامهنگاران جوانی که در روزنامهها کار میکنند، احترام زیادی قائلم. معتقدم اینها عینا همان جَنم و ظرفیت و مَنِشی را دارند که ما داشتیم. بنابراین آدمها فرق نکردهاند، ادارهکنندگان فرق میکنند. اگر میدان داده شود، دوباره از بین اینها نویسندگان درجه یک برخواهند خاست. الان هم هستند، اما روزبهروز ضعیفتر میشوند و آن بخش نان به نرخ روزخورها روزبهروز فربهتر میشوند. فشار روی روزنامهها خیلی زیاد است. دلیلش این است که روزنامه بهطور مستقیم با افکار عمومی تماس دارد و طبیعتا باید کنترل شود. این کنترل گاهی دست کسانی میافتد که ریموت کنترل را نابهجا به کار میبرند. مردم دلشان میخواهد از حقایق و واقعیات زندگی آنها سخن گفته شود. روزنامههای ما نه اینکه نمیتوانند، خیلی هم خوب میتوانند واقعیتها را بگویند، اما این اختیار به آنها داده نشده.
با این تفاسیر، این عدم اختیار و محدودیتها در روزنامهنگاری، چه تبعاتی دارد؟
روزنامهها بایستی نماینده مردم باشند، حافظ منافع مردم باشند، در شرایطی که حکومتها در معرض خطر قرار میگیرند، روزنامهها با اعتمادی که مردم به آنها دارند، باید به کمک دولتها بیایند و حمایت کنند؛ نگذارند کشور آسیب بیشتر ببیند. حالا اگر روزنامهنگار را بیاعتبار کنید، در درجه اول به نظام لطمه زدهاید، دیگر کسی نیست در مواقع خطرناک به کمکتان بیاید. روزنامهنگاران ما اگر اعتبار حرفهایشان را داشتند، اگر احترامی که بایستی در جامعه داشته باشند، داشتند، حالا در برابر ماجراهای نقدینگی سیّار میتوانستند با مردم صحبت کنند و راهحلهایی پیشنهاد کنند که مردم کمابیش بپذیرند. مردم ایران واقعا تا جایی که ممکن بوده، فداکاری به خرج دادند. نمونهاش انتخابات است. ما در انتخابات دیدیم مردم با اینکه بارها بهشان نارو زده شده، باز هم میآیند برای بار یازدهم، دوازدهم، رأی میدهند. دخترها و پسرها میریزند در خیابان، کارناوال راه میاندازند، این علاقه مردمی و حمایت آنها خیلی اهمیت دارد. شما وقتی به مردم آن چیزی را که لازم باشد، نگویید و وظیفه خودتان را برابر مردم درست انجام ندهید، منِ نویسنده، شمای روزنامهنگار، تویِ سیاستپیشه، طبیعتا در درازمدت اعتبار حرفه را از بین بردهایم. یکی از دلایلی که مردم روزنامه نمیخرنند، این است که اعتماد و اعتبار و مرجعیت روزنامهها از بین رفته.
پس اولویت مردم در مراجعه به اخبار، یعنی این مرجعیت الان با کجاست؟
به فضای مجازی منتقل شده. درعینحال که فضای مجازی امکان خبررسانی سریع دارد، تقلب و مزخرفگویی هم در آن فراوان است و این خطرناک است. شما در روزنامه نمیتوانید هر پرت و پلایی را بنویسید، اگرچه بعضی در این کار اصرار دارند. مطلب چند بار کنترل میشود. مطلبی را خبرنگار مینویسد، دبیر سرویس، سردبیر، مدیر نظارت میکنند، اما در فضای مجازی امکان هر نوع شعبدهبازی خبری وجود دارد. اگر خدای ناکرده چنین وضعی پیش بیاید، که پیش آمده، مرجعیت از روزنامهها و رسانههای جمعی منتقل شود به فضای مجازی که قابل کنترل نیست، گرفتاری عجیب و غریبی به وجود خواهد آمد. راهحل با بگیر و ببندهای مقطعی مثل بستن تلگرام و این چیزها حل نمیشود.
