در باب مصایب معاصر بودن
«یک فیلم وودی آلنی ساده و کلاسیک.»
این جمله آغازین ریویوی فیلم فرانس درباره «کافه سوسایتی» آخرین فیلم وودی آلن بود. جملهای که احتمالا اگر ۲۰ سال پیش از این درباره فیلمی از وودی آلن گفته میشد، به معنای تمجید باارزش آن بود، اما حالا بیشتر با لحنی گلایهآمیز و بهعنوان مهمترین ویژگی منفی فیلم نوشته میشود. منتقدان در بیشتر مناطق دنیا دیگر چندان روی خوشی به وودی آلن نشان نمیدهند. گذشته از فیلمهایی که چندان در اندازههای فیلمی از وودی آلن نیستند، علت اصلی انتقاد منتقدان به فیلمهای او این است که بیش از حد شبیه فیلمهای قبلیاش است. منتقدان معتقدند آلن باید چیز جدیدی برای رو کردن داشته باشد و در غیر این صورت بهتر است از تکرار کردن خودش دست بکشد. مدتهاست هیچ فیلمی از آلن نتوانسته آنطور که عادت داشتیم، توجه اکثریت منتقدان را جلب کند. انگار تمامی منتقدان منتظرند تا آلن فیلمی بسازد که به اندازه فیلمهای دیگرش «آلنی» نباشد. این هم از تناقضهای روزگار است که آلن برای تحسین شدن باید دیگر به خودش شبیه نباشد، آن هم وقتی که ساختههای همین «خود» تا ۲۰ سال پیش هر کدام اتفاقی برای سینمای جهان تلقی میشدند. منتقدان جهان انتظار وودی آلن جدیدی را میکشند، اما آیا همیشه «نو» بودن همینقدر مطلوب بوده است؟
ابراهیم قربانپور
در کار ترسیم یک گل
خانم دووینتر فیلم «ربهکا»ی هیچکاک (با بازی جوآن فونتین) در یکی از اولین صحنههای آشناییاش با ماکسیم دووینتر (لارنس اولیویه) از پدرش میگوید که نقاش سادهای بوده است. او تعریف میکند که پدرش همیشه تنها یک نوع خاص و تکراری از گل را رسم میکرده، چراکه معتقد بوده این همان سوژه نهایی و دوستداشتنی است که در کشیدنش به مهارت تمام رسیده است و دیگر لزومی به تغییرش ندارد.
این ایده و گزاره کموبیش به ایدههای نگارگران شرقی نزدیک است تا یک نقاش غربی. درحقیقت نگارگران شرقی به تکرار نقوش و یک نگاره خاص در تمامی کارهایشان اعتقاد داشتند. این اعتقاد احتمالا به این باور مذهبی برمیگردد که این تکثر گونهها و انواع مختص جهان مادی و گذرایی است که ما در آن زندگی میکنیم و جهان والاتر و بالاتر از این همه تکثر مبرا است. تکرار نقوش تزیینی در نگارگریهای سنتی ایرانی، نقوش مشابه و تقریبا یکسان در نقاشی سنتی ژاپنی، نقوش پرتکرار نگارگری مانند اسلیمی و بته جقه در کاشیکاری و فرش و… عمدتا بر همین باور استوار بودند.
با این همه سنت تخصص یافتن در ترسیم یک نقش خاص تنها در میان شرقیان رواج نداشت. گذشته از تنوع بینظیری که استادان نقاشی اروپایی به آن دست یافتند، بسیاری از آنان به کشیدن گونه خاصی از نقاشی شهره بودند و شباهت فراوانی میان آثارشان وجود دارد. آشکارتر از هنر نقاشی این گرایش به تکرار استادانه در میان موسیقیدانان غربی نیز رواج بسیار داشته است. آهنگسازان دوران باروک عموما در یک فرم خاص از آهنگسازی به استادی میرسیدند و در همان فرم خاص تعداد بسیار زیادی آهنگ با ساختار مشابه و ملودیهای نزدیک به هم میساختند. کنسرتوهای آنتونیو ویوالدی گاه چنان به هم شبیهاند که تشخیص دادن دو کنسرتو از یکدیگر برای متخصصان نیز چندان راحت نیست. سوناتهای باخ نیز عموما شباهت آشکاری با یکدیگر دارند.