روزنامهنگاران الان خیلی از اتفاقات جامعه را نمیتوانند آنطور که باید و میخواهند مطرح کنند. راجع به فساد، دزدی، فقر و اعتیاد، زنان، نمیتوانند خبری بگویند. شما چه توصیهای دارید که بتوانند هم خودشان را از زیر این فشارها نجات دهند، هم کار کنند و جلب اعتماد کنند؟
بچههای روزنامهنگار که کار خودشان را میکنند. توصیه من به روزنامهنگار نیست. جوانهای ما باسواد و باهوشاند، زیرکاند، واقعیت جامعه را میدانند. اینها از درون انقلاب و جنگ و وقایع موحش رشد کردهاند. ما باید به کسانی که مرتب اینها را محدود میکنند، بگوییم دست از این ممنوعیتبازی بردارید! بگذارید مرجعیت و اعتبار عمومی برای این رسانه باقی بماند که بعدا بتواند به کمک مردم بیاید. اگر اینها بیاعتبار شوند و مردم نشریهها را نخرند، نویسندگان و اندیشهورزان مستقل نمیتوانند روی افکار عمومی تاثیرگذار باشند. خوشبختانه هنوز مردم به روزنامهها بیش از رادیو و تلویزیون اعتماد دارند. البته سابق به روزنامهها هم اعتماد نداشتند، بهتدریج در حوالی انقلاب به روزنامه اعتماد پیدا کردند. من روزنامههای «اطلاعات» و «کیهان» شش ماه قبل و بعد انقلاب را نگه داشته بودم. شاید تنها دورهای است که مردم در رسانهها حضور دارند و رسانهها در قلب مردم است. به یاد میآورم دورهای بود که به آدمهای چاخان میگفتند چاپچی، یعنی روزنامهنگار. ولی انقلاب که شد، مردم دیدند روزنامهها دارند وقایع و حقایق زندگی آنها را تا حدی بیان میکنند و اعتماد پیدا کردند. حتی تا نیمههای دهه ۶۰ این اعتماد وجود داشت. تیراژهای «جامعه» خیلی خوب بود، چون مقداری هم انتقاد میکرد و دستش باز بود.
چرا حالا مجلات و روزنامههای ما اعتماد مردم را از دست دادهاند؟
روزنامهنگاران حرفهای در چند نسل کار خودشان را میکردند. اما اخطاریههایی که مرتب به روزنامهها میدهند، لیست میدهند با این آدمها صحبت نکنید، از این مسائل حرف نزنید، کار را خراب کرده. خب، وقتی مسائل اساسی گفته نشود، واکاوی نشود، طبیعتا مردم میروند به جاهای دیگری مثل فضاهای مجازی که راحتتر و ارزانتر است. خطر این است که فضای مجازی یک شمشیر دولبه است، یعنی درعینحال که به شما خبر میدهد، میتواند شما را گمراه کند. این خیلی خطرناک است. راهش این است که اجازه بدهند روزنامهها بتوانند از اختلاسها و خیانتها سخن بگویند، از نواقص سیستم سخن بگویند. نمونهاش: مجله «روبهرو» را بچههای جوانی اداره میکردند و در سطح عالی و حرفهای روزنامهنگاری کار میکردند. مثلا خبرنگار با وکلای مجلس صحبت میکرد برای نماینده شدن چقدر خرج کردید؟ اصل مطلب را هم میدانست چقدر بوده. بعد مقایسهای بین اینها میکرد. خب، کسی که برای نماینده شدن مثلا یکمیلیارد خرج میکند، چه قصدی دارد؟ قصد خدمت دارد؟ گرفتاریای دارد، یا میخواهد به جایی برسد؟ میخواهد چند شرکت در پناه نمایندگیاش تاسیس کند؟… این مجله متوقف شد برای اینکه با یک روش غیرمعمول اما معقول رفتار میکرد. سعی میکرد به واقعیت جامعه نزدیک شود. من اصلا چنین تلقیای ندارم که ما روزنامهنگار خوب نداریم، روزنامهنگار ما به مراتب از دهه ۴۰ و ۵۰ بهتر است. آنچه اهمیت دارد، این است که سیستمی که باید بر روزنامه حاکم باشد، سیستم نادرستی است.