در این دوران اساسا تغییر فرم ناگهانی در یک کارنامه هنری نهتنها چندان مطلوب نبود که گاه ناپسند هم محسوب میشد. مردم علاقه داشتند در کلیسا حاضر شوند تا کار دیگری از باخ یا هندل را بشنوند و ترجیح میدادند این «کار دیگر» درست همانطور باشد که از پیش انتظار آن را دارند. کمی پس از این دوران همین گرایش به مواجه شدن با آثار مشابه در هنر نمایش نیز به وجود آمد. فرانسویانی که به تماشای نمایشنامههای کلاسیک راسین، کرنی یا کمدیهای مولیر میرفتند، هیچگاه انتظار نداشتند با تغییرات بنیادینی نسبت به آثار قبلی روبهرو شوند. حالت مطلوب برای این تماشاگران آن بود که از روی نام اثر (که عمدتا از اسطورهها یا نمایشنامههای قدیمی یونانی یا داستانهای عهد عتیق یا چند داستان شوالیهگری مشخص و مشهور اقتباس میشد) بتوانند محتوا و سرانجام آن را حدس بزنند، ویژگیهای ساختاری اثر به شکلی باشد که از دیدن آن غافلگیر نشوند (اصل رعایت وحدتهای سهگانه در مکان، زمان و موضوع نمایشنامه تا حدود زیادی به همین خاطر ایجاد شده بود) و تنها توجه خود را به ادبیت متن نمایشنامه و کیفیت بازی تماشاگران معطوف کنند.
علت این گرایش در ادبیات بهطور عمده این بود که منتقدان و نویسندگان کلاسیک معتقد بودند ادبیات در دوران باستان یونان یک بار برای همیشه به کمال خود رسیده است و اینک تنها میتوان برای هرچه شبیهتر شدن به چیزی که یونانیان از پیش شده بودند، کوشید. به این ترتیب است که الگو و بافت بیشتر نمایشنامههای دوران کلاسیک چنان به هم شبیه است که گاه تشخیص یکی از دیگری بدون خواندن صفحات بسیاری از آن ناممکن است.
کارنامه ساده آقای کارگردان
بعید است آلفرد هیچکاک از گنجاندن آن قسمت کوتاه در نمایشنامه هدفی جدی را دنبال کرده باشد، بهخصوص که فیلمنامه ظاهرا پیش از مهاجرت او به آمریکا نوشته شده بود. اما بههرحال آن گفتوگوی چند دقیقهای را میتوان شبهمانیفستی برای سینمای او تلقی کرد. حقیقت این است که کارنامه هیچکاک پر از فیلمهایی است که چه به لحاظ سبک و چه به لحاظ مضمون شباهت زیادی با یکدیگر دارند. مضمون «کسی که با کس دیگر اشتباه گرفته میشود» یا «کسی که به غلط به کاری که نکرده است، متهم میشود» یا «کسی که ناخواسته در جایگاه کسی دیگر قرار میگیرد و ناچار میشود کار او را انجام دهد» تقریبا در بیش از ۴۰ فیلم از ۵۰ و چند فیلم هیچکاک تکرار میشود. علاوه بر آن، موتیفهایی مانند «پرت شدن از ارتفاع»، «اسیر شدن ناخواسته در میان جمعیتی که خود نمیدانند باعث دردسرند» و… نیز در بسیاری از فیلمهای او تکرار میشود.
این مشابهت و تکرار در آثار هیچکاک البته هرگز باعث نشد منتقدان کار او را ستایش نکنند. کارنامه هیچکاک یکی از محبوبترین کارنامههای سینمایی در میان منتقدان سینماست و کمتر کسی است که فیلمهای او را در میان محبوبترینهای عمرش وارد نکند. درحقیقت یکی از عواملی که باعث شد هیچکاک یکی از چند کارگردان محبوب منتقدان مجله کایه دو سینما و واضعان تئوری مؤلف در سینما باشد، همین موتیفهای تکرارشونده روایی و سبکی در فیلمهای او بود؛ چیزی که منتقدان کایه از آن برای اثبات وجود فکری واحد و مستقل از استودیو در پس تمامی کارهای هیچکاک استفاده کردند.
هیچکاک تنها کارگردان تحسینشدهای نیست که کارنامهای با تنوع اندک دارد. یکی دیگر از کارگردانان محبوب منتقدان که در اکثر سیاهههای تاپتن جایی در ردههای دهگانه دارد، یاسوجیرو اوزو، کارگردان ژاپنی، است. فیلمهای اوزو نیز عمدتا حول موضوعی ثابت شکل گرفتهاند. مردانی سالخورده و دختران جوانشان که به نمایندگی از دو باور سنتی و مدرن یا به نمایندگی از دو نهاد خانواده و فردیت در مواجهه با هم قرار میگیرند. دخترانی که میکوشند با وجود حفظ حرمت نهاد سنتی خانواده از فردیت و خواست فردیشان نگذرند و پدرانی که میکوشند با کمترین سایش از ویژگیهای دنیای مدرن دور نمانند.