راهحل را در چه میبینید، چه کار باید کرد؟
به جز آزادی بیان و آزادی اندیشه که در قانون اساسی ما هم هست، برای حل مسائل و مصائب روزنامهنگاران بایستی سندیکا و تشکلهای صنفی وجود داشته باشد. شما بهعنوان یک روزنامهنگار باشعور و باسواد و مستقل و آزاداندیش اگر سندیکا پشتتان نباشد، یک جایی در برابر فشارها، ممنوعیتها و محدودیتها فرو میافتید. سندیکا از شما باید بهعنوان عضو خودش دفاع کند. اگر شما را بیرون کردند، شما را تامین کند تا جای دیگر شغل بهتری پیدا کنید. سندیکا، حتی اگر به صورت سندیکای نیمهجانی باشد که ما در دهه ۴۰ و۵۰ داشتیم، باز خوب و موثر است. آن موقع، سندیکای ما با تهدید و اخراج روزنامهنگاران مخالفت میکرد. هر روز، روزنامهها تعطیل نمیشدند. طبیعی است وقتی من ۱۰ سال در روزنامهای دبیر سرویس هستم، در این مدت به یک قدرت اجتماعی تبدیل میشوم و حرف من برای دیگران اهمیت پیدا میکند. درعینحال مواظب هستم که مزخرف نگویم. تا زمانی که سندیکا نباشد، در بر همین پاشنه خواهد چرخید، یعنی روزنامهنگارها موقعیت شغلی متزلزلی خواهند داشت. در حالت تزلزل نمیتوانید بهعنوان انسانی که دارای رأی مستقلی است، پیامرسانی کنید. مقصود من از تشکلهای صنفی این تشکلهای دولتی و نیمهدولتی نیست، بلکه نظام صنفی واقعی به وسیله خود روزنامهنگارهاست. وقتی سندیکایی و اتحادیهای به وجود بیاید، حالا اسمش را هرچه خواستید بگذارید، شما بهعنوان روزنامهنگار اطمینان خواهید داشت اگر دچار اشتباه شدید یا مورد ستم قرار گرفتید، سندیکا میتواند از شما حمایت کند. بدون سندیکا، اهل قلم موجود پادرهوایی است که دائما دچار تزلزل شغلی است. این آدم متاسفانه نان به نرخ روز میخورد و باری به هرجهت عمل میکند. اصلا هم تقصیر ندارد. باید تشکلهای صنفی وجود داشته باشد که منِ نویسنده اگر از طرف ارشاد یا ناشر مورد اجحاف قرار گرفتم، سندیکا از من دفاع کند. شما بهعنوان روزنامهنگار اگر خبری مینویسید و خبر درست است ولی مطابق مصلحت نیست و جلو شما را میگیرند و اذیت میکنند، سندیکا میتواند کاری برایتان بکند. در دوره شاه شبهوبا آمده بود. روزنامهنگاری آمد این را مطرح کرد و او را بیرون کردند. سندیکا وارد ماجرا شد و گفت که شبهوبا واقعیت دارد، این هم مواردش. دوباره آن خبرنگار را برگرداند سرکار. وقتی اینگونه باشد، شما امنیت شغلی دارید و دفعه بعد با خیال راحت راجع به شبهوباهای فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی میتوانید بنویسید.