نکته جالب در مورد کارنامه اوزو این است که او در بیشتر فیلمها از ترکیبی ثابت از بازیگران نیز استفاده میکرد و بر خلاف هیچکاک تمایل چندانی به تغییر لوکیشن فیلمهایش هم نداشت. با این حال کمتر کسی است که شباهت انکارناشدنی میان فیلمهای اوزو را به ناتوانی او یا ضعف فیلمهایش نسبت دهد و عموم منتقدان از ویژگیهای سبکی تکرارشونده او لذت میبرند. علاوه بر این تعداد بسیار زیادی از کارگردانان هم هستند که شاید نه تا به این اندازه اغراقشده، اما با مجموعه آثاری کمتنوع مورد تحسین منتقدان قرار گرفتهاند؛ کارگردانانی نظیر هاوارد هاکس (در وسترنهایش)، ژان پییر ملویل (در فیلمهای گانگستریاش)، کنجی میزوگوچی (در فیلمهای زنانهاش) و…
مسئله این است که چرا منتقدان نمیتوانند نسبت به کارنامه کمتنوع اما درخشان وودی آلن نیز با همین گشادهدستی به تحسین بنشینند.
علیه آزمون زمان
در صحنهای از یکی از معروفترین نمایشهای کمدی وودویل یکی از پرسوناژهای نمایش برای اثبات حرفش، جمله گزینگویهای از داستایوسکی میآورد. پرسوناژ نقش مخالف در جواب میگوید: «نه، برای کاری به این مهمی داستایوسکی به اندازه کافی قدیمی نیست. از یونانیها چیزی یادت نمیاد؟»
منطق کمدین وودویل در این صحنه این است که «هر چه یک گزینگویه قدیمیتر باشد، اعتبار بیشتر و درنتیجه قدرت اقناعکنندگی بیشتری دارد.» این منطق اگرچه کمی خندهدار به نظر میرسد، اما چندان هم با جهان ما بیگانه نیست. والتر بنیامین در نوشتهای درباره مد (لباس یا آرایش) ذکر میکند که طراحان مد گاه حتی به دروغ ادعا میکنند که در فلان لباس یا آرایش خاص عنصری از سبک سالیان گذشته را گنجاندهاند تا مد بهعنوان چیزی که قرار است شکلدهنده آینده باشد، همیشه در مقام احضار گذشته نیز عمل کند. هیچ دور از ذهن نیست که ریشه این تمایل بشر به نوستالژی و تقدیس گذشته نیز از یک منشأ یکسان سرچشمه گرفته باشد.
ما هنوز توانایی اعتماد به دنیای معاصر را نیافتهایم. آزمون زمان هنوز هم جدیترین آزمونی است که بشر میتواند به آن تکیه کند. آزمون زمان باعث میشود تا قضاوت همواره مطمئنتر و قابل اعتناتر باشد. در قضاوت هنری به این خاطر که معیارها و آرمانها همیشه در سیلاناند، این بیاعتمادی به دوران معاصر دوچندان میشود.
منتقدانی که پس از گذشت این همه سال با آسودگی خیال از اهمیت هیچکاک و اوزو سخن میگویند، تنها به آزمون زمان اعتماد کردهاند. کارنامه بلند و درخشان وودی آلن متاخر برای این منتقدان هنوز قابل ستایش نیست، چراکه هنوز از آزمون زمان پیروز بیرون نیامده است. منتقدان ترجیح میدهند با وودی آلنی روبهرو شوند که چندان شبیه به کارنامه پیشینش نباشد، چراکه قضاوت درباره آن وودی آلن جدید قضاوت تاریخی آنان را خدشهدار نخواهد کرد. این دسته از منتقدان همواره نگرانند مبادا از فیلمی ستایش کنند که شایسته ستایش نباشد.
با این همه نگاهی به تاریخ یادآوری میکند که زمان درباره کسانی که به آثار هنری ارزشمند به دیده تحقیر نگاه کردهاند، سختگیرتر بوده است. شاید بد نباشد به جای صبر کردن برای زمانی که از «وودی آلن فقید» به نیکی یاد کنیم، لذت بردن از «وودی آلن معاصر»مان را یاد بگیریم. شاید بد نباشد منتظر فیلم بعدی استاد پیر باقی بمانیم و امیدوار باشیم «یک وودی آلنی ساده و کلاسیک» باشد.
شماره ۶۸۷
خرید نسخه الکترونیک